• برچسب‌ها:, ,

    عوامل بازتولید اقتدارگرایی در ایران

    28 فوریه, 2020

    جوانا سنه «اعضای شورای مدیریتی کژار»

    مفهوم قدرت و تعریف آن تا حدودی دشواری به‌همراه دارد، زیرا  قدرت خويش را با «پديده‌ی مديريت» مترادف و همسان نشان می‌دهد و این نیز راه را بر تناقض و اشتباه می‌گشاید‌، می‌توان گفت نیروی بالقوەای است کە بصورت  استثمار و يك غده‌ی سرطانی به بدنه‌ی اجتماعی نفوذ كرده  و بە تمامی کانون‌های ذهنی و ساختاری جامعە دست یافتە و همگام با این نفوذ طبقات استثماری را تشكيل می‌دهد و خود را به‌صورت يك جبر، امر مطلق و ضرورت هميشگی تحمیل می‌نماید.     

    اگر بخواهیم شیوەهای مشروعیت قدرت را بررسی نماییم می‌توان گفت دولت شکلی از قدرت است کە تحت کنترل بیشتری درآمدە و قوانینی برایش وضع شدە و با حقوقی کردن خویش، مشروعیت را نیز بە دست می‌آورد  و بی‌قدرتی را همچون بردگی تعریف می‌نماید. رغبت ومیلی کە در جامعە نسبت بە قدرت وجود دارد پیمانەی خودکامگی اجتماعی را نشان می‌دهد و افزایش میزان خودکامگی در جوامع نمودی از تحلیل رفتن و استهلاک آزادی و دموکراسی آن جامعە می‌باشد و اکنون دولت ملت نیروی پیشگام در مشروعیت‌دهی بە قدرت می‌باشد. اما عامل اساسی در بازتولید اقتدارگرایی چیست؟

    ما در این مقالە اقتدارگرایی در ایران و عوامل بازتولید اقتدارگرایی و همچنین تاثیرات اقتدار و تحکم بر زنان را بررسی می‌نماییم.

    یکی از مهم‌ترین عوامل بازتولید اقتدارگرایی در ایران را می‌توان فرهنگ سیاسی دانست. مولفەهای دیگری همچون فرهنگ خانوادە و آموزه‌های مذهبی‌، استحلال  و ضعف هویتی در تداوم اقتدارگرایی موثر می‌باشد. اگر صفحات تاریخ ایران را ورق بزنیم نکتەی قابل مشاهدە این است کە رواج استبداد و اقتدارگرایی در سرزمینی که از تاریخ و تمدنی کهن برخوردار است از امپراتوری­های هخامنشی، اشکانی و ساسانی گرفته تا نظام­های سیاسی پاگرفته بعد از نفوذ اسلام به ایران یک ویژگی مشترک در میان تمامی نظام­های سیاسی(با وجود تفاوت­های اساسی در شکل حکومت­داری، نخبگان حاکم و ایدئولوژی مسلط) وجود دارد و همانا ساختار اقتدارگرایانه است. اقتدارگرایی در ایران  بر قانونِ حاکمیت تأکید دارد و برای  رسیدن بە حاکمیت مطلق از قوانین مشروعیت استفادە می‌کند کە نظام ولایت فقیە نمودی از این مشروعیت می‌باشد. نظام حاکم در ایران و شیوەی مدیریتی‌اش کاملا با جملەای از فردریک کبیر همخوانی دارد کە گفته است: «با مردم خود توافق کرده­ام که هرچه دلشان  می­خواهد بگویند و من هرچه دوست دارم انجام دهم»‌، خواستەها و مطالبات برحق جامعە در سایە اقتدار مطلق نظام قرار دارد و لازمەی رسیدن بە این مطالبات عبور از فیلتر ولایت فقیە می‌باشد.

    در زمینه­ی بازتولید اقتدارگرایی میتوان پنج فاکتور را موثر دید‌:

     فرهنگ سیاسی ، روان‌شناختی ، جامعه­شناختی ، جغرافیای سیاسی  و آموزەهای مذهبی

     

