آشنایی با مسئلەی کورد
23 آوریل, 2021رهنمود رهبرآپو
بسیار دشوار است کە بتوان مسئلەی کورد را با حالت رایج و روز آمدش تعریف نمود. زیرا برعکس تصور موجود، بیشتر از بغرنج یافتە است. مسئلەی کورد برای من از زمانی آغاز شد کە هر روز با پای پیادە بە دبستان ابتدائی روستای همجواری با نام( جبین) واقع در پنج کیلومتری روستایمان میرفتیم و برمیگشتم. مسئلە بیشتر از اینکە نوعی دشواری فیزیکی باشد، فرهنگی بود. ترکی یعنی زبان رسمی دبستان، زبانی بیگانە بود. اولین تجربەی خوار دیدن خویش، با دورشدن بی سروصدا از زبان مادری یعنی(کورد) و اهمیت دادن بە زبان(ترکی) بە مثابەی زبانی ممتاز آغاز شد. فکرکنم خوار دیدن و خواردیدەشدنی کە در شخصیتم احساس میکردم را بە خانوادەام بازتاب دادە و بدین ترتیب سعی کردم تقاصش را از آنها بگیرم. هنوز هم بە خاطر دارم کە با نشان دادن مرغ و جوجەهای پیرامونش بە مادرم- کە مدعی داشتن حق بر من بود- گفتم:( بە اندازەای کە این مرغ بر جوجەهایش حق داشتە باشد، تو بر من حق داری). بە نظر میرسد علت اینکە شیوەی برقراری پیوند بین مرغ و جوجەهایش را بدین شکل بە مادرم انعکاس میدادم، از چالش میان زبان کوردی و ترکی در این خصوص سرچشمە میگرفت. با نگاهی بە خانوادەام، ( کورد بودن) برایم دلیلی بود برخود- حقیربینی و خواری. جامعەی خلقی کە قادر نیست بە زبان خویش بنویسد و زبان خویش را بەکار ببندد، سزاوار خوار دیدەشدن است! بە صورتی گریزناپذیر، این پدیدە جراحتی بر روح کودکانەام وارد آورد کە بە تدریج ژرفا مییافت. اگر گفتەای بجا باشد، ( کورد بودن) دیگر همچون یک(دم) بە من چسبیدە و آنی دست از سرم برنمیداشت. این درحالی بود کە درگوشە و کنار، تعبیر(کورد دمدار) دیگر بە گوش میرسید! این دومین ضربەای بود کە برمن وارد آمد.
میخواهیم یادآوری نمایم کە مکانیسمهای دفاعیام از دو بعد شکل میگرفتند. متوصل شدن بە نماد فرهنگ سنتی یعنی دین، و (پیش نمازی) برای حدود دە دانش آموز ابتدائی کە درطول راە برایشان پیشاهنگی میکردم، آشکار است کە تنها میتواند بە عنوان یک واکنش یا عکسالعمل جدی، معنادهی و تفسیر شود. این ایستارم تا کلاس آخر دبیرستان بە همان شکل ادامە یافت. در برابر سنت رسمی لائیک وضعیت یک دیندار سرسخت را بە خود گرفتە بودم؛ این رفتار حالتی خودویژە و جالب بود، برخوردی واکنشی و تدافعی بود. حدود سی وسە سورەای کە از قران حفظ کردە بودم، برای من همچون اسلحەی دفاعی بودند. این اولین حالت سرپوشیدەی واکنشم در برابر کوردبودن، ارزش تأمل را دارد. دومین اسلحەی مؤثرم در برابر عقدەی خواردیدەشدن، این بود کە همیشە شاگرد اول کلاس باشم. تا کلاس آخر دانشگاە همیشە شاگرد برگزیدەای نزد معلمان و استادان بودم و در این زمینە هیچ کوتاهی نمیکردم. این نیز تظاهری متکی بررفتار ازبرە( یا حفظیاتی) بود؛ مکانیسمی واکنشی و تدافعی بود. انگار هدفم این بود تا هم موارد نامطلوب ناشی از خوار دیدەشدن کورد بودن را تلافی کنم، هم نشانەهای بە آسانی تسلیم نشدنم را بروز دهم! این مسئلە همیشە بدین گونە بود و در این موضوع موفق هم عمل نمودم.
