مسائل مربوط به برساخت دیگربارهی مدرنیتهی دموکراتیک
4 سپتامبر, 2023رهبر آپو
تراژیکترین بُعد انقلابهای مدرن این است که قربانی مدرنیسمی گشتهاند که در برقراری آن مشارکت داشتهاند. این انقلابها که عدم تحلیل مدرنیسم، نقص مشترکشان بود، تصور میکردند که بدون تحلیل روابط و تضادهایشان با مدرنیسم نیز میتوانند در نیل به اهدافی که در تکاپویشان بودند، کسب موفقیت نمایند. هنگامی که چنین شد، چندان نگذشت که انقلابهای اتوپیک، طی محاسبات نامنصفانهی مدرنیته ذوب گردیدند و از میان رفتند. درسی که از تاریخ تمدن و مدرنیتهی عموما پنجهزار ساله و خاصه چهارصد سالهی اخیر میتوان کسب نمود این است که عامل بنیادین ناموفقبودن تمامی مقاومتها و انقلابها، نشانندادن تفاوتهای خود و عدم برقراری نظامهای متقابل خویش در برابر نظامی است که به ستیز با آن پرداختهاند. تمدنها و مدرنیته را با رویکردی تکگرایانه مورد ارزیابی قرار دادهاند و آن را با حیات جهانشمولی که میبایست با آن سازگاری نشان داد، یکسان دانستهاند. هرچند مقاومتهای بیشمار، تمدنی را باقی نگذاشتهاند که فرونپاشانده باشند، اما چیزی که در فرجام این مقاومتها تحقق یافته، ایجاد نسخهی جدیدی از تمدنهای کهن بوده است.
در اینجاست که سرچشمهی نیروی تمدنها را میبینیم. اشخاص و ازجمله بزرگترین انقلابیون ـ بهغیر از استثناهایی بسیار کمشمارـ عموما فرزندان تمدن دوران خویشاند. پدر و مادر واقعیشان، عصری است که در آن زیست میکنند. رویکرد تقدیرگرایانهای به موضوع ندارم. میخواهم بر این نکته تأکید نمایم که تا هنگامی که اشتباه ریشهای پنجهزار ساله ـ یا اگر چهارصد ساله هم باشدـ پشت سر گذاشته نشود، انقلابهای دارای رادیکالترین گفتار و کردار نیز نخواهند توانست از عدم موفقیت رهایی یابند. به هیچ وجه نمیتوان گفت که مقاومتها و انقلابهای اجتماعی، هیچ میراثی از خویش برجای نگذاشتهاند. اگر این میراث نمیبود، معنایی برای حیاتمان باقی نمیماند. اما بحرانزدگی مدرنیتهی کاپیتالیستی که آشکار است بیشترین اعتمادبهنفس را دارد، به اندازهی کافی اثبات مینماید که از بررسی ریشهی مسائل و حل آنها بهدور میباشد. اشاعهی آن طی مدتزمانهایی طولانی نمیتواند اشتباهش را از اشتباهبودن برهاند؛ مسائل نیز از حالت مسئله خارج نمیگردند. تا زمانی که این امر بدینگونه تداوم یابد، آرزوی حیات آزادیخواهانه، برابریطلبانه و دموکراسیخواهانه نیز تنها حالتی اتوپیایی خواهد داشت.
هنگامی که در دفاعیاتم بهطور بنیادین با مدرنیته و تاریخ تمدن به حسابخواهی برمیخیزم، از طرفی دست به یک خودانتقادی ریشهای میزنم و از طرف دیگر نیز ـ اگرچه بهصورت ناکافیـ سعی در ارائهی آلترناتیو مدنظر خویش دارم. برخورد منسجم، مستلزم این امر میباشد. علوم اجتماعی اروپامحور، نمیتواند این برخورد منسجم را از خود نشان دهد. هم از یک عصر علمی بینظیر بحث مینماییم و هم اینکه قادر نیستیم حتی بر توحشی نظیر جنگ غلبه کنیم! در این وضعیت، برای انتقاد و خُردهگیری بر اعصار کهن از طریق اسلحهی علمگرایی، مشروعیتی باقی نمیماند. چیزی که باید انجام داد، جستن علمی است که مشروعیت دارد. تلاشم را در همین چارچوب ارزیابی مینمایم.
آنچه دربارهی تمدن و مدرنیته گفتهام، نباید مبالغه انگاشته شود. هنگامی که پیامبران، تحت عنوان کلام خداوند، نظامهای نمرودی و فرعونی را مورد انتقاد قرار میدادند، به هیچ وجه از خلوص عظیم آنها شکی به دل راه داده نمیشد. اما کسانی که ادعا داشتهاند همواره در مسیر پیامبران حرکت نموده و از آنها پیروی کردهاند، نظامهای نمرودی و فرعونی نوینی برساختهاند که بدتر از نظامهای همان نمرودها و فرعونها بودهاند. در مسئلهی اسیرگشتن سلاطین، شاهان و پادشاهان به همان نظامها، باز هم باید نیروی این تمدنها را دید. نیت پاک و اعتقاد به پیروی از پیامبران، نمیتواند مانع تبعیت از نظام نمرودی و فرعونی گردد.
