• برچسب‌ها:,

    برجستگی اخلاق، زیبایی هنر

    26 آوریل, 2022

    روزرین کمانگر

    نئولوتیک(جامعه‌ی طبیعی)، موجودیت خود را آفریدن و انسان را معنامند ساختن است. فداکاری سرشت مادر ـ خداوند و اجتماعی شدن در لایه‌های جامعه‌ی طبیعی پنهان است. در جامعه‌ی اول، هر چیزی در حالت خام و ابتدایی آن است. فداکاری‌ای بس بزرگ که برای شناخت جهان، طبیعت و خود انسان، رنجی عظیم داده شده است. درواقع بسیاری اوقات می‌گویند که انسان‌های اولیه در بی‌امکانی زندگی کرده‌اند، بهتر است بدانیم که این ما هستیم که 5000 سال است که در فقر بسر می‌بریم. اگر انسان‌های جامعه‌ی اولیه آنچنان‌که تعریف می‌کنند آن اندازه ابتدایی، بدوی، وحشی، بربر و… بوده‌اند، آنزمان این همه میراث را از کجا گرفته‌ایم؟ ما که هستیم؟ اگر چیزی نمی‌دانستند، چرا امروزه میلیون‌ها انسان بر ارزش‌هایی که آنان بنا گذاشته‌اند، زندگانی خود را تداوم می‌بخشند؟ اصیل‌ترین نوع بشر، دقیق‌ترین، حساس‌ترین، عاطفی‌ترین، بااخلاق‌ترین و در نهایت آزادترین انسان‌ها بودند.

    در طول تاریخ، آنجا که اخلاق بوده، سنگ بنای انسانیت را گذاشته و از زمان پایه‌گذاری دولت و اقتدار، در جنگی مداوم با اخلاق بسر می‌برد. آنجا که اخلاق اجتماعی رو به زوال می‌رود، وضعیتی کائوتیک به منصه‌ی ظهور می‌رسد. حمله به اخلاق اجتماعی، درواقع حمله به وجدان جمعی است. در مقابل این حملات، آنچه را که منجر شد تا حافظه‌ی تاریخی جامعه همیشه زنده بماند و اخلاق خود را به فراموشی نسپارد و فرهنگ مقاومت را مبنا قرار دهد، جنبش‌های اخلاقی ـ اجتماعی و هنرمندان جامعه بوده‌اند. به ویژه این جنبش‌های اخلاقی ـ اجتماعی در خاورمیانه ظهور یافتند و در کنار آنان نیز نقش هنر و هنرمندان را نمی‌توان نادیده گرفت. حس عدالت، مبدأ اخلاق و معیارهای انسانی را در جامعه سرپا نگه داشتند. 

    انسانیت در ابتدا غمگینی، شور و هیجان و تمامی احساس‌های خود را با رقص افاده کرده است، هنری که خود، اخلاق آنان را نیز بنا گذاشته است. هر اندازه هنر بر مبنای نیاز و احتیاج جامعه نیز پدید آمده باشد، اما باز هم نمود ذهنیتی می‌باشد. انسانیت برای نیاز او بوده و اما نه حاکمیت او بر طبیعت و مهار آن و یا مبارزه در برابر آن، برای تداوم زندگی خود همانند جامعه به درست کردن سنگ، چاقو و لوازم موردنیاز خود پرداختند. اینها خود مبادی هنر را شکل دادند.

    اخلاق، بنیاد انسانیت است. اگر انسان بودن را تعریف نماییم، آنزمان می‌توان ویژگی و مبادی اخلاقی را نیز تعریف نمود. زمانی که طبیعت اول و دوم با هم در همآهنگی به سر می‌بردند، آنزمان کسی نه به دنبال اخلاق، نه آزادی، نه عدالت و به طور کلی کسی به دنبال حقیقت نمی‌گشت. چراکه آنچه گم شده به جستجوی آن می‌گردند، در جامعه‌ی طبیعی، حقیقت از دست نرفته بود تا جای جستجو باشد. جامعه‌ی طبیعی، با تضادی اینچنین روبرو نشده بودند. در جامعه‌ی طبیعی، اخلاق در عمیق‌ترین لایه‌های اجتماعی نفوذ کرده بود و اکنون نیز فرق ما به نسبت این جامعه‌ی طبیعی‌ای که ما نیز به دنبال معیارها و ملاک‌های اخلاقی آن هستیم، همین است. فرقی که منجر به پدید آمدن تراژدی در زندگی انسانی شده است. کار ما از آنها زحمت‌تر است. در واقع در اخلاق انقلابی بایستی به دنبال واقعیت یا نزدیک به واقعیت و حقیقتی که از دست رفته گشت، طبق آن نیز فرم اجتماعی خود را وارد زندگی نماییم. در جستجوی اخلاق و حقیقت اجتماعی گم‌شده، نقش هنرمند در سازماندهی جامعه به دور هنر و نفوذ در عمق احساس انسانی برای اعتلای معیارهای اخلاقی، بسیار پرمعناست.    

