آیا ژنئولوژی یک نیاز است؟
3 اکتبر, 2022برگرفته از کتاب درآمدی بر ژنئولوژی
ژنئولوژی در برابر چه و به چه علت بنانهاده شده است؟ آیا ژنئولوژی یک نیاز است؟ درحالیکه علم پوزیتیویسم اینهمه اذهان نارسا و تجزیهشده را میسازد، آیا بهراستی برای زندگی، یک “ژن” همراه با “لوژی” دیگر، ارزشهای دیگری را به همراه خواهد آورد؟ جهت باور نکردن به این، پیش رویمان مزارهای وسیعی از عملکرد مربوط به دنیای آکادمیک، علم پوزیتیویست، حوزههای مجزاشدهی علم و نظریههای متفاوت وجود دارند. وقتی بدان مینگریم، هلاکشده و هلاککنندهها، پلیدگشتهها و کژرویهایی وجود دارند که درونمان را به لرزه انداخته و ما را از انسانیتمان شرمگین میسازند؛ بهخصوص درزمینهی مدرنیتهی کاپیتالیست. مدرنیتهای که نیروی اصیلاش را از «غرق کردن اتوپیای سوسیالیست و همهی اتوپیاها در لیربالیسم خود» به دست میآورد. آیا واقعاً لوژیها تابهحال از یک کارایی برخوردار بودهاند؟ بهخصوص برای زنانی که احتمال کشتن و کشته شدنشان در هرلحظهای از زندگی همچون دنیایی پرجنبه از گزینهها در جریان است. “ما در اینجا انقلاب میکنیم، لوژی چه؟ ما در اینجا میمیریم، لوژی چه؟ گرسنهایم، مورد هدف هستیم، زیر شکنجهایم، با استثمار و حقارت مواجهیم، بیآموزشیم، فقیریم، مورد تحقیر قرار میگیریم، نیست انگاشته شده و با تجاوز روبهرو میمانیم. بدنمان در بازارهاست، حتی مال بعضیهایمان در آنجاها نیست، بلکه در خانههای مخفی و زیرزمین نگهداشته شده و به فروش میرسد، مورد شکنجه قرار میگیرد، لوژی چه؟ ژنئولوژی همچون مدعی دانش زندگی، علم زن، دانش زندگی اجتماعی و زندگی مشترک آزاد، بایستی مخاطب این پرسشها و از اینها جسورتر و رک و راستتر بوده و بدانها پاسخ دهد؟ چرا ژنئولوژی؟ ژنئولوژی چگونه میتواند یک برونرفت اساسی باشد؟ واقعیتهایی که موجب تعریف، گفتگو و تشکیل ژنئولوژی شدهاند چه هستند؟ چه چیزهایی را موردانتقاد قرار داده و چه چیزهایی را میپذیرد؟ ژنئولوژی باید توانمندانه به این پرسشها پاسخ بدهد تا که بتواند حوزهها و بخشهای خود را بهطور صحیح و دائمی مشخص و نهادینه سازد. جهت گسترش ژنئولوژی، دلایل بسیار مختلف و گوناگونی داریم که بخشی از آنها مثبت هستند. دلایلی که مبتنی بر وجههی درونی دنیای زن و بایستگی رو کردن پتانسیل این دنیا و تقسیم کردن آن با انسانیت میباشند. در مرحلهای هم که از آن گذشتیم این، یکی از نیازهای فوری انسانیت بود. یا بایستی روح زن با این دنیا تماس داشته باشد یا اینکه این دنیا با روح زن تماس پیدا کند. علل دیگر نیز منفی هستند. چون با خشونت، استثمار، تحقیر، هیچانگاری ایدئولوژیک، انکار، نسل براندازی و… مواجه گشتهایم و متوقفسازی اینها نیازی فوری است. در غیر این صورت، دنیا به شکل اجتماعی از احمقها درخواهد آمد که خودش، خودش را از پای درآورده، سیارهای را خاموش گردانیده و انسانیت در حماقت ادامه دادن به بریدن شاخهای که خود بر آن نشسته، نیست میگردد.
