• برچسب‌ها:, ,

    انقلاب و مسئله‌ی هیرارشی، قدرت و دولت

    25 سپتامبر, 2023

    رهبرآپو

    اینكه انقلاب‌ها اكثرا در مغایرت با اهداف خویش قرار می‌گیرند، در ارتباط با عدم تحلیل صحیح مسئله‌ی «هیرارشی، قدرت و دولت» می‌باشد. در این زمینه، تاریخ مملو از «آوار» انقلاب‌های پرشماری است كه به مغایرت‌یابی با اهداف خویش دچار گشته‌اند. ده‌ها نمونه‌ انقلاب، از انقلاب اسلام كه بیش از همه ادعای الوهیت دارد، تا انقلاب فرانسه كه انقلاب روشنگری سده‌ی هیجدهم شمرده می‌شود و نیز انقلاب بلشویك روسی مربوط به سوسیالیسم علمی، طی مدت‌زمانی كوتاه با اهداف خویش به چالش افتاده‌اند. دلیل بنیادین پدیده‌ی مذكور این است که شكست‌دادن یك دولت یا یک نیروی قدرت‌مدار هیرارشیك طی «مدت‌زمانی كوتاه»، به معنای شكست‌دادن نهاد و فرهنگ «مدت‌زمان طولانی» یا همان تمدن و مدرنیته‌ی آن نمی‌باشد. حتی اگر دولتِ شكست‌خورده، در درون نظام تمدن یا مدرنیته‌ی موجود به‌صورت یك مانع درآمده باشد، چیزی كه با انقلاب هرچه بیشتر تقویت خواهد شد، تمدن و مدرنیته‌ای خواهد بود كه كاراكتر تمامی دولت‌های آن دوران را به آن‌ها می‌بخشد. شكست‌دادن دولت، شكست‌دادن قدرت و مدرنیته محسوب نمی‌گردد. اینکه قدرت‌ها عمدتا قوی‌تر می‌شوند، ناشی از همین واقعیت اساسی است.

    هیرارشی‌ها و قدرت‌ها به‌عنوان پدیده‌هایی كه مختلط گشته‌اند، طی مدت‌زمان‌های هزاران ساله‌ای زیسته‌اند. دولت‌ها محصولات مدت‌‌زمان كوتاه‌تری می‌باشند. انقلاب‌ها نیز رویدادهای «مدت‌زمان لحظه‌ای یا آنی» می‌باشند. این وضعیت بدان معنا نیست كه انقلاب‌ها نقش مهمی ایفا نمی‌كنند. اما خطر جذب‌‌شدن و تحلیل‌رفتن در درون تمدن‌ها و ساختارهای دولتیِ بلندمدت و میان‌مدت، همیشه به‌عنوان یك احتمال قوی وجود دارد. مثلا انقلاب اكتبر 1917 در مقابل هیچ دولتی شكست نخورد. اما در مقابل مدرنیته‌ی كاپیتالیستی كه نظام ساختارینِ بلندمدتی بود، شكست خورد. بی‌شك سهم پیكار صرف آن در مقابل عنصر «كاپیتالیسمِ» مدرنیته و انجام پیکار مذکور نیز توسط واپس‌گراترین و محافظه‌كارترین شكلش زیر عنوان كاپیتالیسم دولتی، در این امر نقشی تعیین‌كننده دارد. تلاش به خرج داد تا پیشرفتی حداكثری را در عناصر صنعت‌گرایی و دولت‌ـ ملت نیز ایجاد نماید. گرفتارشدن در میان چنین قالب و رأی ثابتی كه برآمده از عدم تحلیل مدرنیته بود، البته كه عاقبت انقلاب را در مغایرت با اهداف و آرمان‌هایش قرار می‌داد. سده‌ی بیستم مملو از آوارهای چنین انقلاب‌هایی است. مبارزه با فرهنگ «هیرارشی، قدرت و دولت»، نیازمند تفسیر صحیح تاریخ (تاریخ عناصر دموكراتیك) و به‌كارگیری عناصری از خویش می‌باشد كه مخالف نظام بوده و به‌صورت صحیح تعریف شده باشند. انقلاب‌ها تنها در صورتی موفقیت‌آمیز می‌شوند كه بر این مبنا بدون تناقض‌یابی با آرمان‌های خویش، با مدرنیته‌ی دموكراتیك كه نظامی بلندمدت می‌باشد درآمیزند و یكپارچگی یابند.