    تعریف اخلاق، مبتنی بر چه زمان و مکانی است، بایستی تفسیر نمود. رهبر آپو:‌ “اخلاق را قواعد و قانون‌های اجتماعی نوشته یا نانوشته‌ای است که بدون زور و سرکوب در جامعه جای گرفته‌اند. آنچه را که جامعه بدان باورمند است و کد اجتماعی زندگی کردن جوامع انسانی و درک آن است. قواعد ارتباطی مابین فرد ـ فرد، فرد ـ جامعه و فرد ـ نهاد، همه به نحوی، بنیادی اخلاقی دارند. آنچه را اجتماعی نباشد، اخلاقی نیست و آنچه اخلاقی نیست، زیبا هم نیست. اجتماعی بودن به معنای اخلاقی بودن و اخلاقی بودن نیز به معنای اجتماعی بودن و وجدان اجتماعی مشترک می‌باشد. اخلاق با حس عدالت، در ارتباط مستقیم است.” با اخلاق، زیبایی و نازیبایی را، خوبی و بدی را، هنجار و ناهنجار را می‌توان جدا نمود. آنچنانکه در هنر نیز معیار زیبایی، اخلاقی می‌باشد. گرچه امروزه مدرنیته‌ی سرمایه‌داری تمامی تلاش خود را معطوف به گسست فرد از جامعه و تهی‌سازی اخلاقی ـ فرهنگی ساخته و اخلاق را به مثابه‌ی ریسمانی که به زور انسان‌ها را بهم گره می‌زند، تعبیر می‌کند. چنین تعبیر و تفسیری را در ذهن فرد به فرد جامعه منعکس کرده که اخلاق برای فرد، مانع ساز است. حوزه‌ی هنری ـ فرهنگی، وسیع‌ترین حوزه برای بهم بافتن فرهنگ و اخلاق جامعه انسانی و زیباترین فعالیت انسانی می‌باشد. در این راستا هنرمندانی که دارای ایستار و احساس عمیق‌تری نسبت به فرهنگ ملی خود دارند بعنوان تمثیلیت جامعه‌ی خود و با ظرافت تمام، سعی در شناساندن، زنده کردن، تغییر و تحول‌های اجتماعی ـ فرهنگی‌ای که فرهنگ اصیل جامعه‌ی موجود را از نابودی رهانده و به آغوش جامعه باز‌می‌گردانند. هستند آنان‌که در نبود تعمیق این حساسیت و احساس انسانی – علیرغم بمباران شیمیایی فرهنگ غالب، غارت، شبیه‌سازی و قتل‌عام فرهنگی ـ باز هم به آغوش نظام حاکمه پناه برده و در جبهه‌ی مقابل ملت و فرهنگ خود جای گرفته، خادم فرهنگ غالب گشته و کشتار فرهنگی ـ هنری را تسریع می‌بخشد و یا آنانکه در سودای خویش و نارسیزم، هنر را از طبیعت، مفهوم و زیبایی آن تهی کرده و اخلاق را معنایی دگر بخشیده‌اند و این‌ها را تحت‌نام مدرنیزم و تفاوت عرضه می‌دارند. کسانی که خواسته یا ناخواسته ـ که در هر دو حالت، عدم آگاهی‌ای تاریخی ـ اجتماعی ـ فرهنگی در میان است، چراکه سیستم‌های حاکمه برای آسیمیلاسیون همه جانبه‌ای که برضد اخلاق اجتماعی انجام می‌دهند، زمانی در آتش می‌سوزاندند، اما امروزه دیگر در دیگ آبی بر آتش گذاشته و کم‌کم ذوب می‌کنند. ذوبی اخلاقی که ذوب اجتماعی را منجر خواهد شد. جامعه‌ی عاری از اخلاق نیز فرهنگ و هنری برای عرضه نخواهد داشت.