مارکس، لنین و مائو در منازعهشان با کاپیتالیسم صادق بودند؛ حتی عقیده و باورشان کامل بوده که در برابر کاپیتالیسم، اقدام به برقراری سوسیالیسم نمودهاند. اما چندی نگذشت که نتیجهی پدیدآمده نشان داد که ساختار بناشده توسط آنان، تفاوت چندانی با کاپیتالیسم ندارد. چیزی که در اینجا نیز نیروی خویش را وارد عمل نمود، تمدن نوین یعنی مدرنیته بود. ارزیابیهای سطحی دربارهی سرمایه، جهت پیشبرد سوسیالیسم کفایت نمیکرد. چیزی که ناقص بود، تجزیهوتحلیلهایی در مورد مدرنیته بود. جهانبینی پوزیتیویستی که تحت تأثیر ژرف آن بودند، مدرنیته را همچون مقدسترین صورت واقعیت جلوه میداد. نهتنها انتقادی بر آن وارد نمیآوردند بلکه در این فکر بودند که آن را هرچه بیشتر تکمیل گردانند. نتایج آن نیز آشکارند. تا زمانی که زنجیرهی اشتباهات تاریخی ادامه یابد، حتی اصیلترین و مقدسترین اهداف نیز از اینکه ابزاری برای محاسبات و نقشههای نامنصفانهی تمدن و مدرنیته باشند، رهایی نخواهند یافت.
پستمدرنیته، بهرغم اینکه یکی از اولین جنبشهای مبتنی بر نقد جدی در زمینهی تداومناپذیری مدرنیتهی کاپیتالیستی است، از آلترناتیوشدن برای آن بهدور است. ساختار التقاطی و مبهم آن، فرصت نداد که حتی بهطور موفقیتآمیزی تفاوتش را با مدرنیتهی کلاسیک نشان دهد. تلاششان که نظیر تلاش رمانتیکهای[1] سدهی نوزدهم بود، قادر نشد از نوعی ادبیات آنسوتر رود. انتقادهای روشنفکران از مدرنیته که فریدریش نیچه در اواخر سدهی نوزدهم و میشل فوکو در نیمهی دوم سدهی بیستم پیشاهنگی آنها را برعهده داشتند، بهرغم اینکه بسیار ارزشمند بودند، چندان نتوانستند از حالت تلاشهای فردی بیرون آیند و کیفیت جریان اخلاقی و سیاسی جمعی را بهخود بگیرند. آنالیزهای امروزینتری که از جانب فرناند برودل، امانوئل والرشتاین، آندره گوندر فرانک و دوستان همکار و نزدیکشان در زمینهی تمدن و نظام مدرن صورت گرفتهاند، با وجود آنکه رویکرد واقعگرایانهتر و انتقادآمیزتری در چارچوب تمامیت جامعهی تاریخی به موضوع داشتهاند، اما نمیتوان گفت که در امر ارائهی آلترناتیو، همان موفقیت را نشان دادهاند. تمدن و مدرنیته همیشه همانند نظامهای چرخهایِ بستهای تلقی شدهاند که گویی ناگزیر از تداوم میباشند؛ نقدهای بسیار گستردهای بر آنها وارد میآید ولی مواردی که تحت نام آلترناتیو ارائه میگردند از چند جمله فراتر نمیروند. میتوان مجنونشدن نیچه و مرگ زودهنگام میشل فوکو را درک نمود. اما ارائهی سوسیالیسم رئال توسط فرناند برودل بهعنوان آلترناتیو، بسندهکردن امانوئل والرشتاین به اصطلاحات مساواتطلبانهتر، آزادیخواهانهتر و دموکراتیزهتر، و نظریهی بسیار عامتر «وحدت ضمن تفاوتمندی» آندره گوندر فرانک را ممکن نیست بتوان کافی دید. گویی با این کفایتنکردنها اعتراف میکنند که قادر نگشتهاند خویش را نیز از زنجیرهای علم اروپامحوری که بسیار نقدش نمودهاند، بهتمامی رهایی بخشند.
