• برچسب‌ها:, ,

    جنسیت گرایی، اشتباه آمیزترین شکل زندگیست

    16 ژوئن, 2020

     (برگرفته از تحلیلات رهبر آپو)

     هستی تمام موجودات دنیا بر اساس نرینگی و مادینگی شکل می گیرد. از ابتدای خلقت تا به امروز، روند حیات با وجود دو جنس ممکن بوده است. وجود دو جنس را می توانیم تعادلی در حیات طبیعی بدانیم. این شکل از هستی یافتن در مورد تمام موجودات دنیا صادق است، چه موجوداتی که تکثیر و تولید مثل آنها غیر جنسی باشد چه موجوداتی که به صورت جنسی تولیدمثل می کنند. انسان نیز به مانند جزیی از هستی از این قاعده مستثنی نیست و به مانند تمام موجودات هستی دارای دوگانگی جنسیتی می باشد. اما در میان تمام موجودات گردون تنها گونه ی انسان است که دچار جنسیت گرایی شده، نظم طبیعی حیات را بر هم زده و برتری جنسیتی را مطرح کرده است. مسئله ی برتری جنسیتی، مسئله ای کاملا ساخته ی ذهن انسان می باشد؛ زیرا برای هستی یافتن، هیچکدام تاثیر پررنگ تری ندارند و در نبود یکی هستی به شکل فعلی ممکن نخواهد بود. نرینگی و مادینه گی فقط تفاوتی بیولوژیکی می باشد و بس. همانگونه که دوگانگی جنسیتی در هیچ موجودی در دنیا معضل تلقی نمی گردد در نوع انسان نیز نمی تواند دلیلی در معضل اجتماعی گردد. رهبر آپو در این مورد می گوید: وجود دو جنس، شیوه ی ممکن هستی می باشد.

     تاریخ تمدن در عین حال تاریخ مفقود شدن زن می باشد. ذهنیت جنسیت گرای مردسالار پیش از شکل گیری جامعه ی طبقاتی و تشکیل دولت، نهادینه گشته است؛ از ابتدای شکل گیری این ذهنیت تا به امروز، زن در لابه لای تاریخ محو گشته است. اتوریته ی زنان، حاصل حاصلخیزی و زایندگی و توان بخشیدن به هستی اجتماعی است. با این ویژگی تولیدات افزایش یافتند و انباشت محصولات به وجود آمد.  پس از محصول مازاد اتوریته ی زن کمرنگ شد، زن که به عنوان ایزد بانو وارد زیگورات های سومری می شد بعدها همچون فاحشه و کنیز معبد مورد استفاده قرار  می گرفت. جامعه ی جنسیت گرا حاصل کمرنگ شدن ارزش و جایگاه زن در جامعه می باشد. مردسالاری ای که ذهنیت جنسیت گرای سنتی علیه زن به وجود آورده است سرچشمه ی قدرت و ایدولوژی دولت می باشد که این امر باعث شده تاریخ مردانه پیش برود و پرده بر حضور زنان بپوشاند.

     در عصر کنونی بیشتر از هر عصری استفاده از زنان به صورت یک ابزار استثمار همه جانبه، سرمشق دولت و قدرت می باشد. هیچ یک از پدیده های اجتماعی، به اندازه زن از نظر روحی و جسمی با استعمارگری مواجه نگشته است. هنگامی که مرد جنسیت گرا حاکمیت اجتماعی اش را بر روی زن برقرار می نمایاند چنان خود را برتر احساس می کند که هر گونه رفتار و روابط او آمیخته با اقتدار است. مرد به خاطر ارضای حس پیروزی بر زن اقدام به تماس جنسی می کند. تمامی حقوقی که طی عرف و قانون، در برابر زن به مرد تعلق گرفته است از ویژگی آزار رسانی و تجاوز برخوردار است. پست فطرتی هایی اعم از تجاوز، جنایت، کتک کاری و فحاشی که به نام عشق لاپوشانی می شود، و تاهل یا ازدواج که در جامعه به طور یکجانبه بر زن تحمیل می شود، تمام این موارد، مردسالاری را به صورت چندجانبه  برمی سازد و از این طریق نوعی نهاد بردگی و وابستگی را پایه گذاری می نماید.

     بدون درک روابط میان زن و مرد نمی توان هیچ مسئله ی اجتماعی را نه به اندازه ی کافی درک نمود و نه تحلیل و چاره یابی کرد. مبارزه ی آزادی خواهانه و برابری طلبانه ای که زن را در مرکز خویش قرار ندهد نخواهد توانست به حقیقت برسد و برابری و آزادی را برقرار نماید. اولویت دهی به تعریف زن و تعیین نقش وی در زندگی اجتماعی برای نیل به حیاتی صحیح، پایه و مبناست. مسئله ی زن، معضلی است که منبع تمامی مسائل می باشد. بردگی زن سطح بردگی جامعه را تعیین می نماید. مرد با نیروی زورگویانه و نابودکننده اش با حمله به زن در اصل بر زندگی یورش می برد.