زنان در دوران درازی از تاریخ، یک سیستم اصیل مادری بنانهاده و آن را سازماندهی و مدیریت کردهاند. در این نظام اجتماعی، صلح، عدالت و فراوانی را حاکم ساختهاند. بسیاری اکتشافات علمی، در دورهی نوسنگی پیریزی شدهاند. حتی امروزه بدانها «کارهای زنانه» گفته و خیلی از آنها را مورد تحقیر قرار میدهند که درواقع، آشکار است بر ارقام، ریاضی، حسابهای دقیق، تنظیمات زمان و دادههای هوش تحلیلگر و عاطفی متکی بوده. مرد حاکم با یک حیلهگری بزرگ عقلی، اینها را دزدیده، در سیستم بهکاربرده و جهت نهان ساختنشان از زن، با گفتن «کارهای زنانه» آنها را کوچک شمرده و کاریکاتوریزه کرده است. با گفتن «با دستهای خمیری در کار مرد دخالت نکن» او را آزرده است؛ که آن مایهی خمیر دستها نیز جزو نخستین اختراعات شیمیایی است. اگر آن دست خمیری نباشد، همهی »مردهای عاقل» از گرسنگی نمیتوانند حتی یک گام بردارند. منظورمان این است که روی آوردنمان به ژنئولوژی بر روی صدها ارزش مطلوبمان و دلایل خوشایندی است که بر روی این ارزشها ارتقا یافتهاند. به این نیاز داریم که بدون توجه به هزاران سالی که آن ارزشها از ما دزدیدهشده، یکیک آنها را بازیافته و نامگذاری نماییم. با شرافتی که از آن یافتنها نصیب ما میگردد، دیر هم که باشد، نیاز داریم آنها را احیا کرده و کل فرهنگ عیبانگاری را که در پیرامون هویت تمدنیمان گرهخورده از میان برداریم. پیش از هر چیزی، مسئله مهم این است که این کیهان، دنیا و طبیعتی که رنجیده شده، جامعهای که با کشتار روبهرو گشته، دنیای زنان و کودکانی که در تاریکی نگهداشته شده، موردتحقیر قرارگرفته و دزدیدهشده را با این ارزشهای مطلوب به هم برسانیم. برای همین میگوییم ژنئولوژی. ژنئولوژی به این ارزشهای خوشایند دست خواهد یافت. جهت نظاممند کردن، آرشیوسازی و متحول ساختن یافتههایش به سازماندهی، آگاه شدن را تقویت خواهد کرد. آنچه را که باعقل و عاطفهی زن کارا میشود، عاید تحولات علمی خواهد ساخت. جهت نمایاندن یافتههایش، تلاش خواهد کرد که به یک گفتمان، برنامهریزی و شیوهی حرکت مشترک با زنان دنیا و ایجاد راه و راهکارهای آن دست یابد. جهت اقدام، آغاز کردن، پژوهش تمامی این کارها و سازماندهی جستجوگری موجود میگوییم ژنئولوژی. یکی از اساسیترین دلایلی که ژنئولوژی را بایسته میگرداند، ارزیابی فرصت برونرفت از کائوس قرن ۲۱ بهواسطهی دستآوردهای بزرگ آزادی زن است. مسئلهی آزادی زن که در این سده بهصورت «مادر مشکلات» درآمده، به شکل مادر راهحلها درخواهد آمد. جهت موفقیت در این کار، ما زنان بایستی به بردگیای که بر دنیای ما تحمیل میگردد و به ادراک گذار از آن پی ببریم. در صورت کسب اندوختهای مشخص از طریق راهکارهای پژوهشی مبتنی بر زن، باید به تعریف صحیحی از آزادی دستیابیم. علم زن، پیش از هر چیز، بایستی یک گسترهی آزادی را تعریف نماید که از حیطهی بردگی تحمیلشده بر ما زنان گذار نماید. اگر قادر به ایجاد این تعریف شویم، علم آن نیز میتواند به وجود آید. در گفتهی »ابتدا به یک تعریف آزادی که در مقابل بردگی موجودی که به زن قبولانیده شده، نیاز وجود دارد«. جهت رسوا ساختن و تحلیل کردن حیطه، حوزهها، اشکال و ابزارهای بردگی قبولانیده شده به زن ذکرشده در گفتار بالا و ایجاد تعریف آزادی که این بردگی را پشت سر بگذارد، میگوییم ژنئولوژی.
