تعریف دولت
28 فوریه, 2024رهنمود رهبرآپو
دولت، اصطلاحی است که در طول تاریخ و امروزه بیشتر از هر مفهوم و اصطلاحی مورد استفاده قرار گرفته است. اما در عین حال، اصطلاحی است که کمتر از همه شناخته شده و تعریف گشته و بیش از همه در تاریکی و ابهام عظیمی نگه داشته شده است. در خصوص چیستی دولت، جهالتی مفرط وجود دارد. جهت واشکافی تاریخ و امروزه و گذار از حالت بحرانی جامعه، ارائهی تعریف و تفسیر صحیحی از دولت هنوز هم اساسیترین مسئله است. وخیمتر اینکه کسانی که خویش را در حیطهی دولت میانگارند، از ماهیت وسیلهای که بر آن سوار شدهاند ناآگاهند و به همان میزان آنهایی که خارج از دولت باقی ماندهاند (البته اگر مانده باشند) نیز تعاریف اشتباهشان (بهویژه فاجعهی سوسیالیسم رئال) کاملا دیالوگ کوران و کران را تداعی نموده و به آشفتهبازارِ بعد از سقوط برج بابل بر روی جماعاتی که با هفتاد و دو زبان سخن میگفتند، شباهت یافته است. عموما، دولت را بهمنزلهی حوزهی حل مسائل میپندارند. جایگرفتن در دولت، مساوی و همردیف رهایی از تمامی معضلات محسوب میگردد. یک گام آنسوتر، حالتی است که در آن دولت بسان خداـ دولت تصور میشود.
ادراک عمیق جامعهشناسانه نشان میدهد که الوهیت ایجادشده در طول تاریخ تمدن، بهگونهای درهمتنیده و متداخل با تکوین دولت پیش رفته است. مشارکت کاهن در امر تکوین دولت، دلیل بنیادین توسعهی متداخل «دولتـ خدا»ست. این نکته قطعی است که کاهنان به هنگام برساختنِ دولت، بهویژه از پانتئون خدایان ـ که در هویت پرستشگاه سومری بهمنزلهی عنصر ایدئولوژیک جای میگیردـ بهمثابهی نقاب ایدئولوژیک مدیریت سیاسی استفاده نمودهاند. یک گام آنسوتر از کاهنـ شاه، خداـ شاه است. تا دوران امپراطوری روم از این اصطلاح خداـ شاه یا امپراطور که قدمت آن به پرستشگاه سومری برمیگردد، استفاده نمودهاند. ادیان ابراهیمی با قرار دادن این اصطلاح در پلاتفُرم خداـ پیامبر یا خداـ رسول، خواستهاند تا اندکی نماد انسانی در آن بهکار برند و موفق هم گشتهاند.
وضعیتی که بسیار عجیب میباشد، تفکیک الوهیت و انسانیت در اسطورههای یونانی (سومین نسخهی اقتباسشده از سومریان) است. پانتئونی که در تناسب با سطح آگاهی هسیودوس ایجاد شده است، برقراری پیوند با انسانها را تقریبا ممنوع ساخته و عیب میشمارد. به اصرار، رابطهی ایزدان و ایزدبانوان بهشکل یک کاست حفظ میشود. کاست برهمنها در میان هندوها که حالت کمرنگ سمبل خداـ شاه است، بسیار قاطعانهتر میباشد. به هیأت انسان درآمدنِ خدا و برقراری رابطه با انسان را به آسانی نمیپذیرند. اگر این گزاره را به بیان علمی درآوریم معنایش این است که در سطح ایدئولوژیک (در میتولوژی و ادیان بهصورت بارز و در فلسفه نیز تا حدودی) به هیچ وجه تمایل به پذیرش این واقعیت ندارند که دولت برساختهای انسانی است. سعی میکنند طی یک قاطعیت اعتقادی عظیم، پوشیدگی چندلایهای دولت و الوهیماندن آن را حفاظت کنند. اصطلاحپردازی و عباراتی نظیر «دولت متعالی است؛ مقدس است؛ وسیلهی اساسی رهایی است» و نظایر آن، ریشهشان را از کاهنان سومری میگیرند که حقیقتا اولین سازندگان دولت بودهاند. همانگونه که قبلا سعی بر تحلیل گستردهی آن نمودم، در رحم پرستشگاه برساخته شده است.
