دوران کاپیتالیسم و سازماندهی
15 آوریل, 2023رهنمود رهبرآپو
بخش دوم
در مرحلهی انقلابهای بورژوازی علیه فئودالیسم -که بورژوازی در میان طبقهی کارگر و دهقان، برای مدتی کوتاه هماهنگی به وجود آورد- پس از اینکه به حاکمیت رسید، متوجه شد که بزرگترین خطر از جانب این اقشار به او وارد خواهد شد. دیگر پس از این مرحله، چه در میان اقشار مختلف خود بورژوا، چه در میان بورژوازی و طبقات خلق، ورود به یک مرحلهی مبارزاتی انجام شده است. بورژوازی جهت استمرار حاکمیت طبقاتی خویش، تمام نیرویش را به میدان گذاشته و [مدعی] شد که جهان فقط با واقعیت طبقاتی او ادامه خواهد یافت، فروپاشی او به معنی فروپاشی دنیاست و [این را] به حالت اساسیِ پروپاگاندای خود در خواهد آورد. در همین رابطه خواهد کوشید که ابدی بودن ایدئولوژی و سیاست خویش را بقبولاند.
در مقابل این وضعیت، پرولتاریا نیز با فراهم کردن شرایط مادی برای مبدل شدن به جامعهی فاقد طبقه و بی لزومی بورژوازی به شکل خاص و جامعهی طبقاتی به شکل عام را از خود نشان خواهد داد. با دیدن این [واقعیت] که حکمران جدیدِ جامعه باید خود او باشد و به این جهت ایدئولوژی، سیاست و بر این اساس سازماندهی متعلق به خویش را به میان میآورد. آنچه نتیجه را مشخص میکند نیز، وقوع چنین مبارزهای است.
جامعهی کاپیتالیسم، همزمان هم مرحلهای است که در هر حوضهی بورژوازی، به عنوان طبقهی حکمران به بهترین نحو در آن پیشرفت نموده، هم برههای است که پرولتاریا به عنوان فرودستترین طبقه و خلقهای تحت فشارِ بورژوازی جهت آزادی نهایی، خود را آماده میسازند. نیروهای تولیدکننده و توسعهی تولیدِ ارزشافزونه، برای مبارزات اقتصادی و دموکراتیکِ طبقهی کارگر هم یک بستر میآفریند و هم زمینههای یک مبارزهی مسالمتآمیز را علیه بورژوازی فراهم میسازد. در کشورهایی که بورژوازی به روش انقلابی به قدرت رسیده، نیروهای تولیدکننده به میزان تولید هر چه بیشترِ ارزشافزونه، پیشرفت نموده و خلاصه اینکه با مبارزهی اقتصادی، میزان به دست آوردن ارزشافزونهی تولیدات را تحقق بخشیده و توسعهی مبارزات مسالمتآمیز اقتصادی-دموکراتیک و شرایط رسیدن به نتایجی مشخص وجود دارد. به خصوص در جاهایی که کاپیتالیسم به صورت انقلابی در آن توسعه یافته، روشن است که جنبش طبقهی کارگر و جنبش دهقانی بر این اساس رشد پیدا خواهند کرد. اما وسعت این کاملا تنگ خواهد بود، آشکار است که از نتایج انقلابهای دموکراتیک بورژوازی، تنها این انقلاب انجام شده و جوامع نیز از آن بهره خواهند برد. چون تأثیرات انقلابهای دموکراتیک بورژوازی بر خلقهای مستعمره بازتابی ندارد، بر این خلقها شدیدترین فشار مستعمراتی وارد خواهد شد. به همین خاطر شرایط مسالمتآمیز مبارزات اقتصادی و دموکراتیک برای این خلق وجود ندارد. خلقها در این حوضهها، با فشار شدید بورژوازی مواجه خواهند شد.
بورژوازی طبقهی یکدستی نیست. از داخل به لایههای مختلفی تقسیم شده است. در سرآغاز بورژوازی تجاری، صنعتی، مالی و در حالتهای مختلفی خرده بورژوازی تشکیل شده و میدانیم که بر سر قدرت با یکدیگر وارد نبرد شدهاند. بورژوازی شدنِ نخالههای فئودالی نیز به این تناقضات عمق بخشیده است. تمام اینها، نشان میدهند که واقعهی حزب سیاسی در جامعهی بورژوازی با چه اهمیتی رشد پیدا خواهد کرد.
میتوان گفت که جنبشهای مدرن حزبی، برای نخستین بار در جامعهی بورژوازی توانستهاند رشد پیدا نمایند. این قبل از هر چیز به پیشرفت تولید ارزشافزونه در مقیاس بزرگ نیروهای تولیدکننده و عدم یکنواخت بودن طبقات حتی از نظر داخلی، بستگی دارد. بورژوازی در وضعیتی بسیار پیشرفتهتر از طبقهی فئودال -که حاکم جامعهی قدیمی بود- قرار دارد و از خرده بورژوازی گرفته تا بالاترین اقشار به لایههای مختلفی تقسیم شده است. همچنان که در خرده بورژوازی نیز قابل مشاهده میباشد، این لایهها در میان خود نیز در حال انشعاب هستند. طبقات تحت استثمار نیز در وضعیت متفاوتری نیستند. همچنان که پرولتاریا متشکل از اقشار مختلفی است، دهقانان نیز به چند قشر مختلف تقسیم شدهاند.