    آیا اگر انسان بدون قاعده و اصولی زندگی کند، معنای آن را می‌توان زندگی گذاشت؟ انسانی عاری از زبان، هنر، فرهنگ و اخلاق را در کدامین جامعه می‌توان معنا داد. پینه‌ای بر لباس دیگر ملت‌ها و جوامع، چه سطحی از استاتیک و اخلاق را افاده خواهد نمود. اگر در جامعه‌ی طبیعی روابط را اوج اخلاقی‌ترین ارتباط تعریف نماییم، آنزمان روابط کنونی را بایستی چگونه ارزیابی کرد. مسأله‌ی ناموس، اخلاق و وجدان، تعاریفی که امروزه به خود گرفته است تا چه حد، معیارهای اجتماعی را اعتلا می‌بخشد. همزیستی مقدس و روابط اجتماعی را به میدان دروغ، فساد، حیله و فریب، بی‌اخلاقی، مادیات و زمینه‌ی خرید و فروش تبدیل کرده‌اند. برای انسان بودن، اتیک و استاتیک ـ اخلاق و زیبایی ـ دو وجهه جدانشدنی و پیوسته‌اند، در غیر اینصورت به موجودیتی، ماینده مبدل نخواهد شد و در برابر حمله‌های غارتگرانه‌‌ی کاپیتالیزم و اشغالگری سیستم‌های زور و ستم، جامعه‌ی انسانی قادر به مقاومت نخواهد بود.

    جامعه را به قعر بی‌اخلاقی انداخته و رها می‌سازند. مقدسات و اخلاق جامعه را لگدمال می‌کنند. فریاد هنر را باید برآورد. انسان هنرمند، ظرافت را در تعریف اجتماعی و انسانی به بهترین نحو ممکن انجام می‌دهد. درواقع حساس‌ترین فرد جامعه که برای هر زنده‌ای تعریفی و برای هر حیوانی نامی، معنادهی به زندگی و آنچه به زندگی انسانی فایده می‌رساند را تا اوج ارزش‌گذاری می‌برد و بردان حرمت و در اثر خود جای می‌دهد. این اخلاق اجتماعی‌ای که آنچه را به انسان و جامعه، فایده می‌رساند را ارزش‌گذاشته، شکل و رنگ داده، مفهوم اخلاق را می‌توان در لابه‌لای‌های چنین هنرهایی دید و این طرز زندگی‌ و هنری طبیعی است و هرچه را درضدیت با این طرز، بی‌معنا و بی‌ارزش کردن باشد، طرز زندگی‌ مدرنیته‌ی سرمایه‌داری است که بال خود را بر فرهنگ‌های بومی و ملی و به‌ویژه شرق کشیده، به زیر چنگ خود می‌کشد تا نفس از آن‌ها ببرد.