در پرتو توضیحات فوق، ارزیابی هگل از دولتـ ملت که با ناپلئون آغاز میگردد، بهشکل «هبوط خدا بر روی زمین»، همچنین ایدهی سمبلیزهکردن آن به شکل «راه رفتن خدا» که در شخص ناپلئون نمود مییابد، بهغایت آموزنده است. دولتـ ملت، آخرین شکل خداـ دولت است؛ در عین حال خطرناکترین شکل دولت نیز میباشد.
تفسیر علمی جامعهشناسانه نیز به تازگی سعی بر تعریف این کلاف روابط (دولت) مینماید. بحث و گفتگو دربارهی این موضوع، که دیریست در مورد آن به تفکر میپردازم و در میان گذاشتن آن را بهعنوان اساسیترین وظیفه برمیشمارم. امیدوارم افقگشا باشد. تعریف دولت در پیوند با قدرت، میتواند سرآغاز خوبی باشد. میتوان تمامی اَشکال حقوقیشدهی قدرت را دولت نامید. قدرت تراکمیافته در میان تمامیت نهادهایی که چارچوب یافته و هنجارهای آن تعیین گشتهاند، دولت را از نقطهنظر حقوقی بهخوبی تعریف مینماید. اما کافی نیست. به سبب اینکه به شفافسازی «محتوا»یش پرداخته و با «شکل» یکپارچه نمودهاند، یعنی «شمول» و «شکل» آن را توأمان بررسی نمودهاند، بینش مکملتری را عرضه میدارد. وقتی این رویکرد را با توسعهیابی تاریخیـ اجتماعی درمیآمیزیم، میتوانیم به تعریف گستردهای دست یابیم که معنا و ارزش روایی آن بالاست.
متوجهم که دولت تعاریف بسیاری دارد. تکرار نمودن کلیشههایی که مدتزمان درازی هم در قطب لیبرالیستی و هم سوسیالیستی ازبر شدهاند، آموزنده نیست. پیش از هر چیز میبایست بگویم که دولت چه چیز نیست!
الفـ متوقفکردن یا در توازن (موقعیت ثابت) نگهداشتنِ تنازع طبقاتی نیست. مفهوم «ابزار سرکوب طبقاتی» که بهعنوان جنبهی مهم آن بر زبان رانده میشود نیز چندان ذهنگشا نیست.
بـ به هیچ وجه از میان برداشتنِ وضعیت کائوس نیست. ایدهشان مبنی بر تأمین امنیت و نظم بهدور از بیان واقعیتاند.
جـ به هیچ وجه حوزهی حل مسائل و رسیدن به اهداف نیست. برعکس، پلاتفُرمیست جهت راندن مسائل به سمت قانقاریا و بحران و نیز تداوم آنها.
دـ رابطهی آن با الوهیتها و قداستها نیز تنها اسطورهشناختی و ایدئولوژیک است.
هـ ـ بهعنوان نیروی تشکیلدهنده و مدیریت «ملت، دین و فرهنگ» نیز بیانگر هیچچیزی نیست.
تعاریف دولت که در نکات فوق بدانها اشاره نمودیم و میتوانیم بر شمار آنها بیافزاییم، هرکدامشان عبارت از یک تبلیغات است. دولت به وضعیتهایی میپردازد که از آنها بحث گردید؛ اما تاریخ نشان میدهد که در اصل، تمامی دولتها بهجز تبدیل همهجا به مذبح، اقدام به همگونسازی، ایجاد جوامع تنبل و درانداختن انسان به ورطهی بلاهت ناشی از عقل گُمانزن، نقشآفرینی چندانی نداشتهاند. موقعیت دولت را در زمینهی مدیریت جامعه، انکار نمینمایم. تعریفی نظیر آنچه آنارشیستها دربارهی دولت بهعمل آوردهاند و شکل بیدولتبودن را بامعنا و اجراپذیر نمیبینم. واقعیت آشکارشدهی آنارشیستها این است که آنها نیز همانند سوسیالیستها با پراکتیک صد و پنجاه سالهی خویش نتوانستند موفقیتآمیز عمل کنند. اظهار برخی حقایق از طرف آنها در موضوع دولت، خطاهای اساسی مرتبط با رویکردشان را از میان برنمیدارد. وضعیتی که لیبرالها از آن بهعنوان «کمترین دولت» یاد میکنند، بامعناست. متوجه شدهاند که دولت، نوعی تحمیل انحصارگری اقتصادی است. اما دفاع دوآتشهی آنها از این ایده که کاپیتالیسم مفیدترین شکل اقتصادی است، مصداقی است بر اینکه آنها دولت را غلط تعریف کرده و بیشتر از هر نیرویی به دروغگویانی بزرگ تبدیل شدهاند.
