• برچسب‌ها:, , ,

    مسائل آموزشي و بهداشتيِ جامعه

    28 مارس, 2020

    برگرفته از: کتاب مانیفست جامعه شناسی آزادی (عبدالله اوجالان)

    شايد اين موضوعي اضافي ديده شود، اما درك معضلات ناشي از قرار گرفتن آموزش و بهداشت در انحصار قدرت و دولت ـ همانند آنچه در مورد علم رخ داده‌ـ حائز اهميت است. همان‌گونه كه علمِ دولتي‌شده مؤثرترين ابزار هژمونيِ ايدئولوژيك است، آموزش و بهداشتي كه با قدرت عجين‌ گشته‌ نيز همان خصيصه را بازتاب مي‌دهد.

    مي‌توان آموزش را بدين گونه تعريف نمود: تلاش جامعه جهت آنكه تجارب و آزمون‌هايش را به‌شكل معارف نظري و عملي، به ملكه‌ي ذهن منسوبان و به‌ويژه جوانانش مبدل سازد. اجتماعي‌شدن كودكان، از طريق فعاليت آموزشيِ جامعه تحقق مي‌يابد. آموزش كودكان مهم‌ترين وظيفه‌ي جامعه است و نه وظيفه‌ي قدرت و دولت. زيرا كودكان و جوانان ازآنِ جامعه مي‌باشند. پرورش كودكان و جوانان مطابق سنت‌هاي خود و ويژگي‌هاي طبيعت اجتماعي‌اش و نيز آنها را به هيأت خود درآوردن، هم به‌عنوان حق و هم وظيفه موضوعي حياتي است؛ مسئله‌ي تداوم موجوديت خويشتن در ميان است. هيچ هستي اجتماعي‌اي نمي‌تواند حق خود و جهت اين امر وظيفه‌ي آموزش جوانانش را با نيرويي ديگر تقسيم كند و يا به نيروي ديگري محوّل نمايد. اگر نيروي مذكور حتي دولت و دستگاه‌هاي گوناگون قدرت باشد نيز، اجازه ندارد اين حق و وظيفه را به آنان محوّل نمايد. در غير اين‌صورت، تسليم‌شدگي در برابر انحصارات حاكم محسوب خواهد شد. قداستِ حق آموزش، از هستي نشأت مي‌گيرد. هيچ نيرويي به اندازه‌ي جامعه و در رأس آن پدر و مادر، نه مي‌تواند با كودكان و جوانانش قرين گردد و نه به اندازه‌ي آنان ضرورت قرابت را احساس نمايد. يكي از بزرگ‌ترين جامعه‌ستيزي‌هاي تمدن‌‌ها در طول تاريخ، تمايل آن‌ها به محروم‌سازي جامعه از كودكان و جوانان است. اين گرايشاتش را از دو راه تحقق مي‌بخشد: يا با نابودي بزرگانش آنان را به بردگي مي‌كشاند؛ و يا جهت استفاده از آنها در لايه‌ي قدرت، آنان را به‌اصطلاح با هدف آموزش[از جامعه] مي‌ستاند.

