• برچسب‌ها:

    ملت دموكراتیك و حیات اجتماعی

    10 دسامبر, 2022

    رهنمود رهبرآپو

    در مرحله‌ی تكوین ملت دموكراتیك، تحولات مهمی در زندگی اجتماعی صورت می‌گیرند. زندگی سنتی در مدرنیته‌ی كاپیتالیستی دچار تغییرات بزرگی می‌شود. جامعه‌ی قدیمی تغییرات رادیكال به‌خود می‌بیند. مدرنیته، خود را بیش از هر چیز در تغییرات زندگی اجتماعی محسوس می‌گرداند. بخش بزرگی از تغییرات، در زمینه‌ی مُد بوده و ظاهری می‌باشد. مقولات و رده‌های اساسی تمدن، موجودیت خویش را ادامه می‌دهند. توسعه و تحول «شهر، طبقه و دولت» مربوط به ماهیت نیست. هر سه رده‌ی مزبور نیز به‌طور وافر دچار فربه‌گی می‌شوند. ساختار «شهری، طبقاتی و دولتی» جامعه به‌واسطه‌ی نظام انباشت كاپیتالیستی دچار رشدی سرطان‌وار می‌گردد. نظام تمدن قدیمی هرچند از نظر ماهوی دارای ساختاری است كه در آن چالش‌ها به‌صورت مكرر منجر به بحران‌ها می‌شوند، اما این چالش‌ها كیفیت‌شان چنان نیست كه توسعه‌ی جامعه را به‌كلی دچار خطر نمایند، آن را فرو پاشانده و موجب رشد بافت‌هایی سرطانی گردند. شیوه‌ی انباشت كاپیتالیسم برای آنكه بتواند به‌كار اُفتد، به اقتضای سرشت خویش «رشد اجتماعی» را به «شیوه‌ی رشد سرطانی» متحول می‌نماید. اگر امروز شاهد مواردی اعم از كلان‌شهرهایی با جمعیت افزون بر بیست میلیون نفر، قدرت دولت‌ـ ملتی كه تا مویرگ‌های جامعه نفوذ پیدا كرده و طبقاتی‌شدنی هدفمند در راستای جامعه‌ی هموژنِ یكنواخت و یكدست می‌شویم و فراتر اینكه مسئله‌ی مزبور را به‌عنوان تمایلات رایج حیات اجتماعی عادی تلقی می‌كنیم، نام این دچارشدن به سرطان اجتماعی است. تمامی علائم علمی نشان می‌دهند كه سیاره‌ی ما، محیط‌زیست و جامعه قادر به تحمل بار رشدی با این سرعت نمی‌باشد. در این وضعیت نه از یك جامعه‌ی در حال زیستن بلكه از هیولایی باید بحث نمود كه هر چیز ظاهرشده در مقابل خود را از بین می‌بَرَد. در جامعه‌ی قدیمی، [مفهوم] لویاتان تنها كیفیت قدرت دولتی را توصیف می‌كرد، اما مدرنیته‌ی كاپیتالیستی امروزه خود به هیولایی تبدیل شده كه تمامی حیات موجودات زنده‌ی سیاره را از بین می‌برد. خود مدرنیته‌ی كاپیتالیستی، یك هیولا و یك لویاتان مدرن است.

    زندگی مدرن رایج، در پیرامون كهن‌ترین بَرده یعنی زن، به یك تله‌ی تمام‌عیار تبدیل شده است. در كاپیتالیسم، زن به چنان حالتی درآورده شده كه اطلاق عنوان «ملكه‌ی كالاها» بر وی، عبارتی بجا خواهد بود. زن موجودی است که صرفا تحت موقعیت «زن خانه‌دار» بدون دستمزد به كار گماشته نمی‌شود، بلكه در خارج از خانه دارای كمترین دستمزد می‌باشد و ابزار اساسی پایین‌آوردن دستمزدهاست. عنصر سرآمدی برای به‌كار واداشتنِ نرم است. یك ماشین زاینده‌ی صنعتی است كه پیوسته برای نظام، نسل نوین تولید می‌كند. ابزار اساسی صنعت تبلیغات [تجاری] است؛ ابزار تحقق‌‌یابی قدرت جنسیت‌گرا‌یانه است؛ ابزار لذت و قدرتِ نامحدود تمامی مردان حاكم از امپراطور جهانی گرفته تا امپراطور كوچكِ درون خانواده است. ابژه‌ی زاینده‌ی قدرت برای آنانی است كه هیچ قدرتی ندارند. زن در هیچ بُرهه‌ای از تاریخ به اندازه‌ی دوران مدرنیته‌ی كاپیتالیستی مورد استثمار واقع نگشته‌ است. چون سایر بردگی‌ها ـ یعنی بردگی‌های كودكان و مردان‌ـ بر مسیر بردگی زن ایجاد گشته‌اند، لذا در زندگی اجتماعی تحمیل‌شده توسط كاپیتالیسم، به‌غیر از ارباب‌ها همگان به اندازه‌ای كه كودك گردانده شده‌اند، بَرده نیز گردانده شده‌اند. حیات اجتماعی جامعه‌ی روزگار ما، هم بسان كودك‌گشتن یك سالخورده به حالت كودكانه درآورده شده و هم زنانه شده است. این گفته‌ی مشهور هیتلر بیانگر واقعیت مزبور است: «خلق‌ها و جوامع، دوست دارند چونان زن بر آنان حكم رانده شود و مدیریت گردند». خانواده كه در پیرامون زن تشكیل شده و كهن‌ترین نهاد جامعه می‌باشد، بازهم در پیرامون زن اما این‌بار دچار یك فروپاشی كامل گردیده است. چیزی كه خانواده را ازهم می‌پاشد، شیوه‌ی انباشت كاپیتالیسم است. این شیوه همان‌طور كه به نسبت استهلاك جامعه تحقق می‌یابد، تنها به تناسب تحلیل‌بردن خانواده ـ ‌كه سلول بنیادین جامعه‌ است‌ـ می‌تواند جامعه را مستهلك گرداند و اتمیزه نماید و این نتیجه‌ای قابل انتظار است.