جهت پرسش “چرا ژنئولوژی؟” حتی درحالیکه از یک دوران لعنتی جامعهکشی میگذریم، بهخصوص این گفتههای رهبر عبدالله اوجالان که توان ساختن اتوپیای آزادی را به ما یاد داد، پاسخ خوبی را تشکیل میدهد: زندگی در جایگاهی است که باید آن را بر بالای همهی ارزشها نگه داشت. وظیفهی اصلی نیز فهمیدن است. توان فهمیدن نیز یعنی زندگی. زندگی نیز برای فهمیدن است. جهت ازبینبردن جاهلی و کورکورانگی در موضوع زندگی، بایستی ژنئولوژی را رشد داد. گفتهی مشهور اسپینوزا مبنی بر «فهمیدن، آزادی است» بایستی گفتهای باشد که همهی زنان جستجوگر آزادی، ژرفای آن را در یک دوران مشخص زندگیشان دریابند. چراکه شبکهی روابطی که انسان در درون دنیا، جامعه و خانواده در آن بسر میبرد، در صورت فهمیدن و فهامانیدن موجودیت خود در درون همهی این روابط میتواند آزاد باشد. تمامی این روابط و شبکهها برای انسانی که اینها را درنیابد، مدام به پایش بند بوده و موجب موانع و یا بردگی میگردد. هرچقدر هم که با توضیحاتی ظریف و هنری جلا داده شود، هر انسانی چه زن و چه مرد، هر طور که ترجیح زندگیشان را بکنند، اگر جامعه نداشته باشند، نمیتوانند موجودیت یابند. شاید نخستین حقیقتی که باید دریابیم این است که فردگرایی به مرتبهی شاهی ارتقا نیابد و جامعه از کشتارجمعی گذرانده نشود. جهت رسیدن و رسانیدن به راز این حقیقت زندگانی و درمیان گذاشتن آن، میگوییم ژنئولوژی. واصل کردن واقعیت انسان و جامعهای که به زندگی معنا نداده و در درون بیمعنایی غرقشده است به راز زندگی، وضعیت بسیار دشواری میباشد. با درنظرگرفتن این وضعیت، این سؤال را از خود میپرسیم که بهرغم اینهمه واقعیت زندگی دردناک و شکنجهوار، کیست که به این راز دست یابد؟« ما نیز بادل، فرایافت و حسهایمان بر این واقفیم که او زن میباشد. اگر برای راز زندگی، طبیعت ـ جامعه ـ زنکشی مقتول باشد نیز، بازهم زن بدان دست مییابد. به همین علت، همهی تلاشهایمان آن را به اثبات میرساند. جهت منسجمساختن، سازماندهی، فعالسازی، عملی کردن این تلاشها و تغییردهی زندگی و توان رسیدن به راز زندگی، میگوییم ژنئولوژی. مدرنیته با هجوم به تاریخ، معنویات، کیهان، همهی دنیای عاطفی، فکری و ارزشهای زن بودن و انسانیمان تخریبانی را به بار آورده است. جهت ایجاد نیروی دانایی و آگاهی رفع تخریبات بهوجودآمده در کل حقیقتمان که ما را به ما مبدل ساخت، میگوییم ژنئولوژی. اگر معنا نباشد، زندگی هم وجود ندارد. بر این باوریم که اگر از نزدیکتر با دید زن به واقعیتها بنگریم، توان درکمان را بالا خواهد برد؛ اما بدون گسسنت از ارتباط بین معنا، زندگی، جامعه و زن.
