• برچسب‌ها:, ,

    زیبایی ذهن زن، واقعیت وجودی فرهنگ و زبان

    16 آوریل, 2022

    زینب خراسان

      زبان و هنر آراینده‌ی ذهن، اندیشه و احساس انسان‌هاست. زبان، سرچشمه‌ی روان دل زندگی انسانی و صدای بلور اندیشه‌ی انسانیت است. زبان، آن واقعیتی است که راه پنهانی هزاران ساله‌ای که در تاریکی می نالد و در انتظار پیمودن خود مانده را به انسانیت نشان داده و این نیز عشق حقیقت انسانیت است. زبان و فرهنگ دو جنینی هستند که باهم به دنیا آمده و هر دو روشنایی‌ انعکاس موجودیت انسانی‌اند. دو جویباری که با هم به دریای زندگی انسانی روان می‌گردند. فرهنگ، رنگ هویت انسانی و زبان نیز فریاد برآورده‌ی هزاران ساله‌ی انسانی است. جامعه‌ی بدون زبان و هویت، آن جامعه‌ای است که موجودیت او شک‌برانگیز شده است. موجودیت، زبان انسان و خود هویت واقعی زندگی انسانی می‌باشد. زبان، آراینده‌ی و نمایانگر خطوط پنهانی ذهن انسانی است. انسان بدون زبان و فرهنگ، همچون انسانی بدون لباس و برهنه، انسانی تشنه و گرسنه، انسانی آشفته و پریشان است. همیشه دستان‌اش را گداوارانه به سوی برخی دراز کرده، ارزش زندگی او دیگر نمانده و از واقعیت وجودی و زیبایی خویش بریده است. سرشت او به مانند سرشت مادر ـ خداوند که رنجبر آفریننده‌ی تاریخ بوده و در درون واقعیت موجود، بدون حامی و پشتیبان مانده است. گاهی انسان آنچه در دل دارد را یا با قلم خود و گاهی نیز همچون مادر – خداوندان با لای لایی و ملودی ساحل رودخانه‌های زاگرس و توروس‌ها بر زبان می‌آورد. امروزه نیز نوادگان خدوندان با تار سازهای خود، با تکان تار موهای خود و با درد و آزار اندرون خود، واقعیت زبان و فرهنگ را بیان می‌دارند.

    آری، زبان و فرهنگ وسیله‌ای است که با آن رنگ و طرز زندگی مشخص می شود. زبان انسان، شناخت عمیق رنگ و نور چشمان پردرخشش است. فرهنگ و زبان در پیوند با رنگارنگی خاک میهن انسانی است. با زبان و فرهنگ، بازگشت به ریشه‌ای همچون عمق دریا و درخشش پاکی و زلالی آواشین(نام رودخانه ای در زاگرس) میسر می شود. این هم فرهنگی است که در آغوش زن ـ خداوند رشد یافته است. در صفحات تاریخ، اثبات شده که این مادر ـ خداوند بوده که فرهنگ را در آغوش خود پرورانده و حفظ کرده است. برای نمونه همچون داستان، رقص، آوازخوانی و حتی پوشش متفاوتی که امروزه به سنبل زیبایی زن و زندگی مبدل شده است. زمانی که ما می گوییم، مقدس بودن فصل بهار در ابتدا همچون رنگین‌کمانی بر روی زمین، روشنایی خود را به وجود زندگی بخشید و زیبایی‌ای را که زنان به دور قدوبالای خود بپیچند را به خاطر می‌آورد. برای حفظ زبان و فرهنگ خود با تمامی وجود، باوری، احترام و عشق لازم است. فرهنگ و زبان، روان بودن جویبار پرآوای جامعه‌ی طبیعی بوده و بسیاری اوقات نیز با خطرها و زحمت‌های فراوانی مواجه شده است، اما در مسیر خود، بزرگترین انقلاب را آفریده و تا امروز نیز به عروس تمامی خانه‌ها مبدل شده و به اولین کلمه‌ای که بچه ها با صدایی پر از عشق می گویند، (دایه)مادر، مبدل شده است. آری، او مادر تمامی موجودات و کیهان است. آنکه حیوانات را پرورش داد، غذا پخت و اولین زراعت و اکتشافات زندگی را با رنج دست خود رقم زد. با گذشت زمان، زیباترین اثرهای هنری در پیوند با زندگی نیز به دست همان زنان خلق شد. زنانی که تمامی آرایش و زیبایی زندگی را با دست خود انجام می دهند. تئاتری که تمثیل رنج آنها و مجسمه‌هایی که از خیال‌های آنان درست شده، تمامی شان آثار رنج و درد آنهاست.