جامعهی بورژوازی که متشکل از اقشار و طبقات مختلف میباشد، وسعتیابی بیش از حدِ جدال در حوضههای ایدئولوژیک و سیاسی، به دلیل فشار اقتصادی و اجتماعی میباشد. احزاب که ابزار حل تناقضات در این حوضهها میباشند، به این دلیل رشد واقعهی تحزبی شدن در معنی مدرن آن در جامعهی بورژوازی به بهترین شیوه، اجتنابناپذیر است.
حزب از نظر طبقات حاکم درون دولت، ابزاری اجتنابناپذیر جهت متأثرکردن دولت، گسترش [حوضهی] منافع خود و استمرار به آن و نیروبخشِ مستمر به حاکمیت دولت است. طبقات زحمتکش نیز جهت تحقق پیشرفت ایدئولوژیکی و سیاسی خود در اینچنین برههای باید آماده باشند و سازماندهی خود را خلق کرده و جهت به قدرت رسیدن، قطعا ناگزیرند که تحزبی شوند. در شرایط جامعهی کاپیتالیسم این تناقضات در منافع دو طرفه، راهگشای یک نبرد حزبی (تأسیس این احزاب، پیشرفت آن، به قدرت رسیدن، مبارزات برای از قدرت پایین آوردن) میگردد. البته که ریشههای واقعهی تحزبی شدن هم از نظر طبقات حاکم و هم از نظر طبقات فرودست در اعماق تاریخ نهفته است. اما در مرحلهی جامعهی کاپیتالیسم که تفاوت میان طبقهی حاکم افزایش پیدا کرده و همچنین برای اقشار زحمتکش تحت استثمار امکانات نجات افزایش یافته است، این موارد تأثیرات خود را در حوضهی سیاسی نشان داده و در حل و فصل این تناقضات پیچیدهی احزاب به حالت ابزارهای جدال و سازماندهی مدرن، متفاوت از جدالهای دوران کمونال کهن، دینی، مذهبی و قیامهایی که بر این اساس تحقق مییافتند، درآمدهاند. بجای فُرم مبارزاتیِ متکی بر کودتای گروهکها، توطئهها و قیامهایی که ناگهانی شعلهور و خاموش میشدند، احزاب در جامهی عمل پوشاندن به شیوه مبارزاتی مدرن به عنوان ابزارهای مبارزاتی اجتنابناپذیر میباشند. سطحی که جامعه به آن رسیده است، مبارزه با این ابزارها را الزامی میگرداند.
سازماندهی به فُرم دولتی، اوج سازماندهی بورژوازی را شکل میدهد. از این پس دولت به تمرکز در منافع حیاتی بورژوازی پرداخته و به تضمین منافع این طبقه خدمت خواهد نمود و تمام سیاستهای اقتصادی و حقوقی با این هدف ارائه میگردند.
همزمان با تمرکزیابی تمام منافع جامعهی بورژوازی بدین فُرم، باز هم بورژوازی به عنوان ابزارهای متفاوت قدرت از احزاب خویش دست نخواهد کشید. تمرکز منافع کلی در دولت، لزوم افزایش سهم خویش در درون دولت و متحولسازی قدرت دولت با منافع خویش از طرف اقشار مختلف را، از میان برنمیدارد. به همین خاطر نیز لزوم احزاب، مستمرا خود را تحمیل میگرداند. حتی اگر قشری زمام دولت را به دست بیاورد، باز هم تلاش خواهد نمود تا حزب خود را سر پا نگه دارد. اگر این حزب به حزب دولت نیز مبدل گردد، در مقابل تحولات احتمالیِ بعدی جهت تضمینکاری، استمرار به موجودیت خود در داخل دولت و پیشرفتش، از نظر طبقهی داخل دولت الزامی است.
دیگر اقشار نیز، جهت به دست گرفتن دولت به وسیلهی احزاب به مبارزه برخواهند خواست. یعنی این طبقات، جهت متأثرکردن دولت، در درون دولت با توسعهی منافع خود و تضمین آن و [همچنین] به مرور زمان تأسیس هژمونی خود -یا به تنهایی و یا با همپیمانهایشان، چه موقتی چه بلندمدت- کوشش خواهند نمود منافعشان را به دولت بازتاب نمایند. به همین خاطر لازم میبینند، از هر گونه مهارت خود استفاده کنند. احزاب بورژوازی، با این هدف و به عنوان ابزارهای اجتنابناپذیر به صورتی مستمر لزوم اجباری خویش را اعلام میدارند.