زندگی، طبیعت اجتماعی، دوگانگی کیهانی بوده و دیالکتیکی است. زن یک وجه این دوآلیته است و مرد وجه دیگر آن. اگر این دو وجه بتوانند از طریق برقراری رابطهای معنادار به نحوی طبیعی، آزاد، برابر و کارا باقی بمانند، آنگاه سرشت اجتماعی بهصورت سالم جریان خواهد داشت. ولی تلاش جهت نابودی یکدیگر، دشمنی، بیگانگی و گسلانیدن این دو وجه که بنا به دلایل بسیار متفاوت و متکی بر هزاران سال ایجادشدهاند، سرشت اجتماعی را همیشه تنشدار، مسئلهدار، بحرانی و میرا میسازد. بررسی جداگانه و باهم رسشتهایی که یکدیگر را کامل منوده و باهم موجودیت مییابند، یعنی مطالعهی رسشت زن و مرد درزمینهی تأثیرپذیری از یکدیگر و انجام کاوش حالت طبیعی این رسشتها و شکل بیگانهشدهیی که با دور ساخنت آنها از رسشتشان و علل و نتایج مداخلهای که نیروهای قدرت محور علیه این رسشتها صورت داده وظیفهی ژنئولوژی است. همچنین پیشبرد مبادی که این دو سرشت در درون آزادی و زیباییشناسی مجدداً با یکدیگر وصال مییابند، ادعا و وظیفهی ژنئولوژی است. در همان حال، ژنئولوژی عنوان ارائهی نظریهی زندگی مشترک آزاد و ایجاد جامعهشناسی آن است. پیشبرد زندگی مشترک آزاد، بایستی یکی از الفباهای جامعهشناسی و حیات صحیح باشد. »بایستی بهخوبی دانست که زندگی مشرتک، نوعی برساخت اجتماعی است. این زندگی مابین افراد دارای حیث نرینگی و مادینگی تحققیافتنی نیست؛ بلکه ما بین زنانگی و مردانگی اجتماعیای که برساخته شده تحقق مییابد. بایستی بهخوبی درک شود که برساخت هژمونیکی، این دو جنس را معلول ساخته، روابط مابینشان از این امر متأثر شده و بهمثابهی رابطهی هژمونیکی نمود یافته است. در روابط هژمونیکی ممکن نیست که عشق به میان آید. برابری ارادهی هر دو طرف در برابر یکدیگر رشطی اساسی است در عشق انسانی.« این ارزیابی رهرب عبدالله اوجالان بیانگر این نکته میباشد که چرا الفبای زندگی است. مسئله، بسیار فراتر از رابطهی مابین دو انسان بوده و در حدی اجتماعی است؛ مقولهای است در رابطه با چگونگی تعریف و ساماندهی بسیاری از سطوح روابط اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هرنی، اتیک ـ استاتیک و اقتصادی مابین هر دو جنس که به جامعه مربوط میباشد. حتی اگر یک ارزیابی کوتاه راجع به روابط زن و مرد که امروزه در سطحی بحرانی، معضلدار و ازهمپاشیده، در هرجایی از دنیا وجود دارد انجام دهیم، ما را به این نتیجه خواهد رساند. بنیان حیاتی معنادار، آزاد و دموکراتیک با ذهنیت، اخالق و فرهنگی که راجع به این روابط به دست خواهند آمد در ارتباط است. کسب اینها نیز به سطح مشخص کردن گسرته، عمق و موجودیت یابی اجتماعی این مسئله و تاپیرپذیریی که تجربه کرده بستگی دارد. به همین خاطر اینیک واقعیت است که علوم اجتماعی مبتنی بر دادهها بهاندازهی کافی نتوانسته تحلیلات سالم و بایستهای را به بارآورند. برای هر زن و مردی که در قبال انسانیت، زندگی، طبیعت و موجودیتش احترام قائل است، مسئولیت اینکه در این مورد روشنگری و آگاهی یافته و خود را آموزش و شکل داده، در اولویت قرار دارد. چون اشتباهات صورت گرفته دراینباره، مهر خود را بر تمام زندگی فرد خواهد زد؛ بنابراین هر فرد و