    نخستین معلم و ماهری که فرهنگ مادی و معنوی را خلق کرد و فلسفه ی آن را زبان بخشیده، بیان نموده و دارای ایدئولوژی زندگی کرده، مادران من و شما بودند. موجودیت انسان، خود وجودی فرهنگی است و انسان خود نیز فرهنگ را خلق و فرهنگ نیز انسان را خلق می‌کند. پیشرفت فرهنگ و زبان، نتیجه‌ی رنج انسان‌هاست. فرهنگ، موجودیت اجتماعی بوده و تمامی ارزش‌های اجتماعی مادر و معنوی را تمثیل می‌نماید. آنچه سبب می‌شود که انسان، فرهنگ خود را حفظ کرده و جلوی نابودی آن را بگیرد، همبستگی به خاک و میهن، روح میهن‌دوستی و سازماندهی نیرومند انسان است. بدون علم و آگاهی، نیروی اندیشه، اخلاق و وجدان، انسان قادر نیست با فرهنگ اصیل خود زندگی کرده و آن را به آغوش کشد. اگر نیروی سازمانی و انسجامی وجود نداشته باشد، فرهنگ و زبان ملل زیردست به تاراج برده شده و در میدان جنگ نظام اقتدار پنج هزار ساله، قربانی خواهد شد. فرد و جامعه با فرهنگ و زبان به هم گره می‌خورند. پیوند جامعه با فرهنگ و زبان به مانند بند ناف جنین و مادر بوده و هیچ نیرویی توان بریدن آنها از همدیگر را ندارد. گاهی نیروهای اقتدار با سیاست‌های گوناگون و برای مدت کوتاهی فرهنگ و زبان ملل را سرکوب می‌نمایند، اما گفتیم که فرهنگ و زبان نتیجه‌ی زیبایی و آرایندگی آگاهی دل، جان و عمق اندیشه‌ی انسان هاست. آنها همچون درخت مازی، ریشه‌ی خود را عمیقاً به درون خاک می‌سپارند و در جایی زیر تخته سنگی، کنار رودخانه‌ای، قله‌ی کوهی، در درون نی چوپانی با فریاد دختر جوانی، خود را زنده کرده و برای جاودانگی میدان می‌خوانند. فرهنگ، قتل نمی‌شود، بلکه دزدیده می‌شود، اما بر روی ریشه‌ی خود، زیر باران و طوفان شاخه می زند. زمانی که صحبت از فرهنگ و زبان به میان می‌آید، نمی‌توان به راحتی از آن گذشت. برای آن روح، اندیشه‌ای بزرگ و رنجی فراوانی می طلبد. برای نمونه حتی اگر فیگور رقصی را بگیری، تجربه و آزمون می‌خواهد، برای آواز خواندن بایستی خود را به جایی بسپاری که الهام زندگی در آن نقش می بنندد و حتی در نوشتن دو نکته و یا شعری نیاز به نیروی معنوی بزرگی دارد. یعنی فرهنگ در عین حال، خود نیروی معنوی عظیمی است. آنکه فرهنگ و زبان خود را نشناسد، قدر و ارزش آن را نداند، مرده‌ای بیش نبوده و حتی آگاهی‌ای از موجودیت خود نیز ندارد و بایستی به وجود و موجودیت او شک برد. دادوستدهای کاپیتالیزم، تمامی کان و کیان انسان را کشته و به جایی که تمامی ارزش‌ها و مبادی خود را برای منافع شخصی خود به فروش می رسانند. فرهنگ آن داستانی است که گذاشتن و گذشت از آن ممکن نیست و نبایستی پشت به او کرد و رفت. آنچنانکه رهبری می گوید: “فرهنگ، همبستگی و اتحاد تمامی معانی و نهادهایی است که جامعه‌ی انسانی در مراحل تاریخی بوجود آورده، تعریف نمود.”