تحلیل نقادانهی من از موضوع و اقدامم به ارائهی آلترناتیو در چارچوب دفاعیات، شاید هم بهمثابهی قضاوتی شخصی نگریسته شود که در زمینهی مرکزیت تمدن کهن و بازنمود امروزینش مدرنیتهی کاپیتالیستی صورت گرفته است. این نظر، از یک حیث صحیح است. اعتقاد شخصیام این است که شخص بدون تحلیل محکومیت خویش قادر به وضعنمودن علمی سالم نخواهد گشت. مقصودم از محکومیت به زندان در معنای محدود کلمه نیست؛ از محکومیت اجتماعی عامی که تمدن و مدرنیته بر حیات آزاد تحمیل مینمایند سخن میگویم. اولین شرط پایهریزی علمِ بامعنا این است که سوژهی واضع آن ابتدا خویشتن را درک نماید و موقعیت خود را از لحاظ پراکتیکی تعیین کند. در غیر اینصورت، علم و دانشی را که بهدست آورده، بهمنزلهی سرمایهای روشنفکرانه در بازار بهکار خواهد بست و بنابراین علمی قدرتمدارانه را وضع خواهد نمود.
اندیشهی اصلی نقدهایم این است که نظام تمدن پنجهزار ساله (و ازجمله نظام هیرارشیک که قدیمیتر است) از انباشت سرمایه و قدرت بر روی اجتماعات روستاییـ زراعی و کوچنشین در مناطق غیرشهری همچنین صنعتکاران و کارگران برده در شهر سرچشمه میگیرد. انحصارات قدرتمدارانه و دولتی یادشده که ضمن حفظ این ماهیت خویش تا به روزگار امروز اَشکال متنوعی نظیر تجارت، پول و صنعت کسب نمودهاند، بهصورت اَشکال اصلی تغییرنیافتهای باقی ماندهاند. تاریخ تمدن، از یک طرف بر روی جنگهای سهمبندی که میان خود انحصارات درمیگیرند و از طرف دیگر بر روی جنگهایی که جملگی آنها با نیروهای مخالف بهپا میکنند، ساخته میشود. مابقی عبارتاند از جنگهای هژمونی ایدئولوژیک، همچنین بازیها و سازوکارهای مربوط به غصب ارزش اجتماعی که بر جنگ و قدرت متکیاند. دوران تمدن کاپیتالیستی یعنی مدرنیته، پیشرفتهترین حالت این نظام میباشد. نظام از همان ابتدا خصلت مرکزـ پیرامون، هژمونیـ رقابت و بحران نزولیـ صعودی را داراست. دوران مدرنیته نیز، بهویژه در مقطعی که سرمایهی فاینانس نقش هژمونیک را بازی میکند، نشانگر وضعیت ژرفترین بحران ساختارین است.
راهحل آلترناتیوی که پیشنهاد نمودهام نیز ضرورت جستجو در حوزهی آگاهی و تحرکات طبیعت اجتماعی تمامی نیروهایی است که از دوران رشد هیرارشی تا مراحل تمدنی و سرتاسر تاریخ مدرنیسمِ متأخری که دارای مُهر کاپیتالیستی است، به اقتضای خصیصهی دیالکتیکی نظام، در طرف مخالف جای گرفتهاند. هیچ یک از نسخههای تاریخ تمدن رسمی نمیتواند راهحل مورد نظر نیروهای مخالف باشد. دلیل اصلی اینکه مبارزات اجتماعی طول تاریخ در زمینهی عملینمودن اتوپیاهای برابریطلبانه و آزادیخواهانهی خویش موفقیت کسب نکردهاند این است که اسلحههای مورد استفادهی تمدنهای فروپاشیده (نیروهای قدرتمدار و دولتی) را بهکار بستهاند و آیندهای را که میخواستهاند بسازند، بهصورت نسخهی متفاوتی از همان تمدنها طرحریزی نمودهاند. چون ذهنیتها و ساختاربندیهای متناسب با طبیعت اجتماعی خودشان را بهطور مستقل ایجاد نکردهاند، این امر موجب ذوبشدنشان در نسخههای قطب مخالف گشته است.
جریان تاریخی، همانگونه که نظامِ «چرخههایی متشکل از تکرارها» نیست، یک پیشرویگرایی خطی نیز نمیباشد. به اندازهی تحرک ذهنی و ساختارینی که در بطن خویش پدید آورده باشد، مجموع تحرک آگاهی و کُنشهایی است که به همان میزان اهمیت داشته و تمامیت کسب نموده است. تاریخیگردیدن و مبدلشدن به یکی از حلقههای جریان، همیشه امکانپذیر است. شرط لازم برای مقولهی مذکور نیز این است که شکل ساختارین را از طریق نیروی ذهنیتی در سطح لازم کسب نمود. تاریخ، از این حیث دارای طبیعتی است که اشتباه نمیکند. صاحبنظران و کُنشگرانی که نتوانند نیروی ذهنیتی را پیشبرد داده و شکل ساختارین را پدید آورند تا در تاریخ جای گیرند، باید مسئولیت بروز این رویداد را در خویش جستجو نمایند.