جامعهای که در جستجوی زندگی اخلاقی ـ سیاسی و آزاد است، تعریف و واشکافی این مسئله و ایجاد آلرتناتیوها را بهعنوان امری اولویتدار به دغدغهای برای خویش تبدیل میسازد، حال اگر افراد مزبور سوسیالیست، انقلابی، فمینیست، آنارشیست و دموکرات باشند یعنی نیروهای مدرنیتهی دموکراتیک [ ضدنظام مدرنیتهی سرمایهداری] باشند، آنگاه این نیروها بهعلاوه دارای مسئولیت، ادعای پیشاهنگی و الگو بودن برای جامعه هستند. در این صورت، زندگیهای مشرتک، موجودیت و برقراری روابط زن و مرد و فرزندان بهمثابهی مواردی حائز اهمیتی حیاتی، در حوزهی علم زن قرار خواهند گرفت. در حین پرداخنت ژنئولوژی به این موضوع، ابتدا زندگی آزاد و روابط آن را واشکافی و نامگذاری خواهد کرد. سپس در گسرتهی نظریهی زندگی مشترک آزاد، برداشت، تعاریف و تحلیلات آلترناتیو را انجام داده و بنابراین پیشنهادات و پروژههای چارهسازی را تهیه و ارائه خواهد نمود۰ بنا به اینکه زندگی بدون دوگانگی منیتواند وجود داشته باشد و با شکل موجودش، وجود یک زندگی بحرانی مابین دو هستی اساسی که ویژگیهای دوگانگی زندگی را تشکیل میدهند، طبیعی است که ژنئولوژی در وهلهی نخست به این مسئله بپردازد. بحران حیات اجتماعی و یا بهعبارتدیگر، صورت کائوسی آن در صدر بهانههایی است که جهت ظهور علم زن میآید. حوزهی زندگی آزاد و مشترک، عرصهای است که این کائوس، بیش از هر عرصهی دیگری در آن ژرفا یافته. جهت معنا بخشیدن به بحران و کائوس موجود، بایستی بر سیر تاریخی روابط زندگیهای مشرتک آگاه باشیم. رهرب عبدالله اوجاالن این نیاز را بدینصورت ارزیابی میمناید: »رادیکالترین هویت آزادیخواهی، از طریق رویکرد با زن و یا بهطورکلی درک منودن نظام موجود در روابط زنـ مرد و پشتپاپزان آن امکانپذیر است. تا زمانی که روابط مابین زن و مرد درک نگردد، هیچیک از مسائل اجتماعی نه ممکن است بهطور کافی درک گردد و نه چارهیابی شود. جهت حل این مسئله که سنگ بنای قلب و مغز مسائل اجتماعی را تشکیل داده، بایستی برخوردی علمی، فلسفی، اتیک و استاتیک مبنا قرار گیرد … بدون درک موقعیت زن در تاریخ متدن و عرص مدرن و نشان دادن نیروی برخورد اتیک و استاتیک، اگر هر نوع از آنها با همدیگر مورد آزمایش قرار بگیرد نیز هر شیوهی زندگی که وارد آن شود، نتیجهای جز اشتباه، بیاخلاقی و زشتی دربر نخواهد داشت. به همینخاطر هر جای دنیا به علت این «اشتباه، بیاخلاقی و زشتی» مبدل به دیار جهنم شده است؛ به جستجوهایی تبدیلشده تحتعنوان عشق و محبت، زندگی روزمره، جنسیتهای تحریکشده، جهالت و بیمسئولیتی زن در مورد مرد و مرد دربارهی زن، بحرانهای مختلف هویتی ناشی از آزمونهایی که تحتعنوان آزادی صورت میگیرند؛ تنهاییهای ژرفی که در درون شلوغیها جریان دارند. درنتیجه، باگذشت هرروز، دنیا به سیارهای مبدل میشود که آنهایی که در درون این آزمایشها غرقشدهاند هرلحظه و هر حوزهای از زندگی را برای یکدیگر به جهنم تبدیل میسازند. بهویژه مرد در دیدن زن بهعنوان یک انسان، دوست، همتای روح وزندگی نمیتواند موفق شود. چونکه در زیر سیطره و فشار بیمرز عادات فرهنگ و قدرت مردسالاری، زن را بهعنوان مظلوم، زیردست، مستعمره، همسر ـ معشوق و ملکش میبیند.