    زبان، نشان اراده و باوری انسان‌هایی است که به زبان و فرهنگ خود ایمان دارند، آنها در تاریخ به دریایی می‌مانند که جاری‌اند و در اردیبهشت نیز همچون نرگسی سربرمی‌آورند. آنها باورمندانه از خود می‌گویند. صدایشان روان و آوازهایشان با امید آراییده و ایستارشان نیز محکم و استوار است. دارای نیروی خطابت موثری بوده و از کسی ترسی به دل ندارند. آنچنانکه رهبری می گوید: “هر اندازه جامعه ای زبان مادری خود را پیشبرد داده باشد این بدین معناست که تا این اندازه نیز سطح علم و آگاهی خود را گسترش داده است.” انسانی هر اندازه با واقعیت زبان خود آشنایی داشته باشد، به همان اندازه نیز تاریخ خود را شناخته و این زبان و فرهنگ با او یکی خواهد شد.  فرار از زبان خود، فرار از واقعیت خود و روح انکارگری است. برای آنکه زبان پیشرفت نماید، نیاز به نیرویی فدایی است، چراکه زبان، بخشی جدانشدنی از موجودیت و جان انسان است. وسیله ای که انسان با آن می خندد، صحبت می‌کند و خود را بیان می‌دارد. به معنایی محدود، ما می‌توانیم بگوییم که فرهنگ و زبان باعث می‌شود که انسان، فکر و احساس خود را بر زبان آورده و توسط آن گستره‌ی عقل و نیروی اندیشه فراتر می رود. آنچنانکه رهبری می گوید: “در عین حال زبان و عقل، زبان و فرهنگ همدیگر را صیانت کرده و تغذیه می کنند. زمانی که انسان زبان خود را از دست می دهد، فرهنگ و ریشه ی خود را نیز از کف خواهد داد و از موجودیت خود دور خواهد افتاد. انسانی که از فرهنگ و زبان خود شرم می کند، همانند جسدی است که بوی تعفن گرفته و سیبی که از درخت افتاده، گندیده شده و هر کس از او فراری است. زشت گشته و زیبایی خود را از دست خواهد داد، اندیشه و ذهنیت او همچون درخت می‌باشد که ریشه‌ی آن از آب قطع شده و روزانه برگ‌های آن به زردی می‌گرایند و می‌ریزند. فرهنگ و زبان جاودانه‌اند، روح پرواز می‌کند و جسم در خاک می‌ماند، گل می‌روید و آن خشک می‌شود، اما فرهنگ رنگ داده و دست بردار انسان‌ها نیست. آنانکه به صیانت از فرهنگ و زبان خود برنمی‌خیزند، شرحه شرحه خواهند شد و به خوراک روباه و شغال درمی آیند.

    در میهن ما و بر این خاک کهن، هلال طلایی مادر ـ خداوندان، فرهنگ و زبان در محاصره به سر می‌برد، نیروی اشغالگری و ارتجاعی در برابر وجود و موجودیت زندگی می‌جنگد. بیگانگی فرهنگی خود فساد و تخریبات بزرگی را بهمراه آورده و به راحتی نمی‌توان جلوی آن را گرفت. به انسان‌هایی مسأله‌دار و ملول و آنانکه در کائوس بسر می‌برند، مبدل می‌شوند. فرهنگ و زبان را با اندیشه و فکر، دموکراتیک کردن و به ریشه‌ی فرهنگی خود و خود را با آن پیوند زده و آنچنانکه در روح او گذر می‌کند و دست به ساز و نی خود برده و بنوازد، اما بایستی ابتدا به ساکن، خود را از زیر سایه‌ی نظام انکار و امحاگر حاکم بر موجودیت زن و فرهنگ خود رهایی بخشد. فرهنگ، زبان و تمامی صداهای موجود در طبیعت این را از ما می‌طلبند. چراکه زن و طبیعت، دو دوست تاریخی‌اند و بایستی باری دیگر به صدای دریا، گنجشکان و غزال‌ها گوش فرا دهند. آنزمان گروه‌های موسیقی زنان در شرق کوردستان و ایران میدان جنگی برای آن صدا و موسیقی‌ای که خواهان آنند را پدید آورند و رنگ جاودانگی، زیبایی دل و چشم خود خواهند یافت. آندم است که با هنر خود به رنگ تجمیع و اجتماع زندگی زنان رنجدیده مبدل شوند. صدای زنانی که در صلیب نظام پنج هزار ساله می‌نالند و در انتظار طلوع خورشید‌اند.



    کژار