عمیق ترین نوع بردگی
30 اکتبر, 2022رهبرآپو
باید دقت فراوانی را به یكی از خصوصیات نهادینهشدهی جوامع متمدن معطوف ساخت. میتوان این مقوله را حالت مساعدبودن جامعه برای قدرت نیز نامید. بهگونهای همانند شكلدهی شخصیتی مجدد به زن که مادر را با تمامی فرهنگش، از طرف مرد نیرومند و ملازمانش در فرجام مبارزات طولانی و وسیع دچار شكست نموده و جامعهی جنسیتگرا را حاكم گردانیده و اینگونه نهادینه شده است. این اقدام مبتنی بر حاكمیت، شاید هم زمانی در متن جامعه ره یافته كه هنوز تمدن بهطور كامل ایجاد نشده باشد. چنان نزاع شدید و همهجانبهای است كه همراه با نتایجش از اذهان پاك شده است. زنان به یاد ندارند كه چهچیز را كجا و چگونه از دست دادهاند؛ زنانگی مطیع و منقاد را وضعیتی طبیعی میپندارند. به همین سبب، هیچ نوع بردگیای به اندازهی بردگی زنان، عمیقاً مورد پذیرش واقع نشده و مشروعیت نیافته است.
این فرماسیون دو تأثیر مهم بر روی جامعه بر جای نهاده است: اولی؛ درِ جامعه را بر روی بردگی گشوده است. دومی؛ ایجاد تمامی بردگیها بر اساس ضعیفهسازی است. ضعیفهبودن، برخلاف آنچه تصور میشود تنها یك ابژهی جنسیتگرایانه نیست. یك ویژگی بیولوژیك را تداعی نمینماید. ضعیفهشدن، در ذات و جوهر خویش یك ویژگی اجتماعی است. تمامی وضعیتها و رفتارهایی نظیر بردگی، مطیعبودن، قبول حقارت، گریستن، عادت به دروغگویی، فقدان ایدهآل و عَرضهی خویش كه اخلاق آزادی را رد مینمایند، ازآنِ پیشهی ضعیفگی شمرده میشوند. از این لحاظ، بستر اجتماعی انحطاطیافتگی است. بستر اصلی بردگی است. بستری نهادینه است كه همهی كهنترین بردگیها و بیاخلاقیها بر روی آن كارایی یافتهاند. در نظام تمدن، مبدلنمودن تمامی جامعه به ضعیفه، برای تداوم جامعه لازم است. قدرت، با مردانگی همسان است. بنابراین ضعیفهنمودن جامعه، امری ناگزیر است. زیرا قدرت، اصل آزادی و برابری را قبول ندارد. در غیر اینصورت نمیتواند موجودیت داشته باشد. شباهت بین قدرت و جامعهی جنسیتگرا، ماهوی است.
در تمدن یونانیان كه یكی از مراحل بزرگ تمدن شمرده میشود، جوانان بهطور رسمی در مقام یك «غلامبچه»[1] به مردان مجرّب پیشكش میشدند. حتی فیلسوفی چون سقراط میگوید: “مورد مهم، استفادهی مستمر از این غلامبچه نیست؛ بلكه آموزشدیدن وی از جانب ارباب خویش است”. منطق و آرمانی كه در اینجاست، بیشتر از آنكه استفاده از جوانان بهعنوان غلامبچه باشد، آمادهسازی جوانان برای خصوصیات زنانه است. واضحتر اینكه، تمدن یونان نیز خواهان جامعهای است كه ضعیفه شده باشد. تا زمانی كه جوانان اصیل و نجیب وجود داشته باشند، چنین جامعهای ساخته نمیشود. ایجاد این جامعه، نیاز به درونیسازی عمیق رفتارهای زنانه دارد. در تمامی جوامع متمدن، گرایشهای مشابهی وجود دارند. غلامبارگی[2]، در این جوامع بسیار شایع است. به چنان وضعیتی میرسد كه داشتن غلامبچگان، برای هر اربابی بهصورت سنت درمیآید. مسئلهی مهم این است كه بهجای قائلشدن مفهومی حاكی از انحراف و بیماری جنسی فردی برای غلامبارگی، به شكل پدیدهای اجتماعی درك شود كه جامعهی طبقاتی و قدرتگرا منجر به آن میشود. در جامعهی متمدن، سكسوالیته و قدرت نوعی بیماری اجتماعیاند؛ آنهم بهصورت سرطانی. بدون همدیگر بهسر نبرده و همدیگر را تقویت مینمایند؛ همانند تكثیر سلولهای سرطانی.