اگر از چشماندازی محدود، دولت بهعنوان «انحصاری اقتصادی که بنیانش بر روی محصول مازاد و ارزش افزونه استوار است» تعریف گردد، شفافیتبخشی بیشتری خواهد داشت. دولت جهت ربودن محصول و ارزش اضافی از جامعه، از ابزارهای ایدئولوژیک گرفته تا ابزارهای اعمال زور، خود را بهمنزلهی یک روساختِ فراتر از جامعه سازماندهی مینماید و به حالت انحصاری درمیآورد. اگر در پرتو این تعریف محدود به دولت بنگریم، میبینیم که سیاست و سیاستمداری دولتی در آخرین تحلیل یک هنر مدیریتی است که فراهمگردانی محصول مازاد و ارزشهایش را هماهنگ مینماید. با کلیترین فرمولبندی میتوان گفت دولت= محصول و ارزش اضافی + ابزارهای ایدئولوژیک + ابزارهای اعمال زور + هنر مدیریت. اگر آن را در متن تمامی پیشرفتهای تاریخی ارزیابی نماییم، خواهیم دید که وقتی از دولت بحث میشود، این فاکتورها به میدان میآیند. خارج از این عناصر یا فاکتورها، اگر هرگونه ابزاری ـ چه بهصورت منفرد و چه بهشکل یک تمامیتـ بهمنزلهی دولت تعریف گردد، امکان واشکافی کلاف مناسباتیای بهنام دولت را نمیدهد.
1ـ گفتن اینکه «دولت، غصب ارزش افزونه است» تعریفی صحیح اما بسیار ناقص است.
2ـ اگر دولت از حیث ایدئولوژیک تحت عنوان الوهیت، قداست یا سایهی خدا (ظلالله) که بر روی زمین هبوط نموده، یا حالت ملموسشدهی خدا تعریف گردد، بهجز ایجاد پوشش ایدئولوژیک برای همهنوع زورگویی نتیجهای بهبار نمیآورد.
3ـ تعریف «دولت، عبارت از زورگویی است» به سبب طرد سایر عناصر، از یک قضاوت اخلاقی که ضعیفترین ارزش علمی را دارد، فراتر نمیرود.
4ـ دیدگاههایی که دولت را به «هنر مدیریت و شیوهی اداری» تعبیر مینمایند، چون حداقل به اندازهی تفاسیر اخلاقی، سایر عناصر اغماضناپذیر را نادیده میگیرند، ایراد مهمشان این است که سیمای راستین دولت را میپوشانند.
بدون شک هر عنصری که اشاره شد، جایگاهی گریزناپذیر در موجودیت دولت دارد؛ اما به تنهایی نمیتواند تحت عنوان دولت تعریف شود. اکثر تعاریف صورتگرفته، چون یک عنصر را بیشتر از سایرین مطرح مینمایند، دارای تفاوت بوده اما منجر به ارزیابیهای ناقص میگردند.
میتوان دولت را در طول تاریخ، بهشکل تقسیمات گوناگونی طبقهبندی نمود.
الفـ از حیث طبقات اجتماعیای که محصول مازاد و ارزش افزونه را از آنان ربودهاند:
1ـ دولت بردهدار: شکلی از دولت که انسانها در ازای سیری شکم نه با کار و زحمت خویش بلکه با تمامی موجودیتشان به دولت و اربابان ویژهی دولتی متعلقاند. ابزار بنیادین استثمار در تمدن اعصار اولیه است. بردهها در آن ابزار اساسی تولید میباشند.