    هنگامی كه تفسیر انقلابی سه دین تك‌خدایی خاورمیانه را در همین چارچوب انجام می‌دهیم، بهتر درك می‌نماییم كه چرا به مغایرت با ایده‌های متعالی‌شان دچار گشته‌اند. سبب اساسی عدم موفقیت این انقلاب‌های دینی، میل به شباهت‌یافتن به قدرت و هیرارشی كه ساختارهایی بلندمدت بودند و دولتی‌شدن زودهنگام آن‌هاست. لغزیدن و انحراف شدید این سه دین تك‌خدایی ـ که گویی یك قانون ضدانقلاب است‌ـ به‌سوی اهداف كسانی كه تصور می‌كردند با آنها در حال جنگ هستند را می‌توان در همان چارچوب ذكرشده درك نمود. این بازی در دوران مدرنیته بسیار آشكارتر اجرا می‌گردد. رفته‌رفته از همه‌ی انقلاب‌های ملی‌ای كه به‌هنگام نهادینه‌شدن از طریق دولت‌ـ ملت كاملا دچار چالش با اهداف خویش می‌شوند، به‌گونه‌ای آكنده از درد و خشم یاد می‌شود.

    تمدن‌هایی كه از نظر مدت‌زمان و تمركز، با طولانی‌ترین و قوی‌ترین شكل در جوامع خاورمیانه برقرار بوده‌اند، بیانگر اوج فرهنگ «هیرارشی، قدرت و دولت» می‌باشند. از همان زمان گلگامیش بدین‌سو این آگاهی وجود داشته که قدرت، بیماری است. فرزانگان همیشه از بیماری قدرت سخن گفته‌اند؛ آن را در هیأت جذاب‌ترین فاحشه تعریف نموده‌اند. خاورمیانه برای دیربازترین فرهنگی كه هیرارشی را پدید آورده و بستر و منبع تمام تشکل‌های قدرت و دولت بوده، گهوارگی نموده است؛ از همین رو بهتر می‌توانیم درك كنیم كه چرا در خاورمیانه فرهنگ دموكراتیك همیشه در سطح پایین باقی مانده است. در جامعه‌ای كه هر رئیس خانواده‌ای خود را یك امپراطور كوچك تصور می‌نماید، دلیل محدودماندن نقش انقلاب‌ها نیز قابل فهم می‌باشد. اگر مدرنیته تماما انقلاب به‌شمار آید، امكان درك هر چه بهتر ابعاد مسائل اجتماعی امروزین برای ما فراهم خواهد آمد. اگر یك نظام فتح‌گرا كه خود منشأ و منبع مسائل است، حلاّل اساسی مسائل انگاشته شود و برقرار گردد، البته كه نتیجه‌‌اش مسائل اجتماعی هرچه حادتری خواهد بود.

    در سده‌ی اخیر داشتن یك دولت‌ـ ملت، تقریبا همانند بزرگ‌ترین وصال با خدای خویش درك گردید. حتی خدایان قدیمی نیز در خدمت خدای نوین دولت‌ـ ملت قرار داده شدند. دولت‌ـ ملت‌های خاورمیانه هنوز حتی متوجه هم نیستند كه هم در مقابل همدیگر و هم در برابر كسانی كه به‌عنوان شهروند آن‌ها را می‌پذیرند، نقش‌ویژه‌ای به‌صورت یك ابزار جنگی بدان‌ها بخشیده شده و هژمونی نظام این نقش را برای آن‌ها برگزیده است. مركزی‌نمودن قدرت و ملی‌نمودن افراطی دولت، همانند نقشی محسوب می‌شود كه به انقلاب ملی اعطا گردیده است. انقلابی كه آن را تا بدین حد آكنده از چالش نموده‌اند، نه‌تنها شانس پیروزی ندارد بلكه بسیار آسان می‌تواند ضربه‌ای باشد بر پیكر برابری و آزادی‌ای كه مدعی آن است. انقلاب‌ها تنها آنگاه می‌توانند در خدمت دموكراسی و جامعه‌ای آزاد و برابر باشند كه ضد مركزیت‌گرایی و قدرت‌گرایی باشند. در خاورمیانه، فرهنگ دموكراتیك به میزان گذار از فرهنگ «دولت‌ـ‌ ملت»‌گرای مبالغه‌‌آمیزشده، می‌تواند شانس توسعه را بیابد. پیداست به نسبتی كه از طریق جامعه‌ی دموكراتیك ـ ‌كه نمود تمركزیافته‌ی جامعه‌ی اقتصادی و اكولوژیك است‌ـ از ساختار‌های قدرت و دولت كه ماهیتا نمودهای تمركزیافته‌ی انحصارات سرمایه و دیگر استثمارها می‌باشند، گذار صورت گیرد، مسائل اجتماعی وارد مسیر حل واقعی خویش خواهند گردید. ملت‌های دموكراتیك و نمود نظام‌مند‌ آن‌ها یعنی مدرنیته‌ی دموكراتیك، نمایندگی عصری را برعهده دارند كه در آن از مسائل ناشی از هیرارشی، قدرت و دولت گذار صورت می‌گیرد.