    اخلاق انسانی راست و صحیح نیز این است، آنچه را به زندگی تو فایده می‌رساند، تعریف کنی، نام بگذاری، معنادهی کرده و بدان ارج نهی. اما اکنون حتی آنچه را نامی دارد، بی‌نام کردن، شبیه‌سازی، بی‌ارزش کردن و بی‌معنا کردن است. اخلاق و وجدان را در این چهارچوب چگونه می‌توان تعریف نمود. در نظام سرمایه‌داری، روابط درازمدت معنامندی وجود ندارد. سرمایه‌داری تنها زمانی که ماده‌ای عاید خود و خود نباشد، می‌تواند از آن فایده‌ی درازمدتی بگیرد. انسان امروزه اگر شرم، اخلاق و وجدان داشته باشد، به اندازه‌ی ذره‌ای معیارهای سرمایه‌داری را ارزشمند نمی‌بیند. انسان امروزی را به وضعیت معتادان دچار ساخته، اوج بی‌احساسی و عدم حساسیت اخلاقی ـ اجتماعی را قالب نموده است. درواقع اساسی‌ترین مبدأ اخلاق، باوری و اعتقاد می‌باشد. تا زمانی که دولت بناگذاشته شد و اقتدار مردگرایی سرور شد، فرهنگ مادر ـ خداوند و فرهنگ اقتدار در مبارزه‌ای بسر می‌بردند. سومر، زن را به ابژه مبدل ساخته و بی‌اخلاقی را نهادینه ساختند. دروغی که در تاریخ به میتولوژی و سپس ایدئولوژی دولت مبدل شد. هدف استراتژیک سیستم سرمایه‌داری با ایدئولوژی لیبرالیزم، پاک‌سازی در جامعه‌ی اخلاقی خاورمیانه، هنر خود قدمتی دیرینه دارد و با باورها، جنبش‌ها و فرهنگ‌های دموکراتیک مختلف درهم‌آمیخته، برخی از هنرهایی که هنوز با مدرنیته‌ی کاپیتالیزم آلوده نشده‌اند را می‌توان در مسیر اخلاقی ـ اجتماعی جامعه‌ قرار داد. هر انسانی با ایدئولوژی و فکر متفاوت، دیدگاه زیبایی‌شناسانه‌ی متفاوتی دارد. درک هنر و زیبایی‌شناسی در مسیر آزادی، اهمیت زیادی دارد. به همین جهت بایستی تعریف زیبایی را با اراده و فلسفه‌ی آزاد شناخته،‌ تعبیر و تفسیر نمود. آزادی فردی ـ اجتماعی‌ای که در جامعه‌ی اخلاقی ـ سیاسی، معنا و مفهوم می‌یابد. زیبا بودن را می‌توان اخلاقی و سیاسی بودن تعبیر کرد. بعبارتی زیبایی‌ای برای جامعه و از آن جامعه را می‌توان زیبایی تعبیر کرد. یعنی سرشت آن پرمعنا بوده و فرهنگ هزاران ساله‌ی جامعه‌ی طبیعی باشد. در آثار هنری اگر نه انتقاد و محکومیت، بلکه مشروعیت تالان، فرادستی، شکنجه، امحا، انکار و جنسیت‌گرایی و هر آنچه را نازیبا است، چگونه می‌توان زیبا نامید؟ ارزیابی‌ای ضدهنری ا‌ست که افاده‌ی روح و اخلاق هنر نخواهد بود. در جامعه‌ای اخلاقی و سیاسی، هنر شخصی‌ نیست، اما هنرمند تمامی احساس، انرژی، فکر و تمامی اندوخته‌های اجتماعی‌ای که در حافظه‌ی تاریخی او شکل گرفته را در آن بافته(هونانده) است. در درون انسان. از طرفی دیگر سیستم او را سرشار از منیت و فردگرایی نموده، اما در سرشت و جوهره‌ی انسانیت، ارزش‌های حافظه‌ی تاریخی‌ انسانیت و نابودی فرهنگ و ارزش‌های گهواره‌ی انسانیت، می‌باشد. طبیعتاً دروغی که به تاریخ می‌پیوندد، واقعیت شده و با پاک‌سازی حافظه‌ی تاریخی، اخلاق و تمامی زیبایی‌های آن جامعه از میان خواهد رفت.  اجتماعی‌ای وجود دارد و اینها اگر در کاری زیبا خود را نشان بدهد، این را می‌توان هنر نامید.

    استاتیک(زیبایی‌شناسی) در واقع از دیدگاه و رویکردهای ما نسبت به زندگی سرچشه می‌گیرد؟ طرز فکر ما و جهان‌بینی ما چه باشد، معیار و ملاک زیبایی‌شناختی ما را نشان می‌دهد. آنچه را که بیرون از اخلاق جای می‌گیرد را اگر زیبایی بشناسیم و بشناسانیم، ظلم است، درواقع بایستی معیار و ملاک‌های اخلاقی را مبنا قرار داد. چه چیزی در زندگی ما زیبا باشند، اینها ملاک پراتیک و عملکرد ما خواهند بود. زندگی‌ای را که نازیبا کرده‌اند و در تاریکی غرق نموده‌اند را با هنر انقلابی بتوان روشنایی بخشیده و هدف اساسی هنر انقلابی این است. هنر بایستی برای مسایل اجتماعی و آنچه که راه بر زیباشدن فرد، جامعه و اعتلابخشی به اخلاق جامعه دارد، نقش چاره‌یاب داشته باشد. نقش اساسی هنر نیز همین می‌باشد.