    فرهنگ سیاسی

    برای تعریف فرهنگ سیاسی روشن است که ابتدا باید تعریفی از واژه­ی فرهنگ ارائه داد‌، واژه­ای که همچون بسیاری دیگر از واژه­های تخصصی در حوزه­ی علوم انسانی معنایی که مورد اجماع همگان باشد نداشته و بنا بر دیدگاه­های فکری مختلف تعاریفی کمابیش متفاوت از آن ارائه شده است. جامعه­شناسان، مجموعه­ی روش­های فنی، نهادها، رفتارها، شیوه­های زندگی، عادات، تصورات جمعی، باورها و ارزش­هایی را که جامعه­ی معینی را شاخص می­سازد، فرهنگ می­نامند و براساس تعریف تیلور «فرهنگ عبارت است از مجموعه­ای پیچیده مشتمل بر دانش، اعتقاد، هنر، اخلاقیات، قانون، آداب و همه توانایی­ها و عاداتی که فرد به عنوان عضوی از جامعه کسب می‌کند». اما جامع و کاملترین تعریف از فرهنگ را در دفاعیات رهبر آپو می‌بینیم: در تعریفی عمومی‌، كليتی متشكل از همه‌ی حيث‌های ساختارين(چارچوب مادی و ملموس ساختار‌) و معنايی (نوعی قانون کە بە درونەی مادی و ملموس معنا می‌بخشد )‌ كه جامعه‌ی انسانی طی روندی تاريخی تشكيل داده است‌. فرهنگ به‌صورت «معنا»، «محتوا» و «قانون و سرزندگی ساختار» تعريف و دست‌نشان می‌گردد. به‌هنگام بحث درباره‌ی جامعه، فرهنگ را در معنای محدود كلمه به‌صورت «دنيای معنايی، قانون اخلاقی، ذهنيت، هنر و علم» جامعه تعريف می‌نماييم. تنها هنگامی می‌توان از موجودیت یک جامعە بحث نمود کە دارای پايه‌ای نهادين و محتوای معنايی باشد بحث از جامعه‌ای صرفاً نهادين و يا صرفاً معنایی‌، بسيار  گمراه‌كننده خواهد بود. بنابراين جهت آنكه يك جامعه از نقطه‌نظر فرهنگی تعريف شود، ارزيابی‌نمودن آن در چارچوب كليّتی نهادين و معنايی، مطلقاً يك شرط است‌.

     

    می‌توان گفت فرهنگ سیاسی یکی از مولفه‌های مهم و کارآمد برای درک ویژگی­ها و تفاوت‌های موجود در هر جامعه و نظام سیاسی است. زیرا فرهنگ سیاسی یک جامعە مستقیما بر رفتار اجتماعی  و ساختاری آن جامعە موثر می‌باشد. بر همین اساس می‌توان تثبیت نمود کە چه نوع فرهنگ سیاسی مستعد گسترش دموکراسی و یا استقرار دیکتاتوری است، اگر سیاست به حالت مديريت قدرت‌محور درآيد، می‌توان آن را به‌شكل انحراف سياست از واقعيت ماهیتی‌اش  و نوعی خود‌‌انكاری ارزيابی نمود. حوزه‌ی قدرت، حوزه‌ی نفی سياست است. مديريت دولتی، نوعی سياست و مديريت سياسی نيست؛ بلكه بالعكس به معنای نفی سياست و مديريت قدرت‌محور و همچنین اداره‌ و حكمرانی قاعده‌مند دولت می‌باشد. یگانە راه برای نجات چنین جامعە‌ای ارتقاء بخشيدن آن به سطح جامعه‌ی سياسی است البتە سیاست در معنای واقعی خویش یعنی حوزه‌ی آزادی جامعه و عرصه‌ی آفرينشی كه در آن، پيشرفت و توسعه از طريق معنا و اراده پديد می‌آيد. اینجاست کە تناقضی چشمگیر را در اجراء مشاهدە می‌ماییم زیرا فرهنگ سیاسی در ایران مبتنی بر بی­اعتمادی، ابهام در بیان، قاعده­گریزی، احساسات مفرط، فردگرایی‌، واقعیت­گریزی و روش حذف و تخریب در حل اختلاف‌ها است .

     