2ـ دولت فئودالی: شکل اندک انعطافیافتهی بردگی است. سرف، تفاوتش با بردهی قدیمی این است که دارای حق تشکیل خانواده است. شکلی دولتی است که بهرغم دشواری اجرای آن در عمل و وابستگیاش به شروط بسیار، چون امکان بیشتری را جهت محصول مازاد و ارزش افزونه فراهم میآورد، در تمدن قرون وسطی آزموده شده است.
3ـ دولت کاپیتالیستی: شکلی از دولت است که طبقهی اجتماعیای به نام کارگر را مبنا میگیرد و تنها کار او را همچون کالا در بازار کار میفروشد. بهجای شکل، بهتر است آن را بخش یا ساختار بنامیم. دولتِ عصرِ تمدن کاپیتالیستی است.
بـ شیوهی دیگری از بخشبندی، مرتبط با موجودیت اتنیکی قشر مدیر صورت میگیرد:
1ـ دولت کاهنی: چون مُهر و نشان گروه کاهنان ـ بهمنزلهی اولین سازندگانـ را بر خود دارد، اینگونه نامگذاری میشود. اصطلاحاتی نظیر پرستشگاه، دولت مقدس یا خداـ دولت همگی متعلق به این رده هستند.
2ـ دولت خاندانی: بر حسب خاندانی که در مدیریتهای آن جای میگیرد، تعریف میشود. میتوان آن را دولت سلالهای نیز نامید. یک شیوهی مدیریت دولتی است که در تمامی اعصار تمدن و حتی در دول امروزین نیز تأثیر گستردهی آن یافت میشود. دولتی است که در آن یک خانواده یا خاندان، گروه اساسی مدیریت را تشکیل میدهد.
3ـ دولت عشیرهای یا قومی: عمدتا دولتی است که تحتتأثیر یک عشیره یا قوم قرار دارد. خاصه در قرون وسطی و دورانی که آگاهی عشیرهای یا قومی توسعه مییابد، دیده میشود. در بسیاری از اقوام و ادیان همچون اسلام، یهودی، هندی، چینی و نظایر آن، وضعیت دولت میتواند امکان چنین تعریفی را فراهم آورد. در اینجا، دین نقش عامل تکوین قوم را بازی میکند.
4ـ دولت ملی: دولتی است که در بنیان آن جوامعی جای میگیرند که مبدل به ملت شدهاند. دولت عصر نوین (در مفهومی محدودتر، عصر کاپیتالیستی) است. نهتنها عصر کاپیتالیستی بلکه عصر دموکراتیک نیز آن را مبنا قرار میدهد؛ به عبارت صحیحتر با آن سازش (دولت + دموکراسی) کرده و در مدیریتش جای میگیرد. هنگامی که هر دو با هم باشند، یعنی هنگامی که «دولت + دموکراسی» برقرار باشد نیز میتوان آن را دولت ملی نامید. با دولتـ ملت تفاوت دارد؛ زیرا در یک دولت ملی، ملل بسیاری میتوانند جای بگیرند.
5ـ دولتـ ملت: یک فرم دولتی است که در ساختار آن تنها یک ملت یافت میشود و تمامی اعضای ملت بر اساس دین ملیگرایی، خود را با دولت عجین و آمیخته میسازند. گویی که ملت و دولت یکی شدهاند. شکل اساسی دولتِ تمدن کاپیتالیستی است. چون دولتی که فاشیستی نامیده میشود نیز، شکلی است که دولتـ ملت بهمثابهی «ضدّ انقلاب» یا «رژیم بحران متوالی» در کاپیتالیسم بهخود گرفته است، ممکن نیست بتوان آن دو را از هم متمایز نمود.