    علم پزشكی هر چقدر هم كه پیشرفت نماید، قادر به متوقف‌سازی رشد بهمن‌آسای بیماری‌های موجود در جامعه نیست. خود پیشرفت علم پزشكی، از نظر دیالكتیكی اثباتگر این است كه بیماری‌ها چقدر پیشرفت نموده‌اند. یك نتیجه‌ی قابل انتظار دیگر این است كه نظام كاپیتالیستی كه خودش عصبی و سرطانی است، افراد جامعه را نیز در میان این نوع بیماری‌ها غرق می‌نماید. ملی‌گرایی، دین‌گرایی، قدرت‌گرایی و جنسیت‌گرایی هم از نظر نهادی و هم فردی، ژن‌های ذهنی و عاطفی كاپیتالیسمِ بیماری‌زا هستند. بیماری‌های فزاینده‌ی جسمی، علائم بیماری‌های ذهنی و روانی هستند و تمامی این بیماری‌ها نتایج طبیعی جامعه‌ای هستند كه كاپیتالیسم آن را تحلیل بُرده و فروپاشانده است.

    در زندگی اجتماعی مدرن، نظام آموزشی موظف به پرورش تیپ فردگرای ضداجتماعی است. هم حیات فردگرایانه‌ی لیبرال و هم حیات شهروندی «دولت‌ـ‌ ملت‌»گرا، مطابق نیاز كاپیتالیسم برنامه‌ریزی شده و متحقق می‌گردد. با این هدف، صنعت عظیمی تشكیل داده‌اند كه آن را بخش آموزش می‌نامند. در این بخش، با بمباران ذهنی و روحی بیست‌و‌چهار ساعته‌ی فرد، وی را به‌صورت یك موجود ضداجتماعی درمی‌آورند. این فرد از حالت اخلاقی و سیاسی خارج گردانده شده است. از طریق افرادی كه در پی مصرف روزانه می‌دوند، پول‌پرست‌اند، سكس‌پرست‌اند، شوونیست‌اند و به حالت ثناگویان و كاسه‌لیسان قدرت درآورده شده‌اند، طبیعت اجتماعی از ریشه تخریب می‌گردد. آموزش، نه جهت سازوكار سالم جامعه بلكه جهت تخریب آن به‌كار برده می‌شود. تحلیلاتی كه هرچه بیشتر می‌توان آن‌ها را درباره‌ی حیات اجتماعی به‌عمل آورد، این واقعیت را اثبات نموده‌اند: مدت‌هاست به این مرز رسیده‌ایم كه «یا جامعه، یا هیچ‌وپوچ‌شدگی» را انتخاب كنیم!