     زندگی با زنی که در موقعیت فعلی قرار دارد حیات را به خطر می اندازد که نشانه های بی شماری از این واقعیت وجود دارد: افزایش جمعیت و تهدید اکولوژی، خشونت های بی حد و مرز قدرت محور در درون و بیرون جوامع، مبدل گردانیدن زن به یک ابزار دهشت انگیز استثمار، به کژروی و بی راهه کشانده شدن کامل زندگی همراه با نوعی انحراف جنسی که خود را به صورت بی معنایی تکرار می نماید.     زنی که به تدریج از  صحنه ی جامعه زدوده می شود به ابزار تداوم نسل اجباری، کالای جنسی و نیروی کاری با ارزان ترین دستمزد درآورده می شود گویی که معنای دیگری ندارد؛ درست مثل این است که یک نسل کشی فرهنگی علیه زنان به اجرا درآید. زن به منزله ی عضوی بی دستمزد تنها به واسطه ی حیث جنسی و نقش خود در تداوم دهی نسل ارزشمند شمرده شده است. زن  از نیروی ذاتی ای که بتواند با توسل بدان از حیث فیزیکی، اخلاقی و معنایی به دفاع از خویش بپردازد محروم گردانده شده است. جامعه ای که با این عوامل یا فاکتورها زن را در چنگال حیاتی بی معنا گرفتار و مچاله می نماید تنها می تواند جامعه ای بیمار باشد جامعه ی زن بی معنا خود نیز بی معنا خواهد بود. با زنی که فاقد قوه ی حفاظت از خویش است و به حالت ملک درآورده شده زندگی آزاد نمی تواند میسر باشد.

     هدف دولت از استثمار زنان، تسلط بر افکار جامعه می باشد. دولت دارای حافظه تاریخی است و می داند که هوشیاری زنان، فروپاشی استبداد و استثمار دولت را در پی دارد ، بنابراین به هر شکلی که بتواند، پرده بر تاریخ راستین زن می پوشاند و یا با تحریف آن حقیقت زن را از جامعه پنهان می دارد. زن با وجود آن همه تهاجماتی که در طول تاریخ بدان دچار گشته اما بازهم ویژگی الهگی و پیشاهنگی خود را حفظ کرده است. سده ی کنونی سده ی انقلاب زن است و این زنان هستند که سرنوشت جهان را تغییر خواهند داد. شکافتن گره کورهای اجتماعی در هم شکستن بی بصیرتی و فقدان دیدی که در مورد زنان وجود دارد فقط با فروپاشاندن مردسالاری امکان پذیر است.

     حال آنکه زندگی مشترکی که با زنان و ازطریق فلسفه ای سرشار از آزادی، برابری و دموکراسی ساماندهی و تنظم شود، توانایی تحقق زیبایی، نیکی و درستی را در عالی ترین سطوح داراست؛ نوعی از  زندگی با زن که زیبایی شناسی و درستی مبنای آن باشد. زنان هم از نظر فیزکی هم معنایی وسیع ترین بخش طبیعت اجتماعی را تشکیل می دهند. تا زمانی که زن در تاریکی و ابهام باقی بماند، تمامی طبیعت و جامعه در تاریکی باقی خواهد ماند. سطح عمومی آزادی جامعه، متناسب با سطح آزادی زنان می باشد. آزادی زنان و برابری آنان با مردان تنها آزادی و برابری اجتماعی را تعیین نمی نماید، بلکه نشان می دهد بدون زنان سیاستِ دموکراتیک امری ناشدنی است و نمی توان صلح را توسعه داد و از محیط زیست حفاظت نمود.

     برای میسر شدن زندگی با زن در سطح شریک آزاد مواردی که باید ایجاد شوند را این گونه می توان خلاصه وار برشمرد : قبل از هرچیز به مفهوم زندگی مشترک اکولوژیکی نیاز وجود دارد که تداوم نسل و تکثیر را مبنا قرار نمی دهد، بلکه با ایده آل انسانیتِ جهانی سازگار است و به هستی سایر جانداران موجود در سیاره توجه می نماید. سوسیالیسم حقیقی را فقط بر پایه ی زندگی آزاد با زن می توان برساخت باید با قدرت هژمونیک مردسالار از حیث ذهنیتی و نهادی مبارزه نمود و پیروزی قطعی این مبارزه را از لحاظ ذهنیت و نهاد در سطح شریک آزاد رقم زد. زندگی مشترک آزاد را بدون کسب این موفقیت و پیروزی نمی توان تحقق بخشید. به هیچ وجه نباید زندگی با زن را به صورت مستمر گردانیدن غریزه ی جنسی و تجربه کردن فراوان آن تفسیر نمود. اگر حیات جنسیت گرایانه ی اجتماعی ای که هم گام با تمدن و مدرنیته ی کاپتالیستی به سطحی وحشتناک رسیده است در تمامی حوزه های ذهنیتی و نهادی از میان برداشته نشود، نمی توان زندگی مشترک آزاد را تحقق بخشید. زندگی با زن اگر در چهارچوب پارادایم ها و نهادهایی باشد که زن را تنها به عنوان یک پدیده ی ملکی و ابژه ای جنسیت گرایانه می بیند، نه تنها بزرگ ترین بی اخلاقی است بلکه در عین حال کریه ترین و اشتباه آمیزترین شکل زندگی می باشد.

     

     



    کژار