    يكي از مهم‌ترين اهداف جنگ‌ها اين است كه با توسل به اين دو طريق، كودكان، دختران و مردان جوان را به‌مثابه‌ي ارزشمندترين دارايي در درون خويش ذوب نمايند و كانون‌هاي گردآوري را تشكيل دهند و تشكيل هم مي‌دهند. بنيان بروكراسي ابتدايي بدين‌گونه آغاز گشته و تاريخ تمدن نيز از يك نقطه‌نظر گرايشي است در جهت هم تضعيف جامعه و هم تشكيل نيروي دستگاه‌هاي بروكراتيك با توسل به اين روش: تشكيل جامعه در برابر جامعه؛ تشكيل جامعه‌ي قدرت‌مدار و دولتي در برابر جامعه‌ي طبيعي. در اين تشكل، به كودكان و جواناني كه از جامعه‌ي راستين تجرّد يافته‌اند زبان، تاريخ و فرهنگِ كاملاً متفاوتي آموخته مي‌شود. هدف اساسي، بيگانه‌نمودن آن‌ها از ماهيت خويشتن است. زندگي عاري از قدرت برايشان ناممكن گردانيده مي‌شود. هم از حيث ايدئولوژيك و هم مادّي، دولتي‌ترين هويت به آنان اعطا مي‌شود. دولت و قدرت، براي آنان به حالت تنها راه معتبر هستي درآورده مي‌شود. هم خويش را دولت و قدرت محسوب مي‌نمايند و هم بدين‌گونه در تضاد با جامعه‌ي طبيعي قرار داده مي‌شوند. گاه جامعه‌ي دولتي را با طبيعت اجتماعي يكسان مي‌‌انگارند. اين امر، اشتباه‌ و پُرتناقض است. تاريخ تمدن بر روي اين تناقض بنا شده است. در بنيان غصب آموزش توسط قدرت‌ها، همين واقعيت تاريخي نهفته است. وگرنه در مقابل جامعه، وظيفه‌ي آموزش هيچ اهميتي برايشان ندارد و حتي ككشان نيز نمي‌گزد. به اندازه‌اي كه يك سرمايه‌دار كارگرانش را آموزش مي‌دهد، قدرت نيز فرمانبرانش را با همان منطق و به‌منزله‌ي بنده‌‌ـ كارگران خويش آموزش مي‌دهد. منسوبانش از پايين‌ترين تا بالاترين درجات ـ اگرچه نام آن بروكراسي باشد نيزـ به‌مثابه‌ي بنده و عبد پرورش داده مي‌شوند.

    به‌ويژه قدرت‌هاي دولت‌ـ ملت، قبل از هرچيز با توسل به آموزش، انحصارشان را بر روي تمامي كودكان و جوانان جامعه برقرار مي‌‌سازند. شخصيت‌هايي كه از رهگذار تاريخ، هنر و ذهنيت ديني و فلسفي‌شان سرشته‌اند، ديگر فرزندان خانواده‌ي پيشين نيستند؛ بلكه كودكان و دارايي‌هاي شخصيِ قدرت‌مندان مي‌باشند. ازخودبيگانگيِ بزرگ، اين‌گونه نهادينه مي‌گردد. بورژوازي طبقه‌اي است كه از نقطه‌نظر آموزشي، شديدترين انحصار را بر روي كل جامعه‌ي خلقي برقرار نموده است. آموزش ابتدايي و راهنمايي را اجباري نموده؛ هنگامي كه[لزوم برخورداري از] مدرك دانشگاهي به كارجويان يادآوري مي‌گردد نيز، بدان معناست كه مرحله‌ي قراردادن جوانان جامعه در قفس و منگنه‌ي ازخودبيگانگي و وابسته‌شدگي حالت اجباري يافته است. زور، نيروي مادّي و آموزش به‌صورت اسلحه‌هاي مستعمره‌گرداني جامعه درآمده‌اند؛ اسلحه‌هايي كه مقاومت در برابر آنان دشوار است.

    بنابراين به راحتي مي‌توان گفت كه در طول تاريخ تمدن، جامعه بيشترين صدمه و زيان را از جنگي متحمل گرديده است كه دولت و قدرت از طريق آموزش در برابرش برپا نموده‌اند. حق آموزش جوامع، ازجمله حقوقي است كه تحقق آن دشوارتر از هر حق ديگري است. در برابر دولت‌ـ ملت و نيروهاي غول‌آساي انحصارات هژمونيك، تحقق هستي جوامع از طريق آموزش وارد دشوارترين مقطع تاريخي خويش گشته است. هژموني ايدئولوژيك با توسل به جنگي رسانه‌اي كه از طريق آخرين انقلاب ارتباطات، در برابر كل جامعه انجام مي‌دهد(به دليل اينكه مستعمره‌سازي را به اندازه‌ي جنبه‌ي نظامي‌ـ اقتصادي و شايد هم بسيار شديدتر از آن و به‌گونه‌اي نهاني اجرا مي‌كند) يك نو‌ـ استعمارگريِ فرهنگيِ موفقيت‌آميزتر را برقرار مي‌گرداند. مقاومت جامعه با توسل به مبارزه از طريق اخلاق و سياست ذاتي‌اش كه بنيادي‌ترين ابزارهاي هستي در برابر اين استيلاي فرهنگي و استعمارگري‌اند، تنها راه آزادي و رهايي مي‌باشد. جامعه‌اي كه جوانانش را از دست داده و يا برعكس جواناني كه جامعه‌شان را از كف داده‌اند، نه‌تنها شكست‌خورده محسوب مي‌گردند بلكه اين وضعيت بدان معناست كه حق موجوديت خويش را از دست داده و بدان خيانت نموده‌اند. جز اين، آنچه باقي مي‌ماند فساد، واپاشي و نابودشدگي است. وظيفه‌ي بنيادين اجتماعي[جامعه] در برابر رويداد مذكور اين است كه نهادهاي آموزشي خويش را به‌مثابه‌ي ابزارهاي بنيادين هستي خود، ايجاد نمايد. از حيث محتوايي[، به معناي] تفكيك تفاسير علمي، فلسفي، هنري و زباني از ساختاربندي علم‌ـ قدرت است. انجام موفقيت‌آميز انقلاب معنا[شناختي] است. در غير اين‌صورت، موظف‌‌‌گردانيدن[يا كاركردي‌سازيِ‌] بافت‌هاي اخلاقي و سياسيِ موجوديت اجتماعي ممكن نخواهد بود.