    شاید انواعی از شارلاتانی‌ها به نام علم‌گرایی‌های ایجادشده در راستای منافع كاپیتالیسم صورت گیرند، اما مورد مسلّم این است كه حیات انسانی قبل از هرچیز حیاتی اجتماعی است. جامعه، پیش از وجود دولت و كاپیتالیسم نیز وجود داشت. انسان، با جامعه انسان گشت. اگر آن جامعه‌ی كِلان كه میلیو‌ن‌ها سال ادامه داشت و به یك خانواده‌ی ساده شبیه بود اما امروز مورد پسند نیست، وجود نمی‌داشت آنگاه نه شهر، نه طبقه، نه دولت و نه تمدن هیچكدام به‌وجود نمی‌آمد. چیزی كه جامعه را توسعه می‌دهد «شهر، طبقه، دولت و تمدن» نیست بلكه بالعكس، جامعه است كه تمامی این پدیده‌ها را تحقق بخشیده است. هیچ چیزی نمی‌تواند جای جامعه را در حیات انسانی پُر كند. دست‌برداشتن از جامعه و خارج‌شدن از حالت جامعه، به معنای دست‌برداشتن از انسانیت و خارج‌شدن از حالت انسان‌ است. ملت دموكراتیك، پیش از هرچیز مُصرّ است كه به‌صورت «جامعه» باقی بماند؛ با شعار «یا جامعه، یا هیچ» در مقابل مدرنیته‌ی كاپیتالیستی می‌ایستد. بر ماندگاری جامعه‌ای كه بین چرخ‌های مدرنیته تحلیل می‌رود و تداوم حیات آن به‌عنوان یك واقعیت تاریخی‌ـ اجتماعی، مُصرّ است. هرچند به سبب اهمیتی كه زن و خانواده دارند، در دفاعیاتم مادّه‌ای جداگانه بدان اختصاص داده‌ام اما در همین‌جا خاطرنشان می‌سازم كه بایستی جامعه را اساسا همچون خانواده‌ای بزرگ مورد بررسی قرار دهیم. همین خانواده است كه انسان را در طول تاریخ به‌صورت انسان درآورده است. پول، قدرت، سكس، فوتبال و سایر ادیان مدرنیته‌ كه در روزگار ما همه‌چیز به آن‌ها تقلیل‌دهی شده است، بسیار بعدها پا به عرصه نهاده‌اند؛ این‌ها به هیچ وجه قادر به پدیدآوردنِ فرد نیستند، بالعكس، آن را مستهلك و نابود می‌نمایند.

    ملت دموكراتیك، مدرنیته‌ی آلترناتیوی است كه در آن فرد‌ـ شهروندِ آزاد ایجاد می‌گردد. ملت دموكراتیك، جامعه‌ی آلترناتیو است در برابر هیچ‌وپوچ‌سازیِ اجتماعی. ملت دموكراتیك، جامعه‌ی دموكراتیك است در برابر «جامعه یا بی‌جامعه‌گیِ» قدرت و دولت. در برابر استهلاك اجتماعی، كه از طریق انواع اَشكال نابرابری و بردگی اجرا گشته و درونی شده، [ملت دموكراتیك،] جامعه‌‌‌‌ای است كه آزادانه و برابرانه هستی می‌یابد. هنگامی كه ملت دموكراتیك را از نظر حیات اجتماعی ارزیابی می‌نماییم، به‌راحتی می‌توانیم به تعاریف مذكور دست یابیم. مبدل‌شدن به جامعه‌ی ملت دموكراتیك، شرطی اولیه است جهت آنكه بتوان به حالت جامعه‌ای سالم زیست. جامعه‌ای كه توسط دولت‌ـ ملت مستهلك و فرسوده گردیده را مجددا به اصل آن باز می‌گرداند. جامعه‌ی سالم، فردِ سالم پرورش می‌دهد. فردی كه به سلامت ذهنی و روحی‌اش رسیده باشد، مقاومتش در برابر بیماری‌های جسمانی هرچه بیشتر گشته و بیماری‌ها نیز كاهش می‌یابند. وقتی نگرش آموزشیِ ملت دموكراتیك در راستای «اجتماعی‌بودن و فرد‌ـ شهروند آزاد» هدفمند می‌گردد، دیالكتیك «پیشرفت فرد از طریق جامعه و پیشرفت جامعه از طریق فرد» از نو برقرار می‌گردد. نقش «اجتماعی‌ساز، آزادكننده و برابرساز» علوم، دوباره نمایان و آشكار می‌گردد. ملت دموكراتیك، نوع ملت یا ناسیونالیته‌‌ی جامعه‌ای است كه درباره‌ی هستی‌ خویش آگاهی صحیحی كسب نموده است.

    KCK كه نقش ستون فقرات متحول‌سازی جامعه‌ی كُرد ـ ‌كه مدرنیته‌ی كاپیتالیستی آن را به آستانه‌ی نابودی رسانیده‌ـ به ملت دموكراتیك را ایفا می‌نماید، ضمانت حیات فرد آزاد و جامعه‌ی دموكراتیك است. ابزار اساسی رسیدن فرد و جامعه‌ی كُرد به خودآگاهی از موجودیت خویش است. با توسعه‌دادن جامعه در بُعد اخلاقی و سیاسی، آن را به سطح آگاهی از واقعیت خویش می‌رساند. ملت دموكراتیك در عصر ما، جامعه‌ای است كه به آگاهی از هستی خویش رسیده و از طریق این خودآگاهی به دفاع از خویشتن می‌پردازد. جامعه‌ی كُرد كه در چنگال «دولت‌ـ ملت»گرایی دچار نسل‌كشی فرهنگی گردانده شده، تنها با مبدل‌شدن به ملت دموكراتیك است كه می‌تواند این رژیم نفی و نابودی تحمیلی را پشت سر بگذارد. ملت دموكراتیك، KCK و فرد آزاد، یك كلیت انفكاك‌ناپذیر است.



    کژار