جـ یک شیوهی تقسیمبندی نیز میتواند از لحاظ انتخابگشتن یا انتصاب، به ارث رسیدن از پدر به پسر یا دستیابی جابرانه به مدیریت، انجام شود:
1ـ دولت مونارشیک: دولتی است که یک شخص را تحت نام حکمران، سمبلیزه میگرداند. در اینجا، یکیشدن دولتـ مدیر مطرح است. این شخص ممکن است یک مونارک، شاه یا امپراطور باشد. با انتقال [موروثی] از پدر یا استفاده از قوّهی زور به مدیریت مونارشیک گذار صورت میگیرد. در تمامی اعصار تمدن دیده شده است. گویای ضعف نهادینهشدگی دولت است.
2ـ جمهوری: حالت روی کار آمدگی گروه اصلی مدیریت از راه انتخابات است. تفاوت چندانی نمیکند که یک شخص انتخاب شود یا هزار نفر. اگر تفاوتی نیز داشته باشد، اما ماهیتش را تغییر نمیدهد. گاه جمهوری و دموکراسی را با هم اشتباه میگیرند. این خطایی وخیم است. جمهوری، شکلی از دولت است. انتخابات، بهمنظور تعیین مدیریت نهادهای دولتیای که بهگونهای بسیار قوی تشکیل شدهاند، انجام میگردد؛ و نه جهت دموکراسیای که بهمثابهی مدیریت خلقی است. دموکراسی، سیستمی کاملا جداگانه است. شکلی از مدیریت غیردولتی است. البته که دموکراسی هم نهادهایی دارد. جهت این نهادها نیز انتخابات برگزار میگردد. اما دموکراسی و دولت بهلحاظ ماهوی از همدیگر متمایزند. تمامی روشنفکران طیف هواخواه روشنگری و از جمله مارکسیستها، این وضعیتها را از همدیگر تشخیص ندادهاند. حتی لنین نیز دچار همان تشخیص اشتباه گردیده است. بین وضعیت دموکراسی و تمدنهای رسمی که دولت هستهی آنها را تشکیل میدهد، یک نوع تفاوت کیفی وجود دارد.
به همین جهت عدم تشخیصدهی اشتباهآمیز مدیریت دموکراتیک از مدیریت دولتی (چه با انتخابات باشد و چه بدون انتخابات) دارای اهمیت فوقالعادهای است. حالآنکه، دولت اساسا یک سنت مدیریتی است. مدیریت نهادینهشدهای است که هزاران سال قدمت دارد. نقشویژهی انتخابات، در مدیریتها بهغایت محدود است. امری که در انتخابات روی میدهد، اساسا برترییابی گروههای متنوع انحصارگر موجود در دولت (همانند جناح انحصارگر زراعی، انحصارگر تجاری، جناح صنعت و یا سرمایهی مالی) در مقابل همدیگر است؛ این برترییابی مطابق با وضعیت نیرویشان رخ مینمایاند. آنکه قویتر است، انتخاب میگردد. اگرنه، مقولهای همانند دموکراسی یا پیروزی دموکراسی مطرح نیست.
چنین نیست که در هر دموکراسی نیز مطلقا از راه انتخابات به افراد وظیفه بسپارند. در دموکراسیها، آنانی که انتخاب نشدهاند نیز میتوانند در مدیریت نقشی برعهده بگیرند. اما چیزی که مبنای کار میباشد این است که جامعهی دموکراتیک جهت اعطای شانس تحقق به مقولاتی نظیر توسعهیابیها و بهرهوریهای متفاوت، خلاقیتها، حقها، آزادیها و برابریها، مدیریت خویش را طی فواصل زمانی کوتاه از راه انتخابات تعیین مینماید.
دـ شکل بخشبندی دیگر، متکی بر گروههایی است که ارزش افزونه را غصب مینمایند:
1ـ دولت زراعی: چون دولتی که در اولین دوران تأسیس دولت، اساسا بهمنزلهی مدیریتی جهت قبضهکردن محصول مازاد زراعی سازماندهی گردیده، تعریفی اینچنینی بسیار تشریحکننده خواهد بود. میتوان به درازای تاریخ، از بسیاری از دول زراعی بحث نمود که در تناسب با دولت یا نیروی جناح زارعتگر موجود در دولت ایجاد میشوند.