    بدين‌ترتيب همان‌گونه كه مسئله‌ي آموزش، به‌ لحاظ ماهوي نهاد(بافت‌)هاي اخلاق و سياست جامعه را اجباري مي‌گرداند، اساساً وظيفه‌ي اخلاق و سياست نيز اقدام به آموزش اجتماعي است. جامعه‌اي كه خويش را آموزش ندهد، همان‌گونه كه امكان پيشبرد و پابرجا نگه داشتن نهاد اخلاق و سياست ذاتي آن از ميان برداشته مي‌شود، هستي آن نيز پيوسته با خطر مواجه خواهد بود و از فاسد‌شدن و واپاشي نمي‌تواند برهد.

    مسئله‌ي بهداشت جامعه نيز موضوعي بسيار حساس است و به اندازه‌ي آموزش حائز اهميت مي‌باشد. بنيان، هستي و آزادي جامعه‌اي كه با امكانات ذاتي خويش قادر به تأمين سلامت خويش نيست، يا مورد تهديد واقع است و يا به‌ كلي از دست داده شده.

    وابستگي بهداشتي، نمودي از وابستگي عمومي است. جامعه‌اي كه مسائل مربوط به بهداشت جسمي و روحي خويش را حل نموده، جامعه‌اي است كه امكان آزادشدن را در اختيار دارد. بيماري شايع جوامع مستعمره‌، مرتبط است با رژيم استعمارگري كه بدان گرفتار آمده‌اند. تشكيل و تأمين نهادها و متخصصان بهداشتي خويش مي‌بايست به‌عنوان حق و وظيفه‌ي اساسي جامعه ديده شود. سلب اين وظيفه از جامعه توسط قدرت و دولت و برقراري انحصار بر روي آن، ضربه‌ي بزرگي بر سلامتي جامعه مي‌باشد. مبارزه در راه حق بهداشت و سلامتي، به‌ معناي احترام به خود و حساسيت در خصوص آزادي‌ خويشتن است.

    مدرنيته‌ي كاپيتاليستي، دولت‌ـ ملتي‌نمودنِ آموزش و بهداشت را امري حياتي مي‌شمارد. بدون تحت كنترل درآوردن اين دو حوزه كه رشد سالم و درخشان جامعه و پيشرفت حيث هستي‌اش بدان وابسته است، برقراري حاكميت انحصارگرايانه‌ بر روي آن و‌ تداوم حاكميت و استثمار عمومي بسيار دشوار مي‌باشد. از آنجا كه انحصارات مي‌دانند تنها با توسل به زورمداريِ ميليتاريستيِ عريان قادر نخواهند بود جامعه را تحت مالكيت خويش درآورند، كنترل آموزش و بهداشت در نظرشان حائز اهميت فوق‌العاده‌اي مي‌باشد.

    بار ديگر مي‌بينيم كه در بنيان تمامي مسائل مربوط به هستيِ جامعه، دولت و قدرت انحصارگرا نهفته است. سود‌ـ سرمايه بدون اين انحصار قدرت، تداوم‌ناپذير است. در برابر اين نيز بدون مبارزه‌ي سيستمانه‌ي تمدن دموكراتيك، هيچ يك از معضلات جامعه به‌گونه‌اي ماندگار حل و فصل نمي‌گردند

     



    کژار