    جامعه کدامین هنر را بعنوان هنر قبول می‌کند. معیارها و ملاک‌های جامعه نیز برای پذیرش هنر وجود دارد. کدامین اثر، جامعه را الهام قرار می‌دهد؟ این معیارها و ملاک‌های اجتماعی، اخلاق آن جامعه بوده و معیارهای رد و قبول جامعه‌اند، به همین جهت نمی‌توان هنر را از جامعه منفک ارزیابی کرد. هنر در عین حال، معیار زندگی را نیز نشان داده و نقشی اساسی را در شیوه‌ی زندگی ایفا می‌نماید، چراکه هر اثری فکر و احساس خاصی را القا می‌نماید. درواقع آنچه را که مدرنیته‌ی کاپیتالیزم از راه به‌‌در نموده و به بازیچه گرفته، همان معیارها و ملاک‌های اخلاقی جامعه می‌باشند.

    هنر چه اندازه سطحی از احساس و فکر را نیز دربرگیرد، بایستی سطحی از تفسیر، تحلیل و تئوری آن، البته فراتر از تئوری و قالب‌های هنری و مکاتبی که عرصه‌ی هنری را یا تنگ و یا چنان به کژروی می‌کشانند که سرشت هنر را از هرچه زیبایی و هنر تهی می‌گردانند. آنچه را که دشمن بعنوان هنر بر جامعه‌ی هنری تحمیل می‌نماید، هنر نیست، بلکه فاشیزم است و کیهانی نیست. انسانی که با هنر شکل نگرفته و ادراک صحیحی از آن نداشته و نیروی خلقکار خود را از دست داده باشد، انسانی بسیار خام و بی‌اخلاق می‌باشد. امروزه نیز اینگونه است. هنر دیگر نه احساس و فکر انسان، بلکه غرایز انسان را خطاب می‌گیرد. بر همین اساس، دیدگاهی عمیق نسبت به آن باید داشت.

    هر کس از دریچه‌ی خود به هنر می‌نگرد. از دیدگاه هر کسی نیز هنر، متفاوت است. چون فلسفه و دیدگاه انسان‌ها متفاوت می‌باشد. اما هر جامعه‌ای نیز به نحوی فراگیر، معیار پسند و قبول خود را از فرهنگ، اخلاق و ویژگی‌های خود آن جامعه می‌گیرد. آنچه را هنر می‌‌نامیم، نیروی معنادهی می‌باشد. اگر مبتنی بر ملاک و معیارهای جامعه‌ی خود، اخلاق را برجسته ننماییم، فرهنگ جامعه رو به نابودی می‌گراید. درواقع هنر روح مقاومت و حفظ فرهنگی ـ اخلاقی است. اگر انسانی زبان و فرهنگ خود را کوچک بشمارد، آنزمان سطح عمیقی ازخودبیگانگی را تجربه می‌کند که او دیگر معنایی به هنر خود نیز نخواهد داد. هنر نیز باید به جستجوی سرچشمه‌ی خود بگردد. در میان این چالش‌ها و جستجوهاست که روح هنر به پرواز درمی‌آید. درواقع جغرافیایی و جامعه‌ای زیردست، در اوج بی‌امکانی و بی‌مجالی، هنرهای عظیمی را در محدودیت خلق کرده‌اند، برخی از این هنرها حتی با گلوله پاسخ داده شد، اما راهیان هنر با اصرار در آزادی، هنر می‌آفرینند و برخی با ذهنیت زنندگان گلوله‌ یکی شده، در اوج جهالت امکان و فرصت را برای خیانت به اخلاق و هنر، به کار می‌گیرند.                            

    خیانت به سرشت خود کردن، به معنای خیانت علیه مادر خود می‌باشد. جامعه پیرامون مادر، اجتماع یافته، ماردوک با قطعه‌کردن جسم مادر خود، مردن جامعه‌ی مادرتبار را اعلام کرده و مرد را مرکز قرار داد. هنر نیز همان کار را کرده است. آنچه انجام شده، بیشتر نیز همین است. نقش هنر و هنرمند در برگرداندن تاریخی که واژگون شده و جامعه‌ای که از هم پاشیده شده، حائزاهمیت است. با هر صدایی، هر موزیکی، هر رسمی و حرکتی نشانی از جامعه‌ی طبیعی و پیوند با طبیعت را ارائه دهد. ذهنیتی را که گمراه گشته، سرراست نماید و اخلاق جامعه و امید را به جامعه تزریق نماید. اصیل‌ترین و زیباترین هنر زن می‌باشد، چرا که هنرمند اصیل پایه‌گذار جامعه‌ی اخلاقی ـ سیاسی بوده و نقش سرآمد را برعهده دارد.



    کژار