    روان‌شناختی

    بسیاری خانواده را به­عنوان کوچک­ترین واحد اجتماع که  می­تواند روابط را در سطوح بالاتر سازماندهی کند، می­شناسند. فرهنگ سیاسی در ایران همواره با ویژگی اقتدار ابتدا در خانواده و سپس در ساخت سیاسی اقتدارگرا بازتولید می­شود‌، ساخت اقتدارگرایانه­ی نهاد خانواده ایرانی و عدم شکل گیری شخصیت و هویتی مستقل و خودباور  یکی از دلایلی است کە درطول تاریخ می‌بینیم کە شاه برای ایرانیان همیشه تجسم دولت و فرمانروای مطلق بوده و حتی در دوران پیش از اسلام و اوایل دورۀ صفویه در قرن شانزدهم، به مثابۀ خدا نگریسته می‌شد. در چنین فضایی از ابهام، خصوصیاتی از قبیل زیرکی، پنهان‌کاری، چاپلوسی، ارضاء تمنیات دیگران، بله قربان‌گوئی، نیرنگ و خیانت را به فنون عمده‌ی بقا در دربار ایران تبدیل می‌شد‌، در ساخت خانواده پدرسالارانه به­ویژه هنگامی که با تمرکز قدرت، انضباط شدید و روابط سرد عاطفی همراه باشد، پدر میان مهرمطلق و قهرمطلق در نوسان است و کودک احساس می­کند بر رفتار دیگران نسبت به خود کنترلی ندارد. در نتیجه دنیا به نظرش غیرعقلانی و غیرقابل اعتماد می­رسد. بنابراین می­کوشد امنیت خود را از طریق اطاعت از فرادستان تامین کند. بدین­سان شیوه­ای که کودک در برخورد با سلطه پدری اتخاذ می­کند، تاثیر پایداری در برخورد او با قدرت سیاسی می­گذارد .

     جامعه­شناختی

     نظام ولایت فقیە تودەهای موافق و فرمانبر را سازماندهی نمودە و در راستای اهداف مورد نظر خود به حرکت درمی‌آورد‌، جامعەی ایران شکلی ذرەای دارد و با ذرەای نمودن هویت اجتماعی موجب می‌شود کە جامعەی مدنی امکان ظهور و بروز نداشتە باشند ( جنبش وسازمان‌های مدنی‌، فعالان مدنی‌، فعالان زن‌، سندیکاهای کارگری و دانشجویی و …)  و  در نتیجه ساختار اقتدارگرا ادامه حیات می­یابد. 

     

     جغرافیای سیاسی

    مسئله‌ی­ دیگری که در بازتولید اقتدار و استبداد ایرانی جایگاه ویژه­ای دارد موقعیت ژئوپولیتیکی ایران است. محیط و جغرافیای ایران  موجب  خصلت، فرهنگ و تاریخی منحصر بە فرد برای ایرانیان می‌باشد‌، این خود نیز باعث بوجود آمدن مجموعەای از  خصوصیات ملی می‌باشد که همین خصوصیت به نوبه خود نیروی مهمی در پیدایش احساسات ناسیونالیستی می‌گردد. ویژگی جغرافیایی و ژئوپولیتیکی ایران در ساخت اندیشه حکومت وهمچنین تاثیری مستقیم بر تمام جنبه­های اجتماعی ایران و روان‌شناسی جامعە دارد. می‌توان گفت کە در سطح کلان، شکل­گیری ساختار اجتماعی جامعه ایران یعنی نظام ایل­نشینی، نظام روستانشینی پراکنده و نیمه خودکفا و بالاخره نظام شهرنشینی به عنوان جایگاه زورمداری یا استبداد مورد بررسی قرار می‌گیرد. همچنین ایران یکی از کشورهایی است کە ملت‌ها و تفاوتمندیهای اجتماعی مختلف را در خود می‌گیرد کە این خود می‌تواند دلیلی برای رسیدن زودهنگام برای پایە‌ریزی و سازماندهی جامعەای دموکراتیک با تکیە بر سیاستی دموکراتیک می‌باشد اما بالعکس رژیم ایران این گزینە را همچون ابزاری برای استحاله و آسیمیلاسیون فرهنگی به‌کار می‌گیرد بە صورتی کە می‌توان گفت کە خلق‌های(کورد‌، عرب‌، بلوچ‌، آذری و …) در ایران در معرض یک نسل‌کشی فرهنگی قرار دارند.

     

    آموزەهای مذهبی

    آموزه­های دینی  از دوران پیش از اسلام  و تاریخ ایران باستان تا صدر اسلام و از اسلام تا مشروطیت و امروز نیز در تولید و بازتولید اقتدار در ایران نقش مهمی ایفا نمودە،  می‌دانیم کە حکومت­های پیش از اسلام در ایران توجیه مشروعیت سیاسی خود را با دستیابی به مفاهیمی از قبیل پادشاه دارای فره ایزدی یا نماینده‌ی اهورامزدا بر روی زمین استوار می­نمودند. در دوره پس از اسلام تا برآمدن نهضت مشروطیت نیز نظریه سیاسی فیلسوف­شاهی و باور دینی کە خلیفە جانشین پیامبر است و پس از صفویه بە شکل امامت و ولایت سیاسی مذهب تشیع به بازسازی مشروعیت حکومت­ها می­پرداختند. این نگرش و استفادە ابزاری از مذهب با اطلاق القابی همچون قدر قدرت، قبله عالم، شاه شاهان، اسلام­پناه، ظل‌اللە، سلطان ملک و دین به شاهان، واجب­الاطاعه دانستن آن­ها و فرض این مسئه که اعتراض و مخالفت با آن­ها خروج از دین در قیام برعلیه امام عصر می­باشد معلول فرهنگ و شرایط اجتماعی است که به­تدریج طی قرون متمادی در ایران جا افتاده است و اکنون در اوج می‌باشد تا حدی کە مخالفان ولایت فقیە را مفسد فی‌الارض می‌نامند.