2ـ دولت تجاری (دولت مرکانتیلیستی): دولتی است که روش غصب ارزش افزونه و محصول مازاد را بر سازمانبندی تجاری متکی میگرداند. مثلا در تاریخ، دولتهای آشور و فینیقیه چنین بودهاند. امروزه دولی وجود دارند که هنوز هم جناحهای تجاری در آنها بسیار قویاند.
3ـ دولت سرمایهی مالی یا فاینانسی: دولتی است که متکی بر نیروی پول میباشد. میتوان بهعنوان نمونه از سوئیس نام برد. مهمتر اینکه، چون آخرین عصر گلوبالِ کاپیتالیسم بهمثابهی عصر فاینانس یا سرمایهی مالی ارزیابی میگردد، میتوان گفت که امروزه جناح یا انحصار سرمایهی مالی در تمامی دولتها بسیار قوی شده و تأثیر تعیینکنندهای بر روی مدیریت بهجای میگذارد.
4ـ دولت صنعتی: به سبب اینکه تولید صنعتی بهویژه همزمان با انقلاب صنعتی نقشی سرآمد را در اقتصاد بازی میکند، دول بسیاری وجود دارند که بر حسب این کیفیت نامگذاری میگردند. ایدهآل اساسی سدهی نوزدهم، مبدلگشتن به دولتی صنعتی بود. صنعتیشدن، از حیث معنایی همسنگِ ثروتمندشدن بود. هدف غایی کلیهی دولی که تأسیس میگشتند، این بود که هرچه زودتر صنعتی شوند. بنابراین قویترین جناح دولتی، از صنعتگرایان تشکیل میشد. جناحهای اساسی انحصارگری که در درون دولت لانه کردهاند در سدهی هجدهم تاجران بزرگ (مرکانتیلیستها)، در سدهی نوزدهم صنعتگرایان (اندوستریالیستها) و از سدهی بیستم تا به امروز اکثرا گردانندگان امور مالی (دارندگان سرمایهی مالی) میباشند. اساسا اینها کلاف مناسباتی که دولت نامیده میشود را اداره مینمایند.
هـ ـ بهمنزلهی یک تقسیمبندی جالبتر؛ نامگذاریهای تقلبیای در خصوص دولت وجود دارند که جهت سرپوشگذاری و لاپوشانی انحصارهای دولت کاپیتالیستی، نقش دستگاه ایدئولوژیک را بازی میکنند. بررسی این بهاصطلاح مدلهای دولتی، که عبارت از برساختهایی ایدئولوژیک جهت شناختناپذیرساختنِ اصطلاح دولت هستند، میتواند آموزنده باشد. زیرا محیط و فضای امروزین، تحت اشغال این اصطلاحات یا مفاهیم است.
1ـ دولت لیبرال: اصطلاح ایدئولوژیک مورد علاقهی متخصصان عرصهی اقتصادـ سیاسی است. ترجمهی آن دولت آزاد است اما بین آزادی و مفهوم دولت، سازگاری و مطابقتی در کار نیست بلکه شالودهی آنها بر ضدّیت با همدیگر استوار است. دولت از حیث ماهوی، محدودسازی آزادیهاست. دفاع از آزادی فرد و گروه در برابر دولت، یکی از بزرگترین مسائل طول تاریخ بوده است؛ این مبارزه در رأس اساسیترین نبردهای سیاسی و حقوقی قرار داشته است. همچنین بهعنوان دولتی که کمترین مداخله را در اقتصاد صورت میدهد، تعریف میگردد. حالآنکه موجودیت دولت تنها هنگامی ممکن میگردد که انحصار اقتصادی را در دست گیرد. بنابراین گزارهی «دولتی که کمترین دخالت را اعمال مینماید»، عبارت از یک سفسطه است؛ مغایر با جوهره و هویت «دولت»بودن است. شاید خواستهاند تا با توسل به این اصطلاح، پیش روی انحصارهای اقتصادی کاپیتالیستی را ـ بهمثابهی دولتـ گشوده و بر سهم آن بیافزایند.