هزاران سال است كه «بستر قدرت» در جوامع متمدن، با اهتمام و دقت بسیار و همانند ضعیفهنمودن زن، آماده گشته است. سنت متمدنانه، زن را بسان «مزرعهی مرد» میداند. در جامعه نیز همان سنت مصداق دارد. مرد باید خویش را همانند یك زن، به قدرت پیشكش نماید. سعی میكنند آنهایی را كه تمرّد مینمایند و از پیشكشكردن خود ابا میورزند، از راه جنگها به حالت حاضر و مناسب برای نظام قدرت درآورند.
همانگونه كه ضعیفهها همچون سرنوشتی انتظار شوهرانشان را میكشند و آنها را میپذیرند، جوامع نیز به همان شیوه، وابستگی به قدرت و مورد استفاده قرارگرفتن از طرف صاحبانشان را بسان مزرعه انتظار میكشند و اینچنین عادت داده شدهاند. قدرت، در جامعه بهشكل فرهنگ حاكمیت و سلطه وجود دارد. در دوران ادیان و به خصوص قرون وسطی تغییراتی که در وضعیت زن محبوس در قفس ایجاد شدهاند، تنها درحد ایجاد پیشرفت در صدا و میزان تزئین وی بودهاند. بردگی در ابعادی باورنکردنی ریشه دوانیده و خود را پنهان ساخته است. زن قرون وسطایی متحمل دومین شکست فرهنگی جامعه جنسیتگرا شده است. اولین شکست را در مرحله پیدایش دولت بردهداری و در فرهنگ الهه اینانا ـ ایشتارـ مشاهده میکنیم. شکست فرهنگیای را که نظام در حال تکامل بردهداری متوجه زن ساخته است میتوان به شیوه شگفتآوری در شخص زنانی چون خواهر موسی ماریام، مادر عیسی مریم و همسر محمد عایشه مشاهده نمود. بعد از این مرحله دیگر نه تنها اثری از فرهنگ الهگی مشاهده نمیشود، بلکه مقام و شأن زن را در نزدیکترین جایگاه به شیطان قرار میدهند. کوچکترین اعتراضی به این وضعیت, زن را تبدیل به خود شیطان مینماید. هر آن احتمال میرود روحش را به شیطان بفروشد. میتواند مرد را منحرف کند. زنانی که راه جادوگری را برگزیدهاند، بایستی ذرهذره سوزانده شوند. فرهنگ قتلعام زنان تا به حدی پیش میرود که نوزادان دختر را زنده به گور کرده، زنان را از جنسیتخویش منحرف ساخته و دستهجمعی به سنگسار آنها میپردازند. بردگی هزاران ساله حاکم در جامعه با انباشت مداوم و آرام در طول زمان چنان ابعاد وسیعی پیدا کرده که هیچ کس را یارای مقابله با آن نیست. در حقیقت تا زمانیکه زن مورد تجزیه و تحلیل قرار نگیرد نمیتوان به عمق بردگی نظام حاکم پی برد. حلقههایی که بر هر طرف زن بسته میشوند ، شیربها و وسایل آرایشی و تزئینی بیانگر فرهنگ بردگی میباشند. چنان بیفکر نگه داشته شده است که گویی زبانش را بریدهاند. مادر، مزرعهای است که مردان طبق دلخواه خود میتوانند ازآن بهرهبرداری کنند. از مدتها پیش از ذات و گوهر خویش خارج شده و تبدیل به ماده و کالا شده است. از الهگی جامعه طبیعی اثری باقی نمانده است. از زن فرزانهای که کودکان و جوانان را اداره میکرد و از زنی که مردان در اطراف او میچرخیدند هیچ نشانی بر جای نمانده است.
وضعیت کودکان و جوانان بیشتر به موقعیت زن شباهت دارد. کودک طبیعی هنوز به مرز هفتسالگی نرسیده است که نظام بردگی روحش را از وی سلب میکند. هنگامیکه فرد در دوره نوجوانی قرار دارد, نظام با راهکارهای خارقالعاده آموزشی از وی شخصیتی کاملاً وابسته ایجاد میکند. تمامی رفتارهایش از پیش برنامهریزی شده است. آزادی حتی در سطح کلمه هم غیرقابل تصور است.