وقتی در دوران کودکی با سیستم آموزش ابتدایی ترک روبەرو گشتم، واقعیت کوردبودنی کە خواب و خیال آسا قابل تشخیص بود، در ذهن و روحم منجر بە شکلگیری علامت پرسشهایی گشتە بود. طبیعتا نمیتوانستم بپذیرم کە ترک شوم. بە سبب همین تحمیل، آغاز بە احساس تأثیری خوار کنندە در اعماق روحم نمودە بودم. اولین چیزی کە بە ذهنم خطور نمود، جستوجوی پیوندهای خانوادگی مرتبط با ترکها داشت، چندان نمیتوانست بە یک نیروی چارەیابی تبدیل گردد. بە هر ترتیب، یک هویت کوردی پدرسالارانە آشکار احساس میگردید. نمیتوانستم ازاین واقعیت بگریزم. اما اولین جراحت را در دبستان ابتدایی در پیوند با همین واقعیت دریافت نمودە بودم. آگاهی ناشی از اولین تماس با هویت کوردی کە درذهن من با ایجاد گردید، بە عنوان واقعیتی بسیار معضلدار بدین گونە تشکیل شد. عواطف مشابە نزد همسن و سالهای من چندان ایجاد نمیشد. راە جبران تفاوت داشتنم با کودکانی کە هویت ترکی جمهوری را- در روستای قدیمی ارمنی کە دبستان ابتداییام در آن قرار داشت- میپذیرفتند، از جلب توجە آموزگاران میگذشت. پیداست کە از همان دوران دبستان ابتدایی تکاپویم برای شاگرد اول بودن، یک روش دفاعی در برابر موارد نامطلوبی بود کە شاید از واقعیت کوردی نشأت میگرفتند. میخواستم متفاوت بودن و جنبەی خودویژەی خویش را بدین گونە اثبات نمایم و در این کار موفق هم بودم. این موفقیتم را تا آخرین کلاس دانشگاە همچنان ادامە دادم. با این روش، توان( آدم ) شدن و جدیت خویش را برای( دوست و دشمن) اثبات کردە بودم. دیگر میتوانستم دست بە کارهای مهم بزنم!
در واقع آگاهی دینی را کە سنتی تر بود، در باب حفظ کردن سورەهای قران کسب کردە بودم. سی و سورەی کوتاە حفظ کردە بوددر. برپای منبر آخوند روستا جای گرفتە و توانستە بودم با اقامەی نماز در کنار وی، کسب ترقی نمایم. جوابی کە از آخوند گرفتم واین بود:( عبداللە اگر با این سرعت پیش بروی، پرواز خواهی کرد!) این کارم، یک روش تأثیر گذاری و برداشتن گامی دیگر از جانب من بود. بدین ترتیب در نزد جامعەی سنتی نیز موقعیتی برگزیدە بە دستآوردە بودم. این دو روش را کافی میدیدم. علاقەی چندانی بە سایر موضوعات در من بە وجود نیامد. هنگامی کە گاە و بیگاە بە عملگی میپرداختم نیز میتوانستم نمونە باشم. در سایر موضوعات نیز همیشە خود را دور نگەمیداشتم. البتە راەپیماییهای کوهستانی، مارکشی و شکار پرندگان نیز از جملە مشغولیاتی بودند کە برای آنها پیشاهنگی مینمودم. از همان دوران کودکی بدین سو، در برقراری رفاقت مهارت داشتم. مسئلە و دغدغەی اساسی من، تشکیل واحدهای کوچک کودکان بود. برای این کار از هر چیز استفادە مینمودم. حتی در مسیر رفتن بە دبستان ابتدایی، یک جماعت نماز خوان برای خویش تشکیل دادە وآغازبە پیش نمازی کردە بودم. جلسات مارکشی، جنگ شکار پرندگان و کمپینهای جمعآوری (گل حسرت) همیشە در دستور کارم بودند. همیشە بهانەای یافتە و بە دنبال دوستان کودکیام میگشتم. خانوادەها در این مورد بسیار هوشیار گشتە بودند. در پی چارەای برای حفظ کودکانشان از من بودند. آخر من یک ( مجنون کوهی) بودم. همانطور کە این نوع کنجکاوی ها هم نشان میدهند، چهرەی جامعەی سنتی و مدرن برایم ارضا کنندە نبودند. خلأهای عمیقی در روح و ذهنم ایجاد گشتە بودند. آنچنان کە پیدا بود بە هیچ وجە بە آسانی ارضا نمیگشتم. یک فرزانەی پیر روستایمان بە شکلی هشدارآمیز یک بار بەمن گفت:( مثل جیوە هستی و نمیتوانی سرجای خود بایستی)! حقیقتا نیز در همان مسیر بودم. اصطلاحات ( توقیف و ایست) برای من ایجاد نشدە بودند! هنگامی کە با چنین سرعتی بە کلاس آخر دانشگاە رسیدم، دیگر آزمون بلوغ را گذراندە و بە وضعیتی رسیدە بودم کە میتوانستم گامهایی جدی در راستای امور مقدس بردارم.