2ـ دولت سوسیالیستی: این اصطلاح که بهویژه در اردوگاه سوسیالیسم رئال بسیار بهکار رفته است، حداقل به اندازهی اصطلاح دولت لیبرال، سفسطهآمیز است. نخست آنکه سوسیالیسم حقیقی، با دولت بستگی و پیوندی ندارد. دولت، حداقل به اندازهی ضدّیتی که با دموکراسی دارد، با سوسیالیسم نیز در تضاد بهسر میبرد. درآمیختن دولت که مجموع جناحهای انحصارگرِ اقتصادی بزرگ تاریخی است با سوسیالیسم (یعنی رژیم برابریخواه) بزرگترین گناه اپورتونیستی است. دولت سوسیالیستی که معادل امروزینِ پدیدهای است که بهشکل «سوسیالیسم فرعونی» مصطلح گردیده، به دلیل اینکه واضحترین فرم دولت کاپیتالیستی نیز میباشد، رابطهی بسیاری با پروتوـ فاشیسم دارد: معادل دولتـ ملت (فاشیسم) در سوسیالیسم رئال است. دولتـ ملت کاراکتر حقیقی هم لیبرالیسم و هم سوسیالیسم رئال (سوسیالیسم دولتی) است؛ که ارزیابی رابطهی آن با فاشیسم (در چارچوب اتوریتاریسم و توتالیتاریسم) دارای اهمیت فوقالعادهای است. اگر دولت لیبرال و اجتماعی یا دولت سوسیالیستی به پروتوـ فاشیسمی تعبیر گردد که در مسیر پیشروی بهسوی فاشیسم است، بسیار آموزنده خواهد بود.
طرفداران سوسیالیسم باید این نکته را بسیار بهخوبی بدانند که اقدام به برساختن سوسیالیسم از طریق دولت ـ که نهاد اساسی غصب محصول و ارزش اضافی نهتنها توسط سنت چهارصد سالهی کاپیتالیستی بلکه توسط سنت پنج هزار سالهی تمدن استـ و دفاع از آن، اگر آگاهانه انجام شود فاشیسم خواهد بود و اگر ناآگاهانه به ابزار آن تبدیل گردد، غفلت و خیانت است. امیدوارم که در کتاب جامعهشناسی آزادی این موارد را بهصورت گسترده مورد بحث قرار دهم.
3ـ دولت فاشیستی: اصطلاحی است که چندان معنایی ندارد. دولتـ ملت و فاشیسم از نظر ماهوی مشابهاند. ارائهی تعریفی از فاشیسم بهصورتی که گویا مقولهای استثنایی بوده و خارج از کاپیتالیسم بر سیستم مسلط شده است، بزرگترین بینوایی روشنفکرانی است که خویش را لیبرال و سوسیالیست مینامند. کاپیتالیسم بهمثابهی تمدن و دولت، بیان نظاممندِ آمادهنگهداشتنِ همیشگی دولتـ ملت و بنابراین فاشیسم است. فاشیسم، قاعده و هنجار است. چیزی که استثناست، سازش آن با ساختار دموکراتیک است!
4ـ دولت دموکراتیک: بارها گفتیم که چرا دولت نمیتواند دموکراتیک باشد. چون «ذهنیت، ساختار جامعه و شیوهی عملکردِ» دولت و دموکراسی از نظر ماهوی متفاوت است، دولت دموکراتیک نمیتواند وجود داشته باشد. اما تمدن کاپیتالیستی ـ بهمنزلهی یک عامل بسیار اساسی در سرتاسر تاریخـ به دلیل ساختار بحرانیاش که امروزه هرچه بیشتر شدت مییابد، ضرورت سازشنمودنش با نظام تمدن دموکراتیک بهوجود آمده است. یعنی دولتی که به تنهایی قادر به مدیریت نیست، به موقعیتی رسیده که ناچار از مدیریت مشترک با نیروهای دموکراتیک است. بنابراین امکان بروز سازش و مسامحه وجود دارد. در تاریخ نیز نمونههای بسیاری از این دست روی دادهاند. اگر دولت به هر شکلی که باشد در پی شراکت با اصول و ساختارهای دموکراتیک باشد و چنین اشتراکیتی را برقرار نماید، اصطلاح دولت دموکراتیک از حیث باز بودن به روی دموکراسی میتواند بامعنا باشد. به نظر من، صحیحترین تعریف، «دولت + دموکراسی» است. قبلا نیز گفته بودم که تأمل بر روی اَشکال دولت، ضروریترین و فوریترین وظیفهی فلسفهی سیاسی است. زیرا امروزه دیگر با توسل به منطق دولت کلاسیک، ممکن نیست بتوان جوامع را اداره نمود. به همین دلیل سازمانهای جامعهی مدنی وارد میدان شدهاند؛ اما بسیار ناکافی هستند. ممکن بهنظر نمیرسد این سازمانها با وضعیت موجودشان، بتوانند خلأ مدیریت را پر کنند و در آن سهیم گردند.