     

    اقتدارگرایی و تحکم بر زنان

    مسئله زنان برای حاکمیت ایران وجه سیاسی و نمادین مهمی  در رابطه با قدرت دارد  بە همین دلیل تحمیل هنجارها و قوانین تبعیض‌آمیز به زنان به یکی از اصلی‌ترین نمادهای اقتدار، نظم دینی در جامعه و کنترل اجتماعی تبدیل شده است.

    بیرون آمدن از خانه، بی‌حجابی، راه‌یابی به  بازار کار، رها شدن از قیمویت پدر، شوهر، برادر و پسر و تبدیل شدن به فردی صاحب ارادە و خودباور‌، همچون آتشفشانی زیر پای رژیم استبدادی ایران است. مفاهیمی همانند ناموس، شرف و غیرت کلیدواژه‌های اصلی فرهنگی هستند که سلطه مرد بر زن را امری بدیهی و دینی تلقی می‌کند. در قوانین مدنی ایران به‌ویژه آنچه که مربوط به خانواده می‌شود نابرابری میان زن و مرد اصل است. در قوانین جزایی و نظام قضایی ایران نیز کفه ترازو به سود مردان سنگینی می‌کند (شهادت دادن، حق قضاوت، قتل ناموسی و…). پافشاری برای تفکیک سازی جنسیتی در آموزش، محیط کار و جامعه، مسابقات ورزشی و استادیوم‌ها هم بخشی از سیاستی است که به بهانه شرعی تلاش می کند از الگوی زن مسلمان پاسداری کند و زنانی را کە در پی رسیدن بە مطالبات وخواستەهای خود می‌باشند در پشت میلەهای زندان در انتظار بگذارد. نظام ایران نهاد و اشكال بردگی و استثمارهای اجتماعی  را برای زنان در بالاترین حد پایەگذاری نمودە اما آنچە کە مشاهدە می‌کنیم این است کە  جامعه ایران چهار دهه تنش و بحران میان زنان و نظام ولایت فقیه را تجربه کرده است. در این جنگ نابرابر آنچه که کمتر شاید دیده شده رنج‌های خاموش و درونی نسل‌هایی است که تحقیرها، اشکال گوناگون بردگی‌، خشونت، سرکوب و تبعیض‌ات را زیسته و تجربه نموده‌اند. در وجه بیرونی اما زنان به نیروی بزرگ جامعه در حوزه‌های گوناگون علمی، فرهنگی و اجتماعی در ایران امروز تبدیل شده‌اند. مبارزه‌ی آزادی‌خواهانه و برابری‌طلبانه‌ی زنان در مقابل بردگی و استثماری كه رژیم ایران سعی بر آن دارد کە زندگی زنان را با آن شکل دهد و سطح دستاوردهای اين مبارزه نمودی از موفقیت و پیروزی زنان بر ذهنیت اقتدارگر ایرانی است کە خود را در قالبی اسلامی در تمامی نهادهای جامعە نهادینە نمودە است . زنان در تمامی حوزه‌های  اجتماعی‌، فرهنگی‌ و سیاسی  فعالانە نقش دارند زنانی همچون مریم میرزا خانی ، نسرین ستوده، زینب جلالیان ، نرگس محمدی و… نمادهای نسلی هستند که توازن نیرو را در عمل به سود زنان برهم زدند. تلاش و مبارزەی هزاران زن این پیام را بە رژیم ایران داد کە استثماری کە در سایە اسلام‌گرایی، جنسيت‌گرايی اجتماعی و نژادپرستی بر زنان تحمیل می‌شود بە هیچ‌وجە پیروز نخواهد شد و این زنانند کە با تحقق خواستەها و مطالبتشان پیشاهنگ جامعەی دموکراتیک هستند.

     



    کژار