    برای آنكه انقلاب‌ها بتوانند بامعنا باشند و با اهداف خویش پارادوكس پیدا نكنند، باید پس از انقلاب به بیماری قدرت و بازی‌های دسیسه‌وار دولت‌گرایی دچار نگردند. انقلاب‌هایی كه بلافاصله آمیخته به قدرت می‌گردند و به سطح دولت می‌رسند، تنها پایان‌یافته به‌شمار نمی‌آیند بلكه در عین حال دچار خیانت به ایده‌آل‌های «برابری، آزادی و دموكراسی» خویش نیز می‌گردند. از این لحاظ، تاریخ انقلاب‌ها تراژدی «تاریخ خیانت» را تجربه می‌كنند. انقلاب‌های فرانسه، روس و اسلام، از این نظر مملو از درس‌هایی بزرگ می‌باشند. بنابراین موردی كه اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد این است که به‌جای اینكه انقلاب‌ها را بی‌درنگ مشروط به قدرت و دولت نماییم، آن‌ها را به ارزش‌های بلندمدت جامعه‌ی اخلاقی و سیاسی پایبند گردانیم. بنیان‌های جامعه‌ی اخلاقی و سیاسی را تنها از طریق سیاست دموكراتیك می‌توان استوار ساخت. تا زمانی كه جوامع از راه سیاست دموكراتیك به خیزش و فعالیت واداشته نشوند، در هر اجتماعی سازمان‌های دموكراتیك تأسیس نگردند، رهبران دموكرات پرورش داده نشوند و شیوه‌ی حیات دموكراتیك به‌صورتی بلندمدت آزموده نشود و برقرار نگردد، نمی‌توان جوامع اخلاقی و سیاسی را برساخت و شكل ملموس آن‌ها یعنی جوامع دموكراتیك و بنابراین ملت‌های دموكراتیك را تشكیل داد. بدین ترتیب تصور مرحله‌ی مدرنیته‌ی دموكراتیك به‌صورت عصر نوینی متشكل از یکپارچگی‌ها و تمامیت‌های ملی جوامع دموكراتیكِ بلندمدت، و اقدام به نظریه‌پردازی درباره‌ی آن، باید امر غیرقابل اغماضی ارزیابی گردد كه به اندازه‌ی نان، آب و هوا جهت حیات روزانه اهمیت دارد.

    یك مسئله‌ی مهم دیگر مرتبط با هیرارشی، قدرت و دولت، به كیفیت خود این نهادها مربوط می‌شود. اقدام به جستجوی برابری، آزادی و دموكراسی با تكیه بر این نهادها، بزرگ‌ترین پارادوكس ایدئولوژ‌هایی است كه آرمان‌هایشان را این‌گونه اعلام می‌دارند؛ ماركسیسم در رأس این ایدئولوژی‌هاست. تلاش برای رسیدن به اهداف از راه اتكا بر این پدیده‌هایی كه با نفی هویت «مساوات‌طلب، آزاد و دموكراتیك» موجودیت یافته‌اند، بزرگ‌ترین پارادوكسی است كه تاریخ به‌خود دیده است. آیرونیک و طعنه‌آمیز است: پادزهر این پدیده‌هایی كه ابزار نهادینه‌‌‌شدگی «طبقاتی‌بودن» می‌باشند، ضعیف‌سازی اتوریته‌ی هیرارشی و قدرتِ مستقر بر روی جامعه‌ی دموكراتیك، از طریق انحصارات سرمایه‌‌ای برقرارشده بر روی جامعه‌ی اقتصادی و اكوجامعه، همچنین محدودسازی دولت از راه حقوق می‌باشد. سیاست دموكراتیك، جهت این امر نیز نقش غیرقابل اغماضی ایفا می‌نماید. جز سیاست دموكراتیك، از طریق هیچ ابزار دیگری نمی‌توان به جامعه‌ی آزاد و برابر (توأم با تفاوت‌مندی‌ها) دست یافت. به اندازه‌ای كه به قدرت دست یابی، به همان میزان طبقاتی می‌شوی. بالعكس، به تناسبی كه دموكراتیزه شوی، به همان میزان بی‌طبقه می‌شوی. بدون پافشاری بر یك ابزار سیاست دموكراتیك بسیار همه‌جانبه برای فرهنگ خاورمیانه، همچنین بدون بیدارسازی و به خیزش واداشتن مكرر جامعه از راه این ابزار و واردساختن آن به عرصه‌ی كُنشگری، هرگز نمی‌توان به جامعه‌ی دموكراتیك رسید. بدون رسیدن به جامعه‌ی دموكراتیك نیز نمی‌توان هیچ یك از اهداف مساوات‌طلبانه و آزادی‌خواهانه را تحقق بخشید و به عصر تمدن دموكراتیك رسید.



    کژار