درسال آخر دبیرستان ضمن اینکە آغاز بە دورشدن از پارسامنشی اسلامی- کە بە مثابەی سنتی دینی جنبەی تظاهری آن قوی بود- نمودم، با خواندن کتاب( الفبای سوسیالیسم) بە دینی لائیک یعنی سوسیالیسم روی آوردم و تازەمریدی را در این هیأت و سیما ادامە دادم. تغییری در ظاهر بود؛ حال و هوای مؤمن بودنم بە همان شکل ادامە داشت. دهەی ١٩٧٠ بە واقع سالهایی بود کە در جهان و ترکیەگامهای تحول عظیمی برداشتە شدند. اولین شکافها در مقدسات مدرنیتەی کاپیتالیستی ایجاد میشدند. کشمکش ظاهری کاپیتالیسم- سوسیالیسم در این سالها، ماهیتا بیانگر تفکیکی جدی نبود و بە نظر من نیز تفیکیک و تمایزیابی عمیقی جلوە نمیکرد. تفاوت مندی( میان آنها)، بە میزان عظیمی در شیوەی عبارت پردازی و خطاب بود. شاید هم وضعیت مذکور با فرمی کە در ترکیە پیدا کردە بود، برای من تنها این جنبەی تغییر دهندەی سرنوشت را داشت: بە واسطەی احساست کوردی ناشی از خوار دیدە شدنم، سوسیالیسم کە ظاهری شورشی داشت از انتخاب نمایم و این ترجیح آشکارگردد. شخصیت کورد از اینکە خویش را ازطریق سوسیالیسم عیان گرداند، باید نە احساس شرمی مینمود و نە بە هراس میافتاد. اتمسفر( و حال وهوای آن دوران)، این را الزامی میگرداند. آن گونە نیز عمل نمودم. علیرغم اینکە بسیار با بیم و واهمە عمل مینمودم، احساس سمپاتی( یا همدلی) با هر گروە چپی در این حال و هوا و عجین شدنم با ملی گرایی کوردی آغشتە بە سوسیالیسم، آغازگر مرحلەای با معنا بود.
وقتی در اوایل ١٩٧٠ پرداختن بە امور ملی و اجتماعی کوردها را آغاز نمودم، چالشهای بسیاری داشتم. گویی یک شخصیت بسیار پیر را بەصورت مختلط داشتم. از سنتی بودن جدا شدە بودم اما مدرنیتە را نیز نتوانستە بودم بپذیرم. هر دو نیز همچون لباسی عاریتی بر تنم زار میزدند. هر دو را نیز صرفا برای اینکە در نشست و برخاست با دوستان عریضە خالی نباشد بر تن کردە بودم. در واقع از این لحاظ، از انجام انقلابیگری بە دور بودم. بە عبارت صحیحتر بین نعل و میخ گیر کردە بودم، گویی در درەای قرارداشتم کە سیل پرخروش آن هر لحظە ممکن بود مرا بە خفگی بکشاند. نە تنها در آن قرار داشتم، بلکە برای خفەشدن بەطور مستمر میگریختم. دو مکانیسم در پیش را داشتم کەخود را همچون ابزاری برای رهایی جلوەگر مینمودند: ملی گرایی کورد و چپ گرایی ترک. بە هر دو نیز نزدیک شدم. هر دو نیز جوانبی داشتند کە علاقەام را بە خویش جلب میکردند. گرایشاتی بە شکل طرفداری از بارزانی و طرفداری از طالبانی در حوزەی فعالیتهای کوردی مطرح بودند. باکسانی کە پیرو آنها بودند ارتباط برقرار میکردم اما رضایت بخش نبودند. مبارزی چپگرا بودن بە طرفداری از (ماهر چایان)- ( دنیز گزمیش)-( ابراهیم کایپاکایا) بە روحیەی من نزدیکتر بود، اما از وضعیتی کە بتوانم بە این نوع مبارز بودن برسم دور بودم. بە این بسندە کردم کە سمپایتزان و طرفدار ماهرچایان باشم.
با این روحیەای کە داشتم، در زمستان سال١٩٧٥ بەزعم خویش تبلیغ رسمی نظراتم را آغاز نمودم. فعالیت تئوریک و تبلیغات را بەطور توأمان انجام میدادم. پس از بایکوتی کە بعد از قتل ماهرچایان و رفقایش در ٣٠ مارس ١٩٧٢ سە (قزل درە) برپا نمودە بودیم و هفت ماە زندانی شدن در زندان ماماک (آوریل تا اکتبر ١٩٧٢ )، با جلسەای کە در نوروز سال ١٩٧٣ در دامنەهای سد ( چوبوک) انجام دادیم، شهامت و مسئولیت آغاز ضعیف ترین پراکتیک گروهی را نشان دادم. اینکە با گروەهای موجود در آن دوران ارضا نگشتە، با همان سرعت بە تدریج گروهی مستقل تشکیل دادم، سپس PKK و بعد از آن ARGK و ERNK را همچون آزمونهایی تشکیل دادە و در آخر از طریق KCK مقطع مذکور را بەروز نمودم، نتیجەی همان ساختار روحی بودند. درک پذیر نمودن مسئلەی کورد بە ماراتنی انجامید کە با حالت علنی و آشکار خویش چهل سال و اگر مقطع سرپوشیدەی دبستان ابتدائی و راهنمایی را نیز بر آن بیافزایم، پنجاە سال بە طول انجامید.