مسامحه و سازش بین تشکیلات جامعهی دموکراتیک که بهصورت رادیکالتری سازماندهی گشته و نهادهای دولتی که به حالت مفیدتری درآمده باشند، همچون تنها راه برونرفت دیده میشود. در مرحلهی تاریخی کنونی (کسی نمیتواند حدس بزند که چند سال طول خواهد کشید) اصرار بر «تنها تمدن کاپیتالیستی»، یا «تنها تمدن دموکراتیک» و یا «نظام سوسیالیستی»، با پراکتیکهایی که صورت گرفتند نتایج فجیع و تراژیکی بهبار آوردند و دچار ورشکستگی گشتند. این جامعهی انسانی است که ضرر و زیان ناشی از آن را میبیند. تنها بر عمر رنج و خونریزی و استثمار افزوده میشود. در کتاب جامعهشناسی آزادی بهگونهای وسیع بر روی این موارد کار خواهیم کرد.
برخی اصطلاحات و مفاهیم دیگری نیز در مورد دولت وجود دارند. مثلا دولت حقوقی که در صدر آنها میآید. دولت بهمثابهی انحصار اقتصادی چون از راه مصادره و تصاحب محصول مازاد به حیات خود ادامه میدهد، در ذات خویش نمیتواند عادل یا حقوقی باشد. ولی چون به اقتضای مقرراتی که وضع نموده با منسوبان و شهروندان خویش بهگونهای برابر یا مطابق قوانینی که قبلا تعیین شدهاند برخورد میکند، بنابراین دولت قانونی یا حقوقی نامیده شده است. بیگمان این مورد در قیاس با دولتهای دسپوتیک و پادشاهی، که هر روز مقرراتی جعل نموده و هر کلامشان فرمان است، میتواند مطلوب و مثبت ارزیابی گردد. اما از حیث ماهوی، تعریف متفاوتی از دولت را پیش نمیکشد. مثلا اصطلاح دولت دینی، چندان بامعنا نیست. به سبب دولت کاهنی، دولت در طول تاریخ در کسوت قداست عرضه گردیده است. نامگذاریهایی بر اساس دین، میتولوژی، فلسفه و حتی «علمگرایی» ـ بهمثابهی ابزارهایی ایدئولوژیکـ عمدتا در چارچوب تبلیغات قرار میگیرند. دولت لائیک که در اصل بهعنوان «ضدّ دولت دینی» انگاشته شده، دارای همان معنا و مفهوم است. تعاریف و توضیحاتی که دولت را لائیک یا دینی (با هدف ایدئولوژیک) عنوان میکنند، بهغیر از ارزش تبلیغاتی، محتوای چندانی ندارند.
نتیجتا دولت، هستهی «تمدن و تاریخ تمدن» بوده و در طول زمان تکثیر یافته و تا روزگار ما پیش آمده است. اهتمام به خرج داده تا از راه انطباق با فرمیابیهای بیشماری، همیشه خویش را استتار نماید. شانس تعریف آن بر اساس نقشویژهی راستینش، بهرغم تمامی تحریفات ایدئولوژیک، برای اولین بار در عصر تمدن کاپیتالیستی فراهم آمده است. این تعریف که در نتیجهی تلاشهای بزرگ ذهنی و عملی حاصل آمده، بامعناترین دستاورد مبارزه در برابر کاپیتالیسم است. مسئلهی مهم این است که در پرتو این تعریف، پیشرفت و موفقیت تمدن دموکراتیک را با محتوا و فرمیابیهای بامعنا (سازمان و عمل) هرچه بیشتر به اوج رسانیم و ماندگار نماییم.