این احزاب برای پیشرفت نیروی ذاتی طبقهی خود، با استفاده از تناقضات دیگر اقشار و طبقات، ایجاد همپیمانی موقتی و یا دائمی با آنان را، علیه قشری که در مقابل پیشرفت خود خطرناک میبینند و با چنین برداشتی از همپیمانی اقدام به جنگ میکنند و در این راستا با ایجاد مناسبترین ابزار مبارزاتی برای نتیجهگیری تلاش خواهند نمود. کوشش خواهند کرد تا دولت را به دست بگیرند، در درون دولت نفوذشان را افزایش دهند و اگر دولت را در دست دارند نیز سعی خواهند کرد حاکمیت خود را استمرار بخشند.
تجارب به دست آمده در مرحلهی مبارزاتی و جریان رویدادها، در این باب راهنمایی تمام احزاب طبقه میباشد. آزمونهای انجام گرفته، موفقیت و یا عدم موفقیتشان، به معیار پیشرفت و موفقیتهای بعدی تبدیل میگردند. در سیر پیشرفت، سیاستهای اشتباه، بافت سازمانی و ابزار مبارزاتیشان را تغییر و بجای آن نوع درست آن و فُرمهایی را که هرچه بیشتر نتیجهبخش باشد را حاکم میسازند. میتوان گفت که جامعهی بورژوازی بیانگر جامعهای که مدام در حال مبارزه و سازش به صورت رابطه و تناقض با یکدیگر بوده که برنامه، تاکتیک و همپیمانهایشان با همدیگر درگیر است، میباشد.
در این نقطه، دولت به عنوان یک ابزار سازش و[ایجاد] تعادل به میان میآید. سازش بر سر حاکمیت در داخل دولت، در یک معنی به مفهوم تأسیس صلح و آرامش است. ادامهی حاکمیت دولت با چنین شکل باثباتی، به این معنی است که جدال طبقاتی در نقطه پایانی مفهوم گشته است. اما کمی آن سوتر، باز یک نبرد دهشتانگیز احزاب حکمفرما میگردد. جهت برهمزدن این ثبات، متمرکز کردن جدال درون دولتی و تحول آن به منافع طبقاتی خود، یک جدال همیشگی به چشم میخورد.
هر چند برخلاف اینکه جنگ و جدال میاندولتی به پایان رسیده و یک سازماندهی صلح قطعیت یافته و این سازماندهی جهت سرپوشی واقعیت به یک تبلیغات دست زده است؛ و هر چند از نظر علمی به تنهایی این به عنوان شکلی از خشونت و جنگ قطعیت یافته باشد، [به همان صورت نیز] قطعی است که تحت چنین خشونتی مبارزهی طبقاتی متوقف ناشدنی است.
مبارزهی طبقاتی، جهت ارائهی یک فرم متفاوت، از طریق براندازی یا از توانانداختن این فُرم، خود را به عنوان سازش و یا جنگی دائمی جلوه میدهد. مبارزهی طبقاتی بر سر دولت، در این معنا و به طور عمومی در مقیاس کوچک قادر به نجات خود از مبارزات طبقاتی داخل جامعه نخواهد شد.
جامعهای که بورژوازی ابتدا آن را به شیوهی خود، بازسازماندهی نموده بود، آن را به داخل بحران اقتصادی و سیاسی سوق داد. این بحران که در مرحلهی امپریالیسم به اوج خود رسیده، موجب جنگ در سطح جهان شده و جامعهی بورژوازی را به درون یک لاینحلی و فروپاشی کشانده است. بورژوازی، جامعهای را که در اوائل سازماندهی نموده بود در مرحلهی امپریالیسم، به برههای رسانده که سازماندهی آن به کناری، با جنگ، بحرانهای سنگین اقتصادی و با توسل به شیوههای خشونتآمیز، از هم متلاشی و به سوی فروپاشی سوق میدهد. جامعهای که به دست بورژوازی فرسایش یافته و فروپاشیده، پس از این مرحله سازماندهی آن دیگر کار بورژوازی نیست. یک طبقهی جدید، باید جامعه را از درون این هرجومرج و بحرانها، از این جنگ و ابزارهای خشونتآمیز و همچنین از این محیط جنگی بیرون آورده و بازسازماندهی نماید.
جامعه، در حالی که به نقطهی انتظار نجات از دست بورژوازی امپریالیستی، به دست طبقهی جدیدی رسیده است، طبقهی کارگرنیزخویش را درست برای این [کار] آماده ساخته است. علیه این تخریبات بورژوازی نه تنها به این دلیل که طبقهای فاقد شرایط مدیریت جامعه میباشد، بلکه به عنوان طبقهای که [جامعه را] متلاشی کرده، فرسوده نموده، بی لزوم گردانده و واقعاً به پایان عمرش رسیده، بر سرکارآمدن یک طبقهی جدید و سازنده در دستور کار قرارگرفته است. جامعهی کاپیتالیسم که در مراحل اولیه با سازندگی و دوباره بنیانسازی بورژوازی آشنا شده بود در مراحل پایانی با خرابکاری و تخریبکاری آن دست به گریبان شده است. بورژوازی، جامعه را به نقطهای که باید از نو بنیانگذاری و بازرسی گردد، رسانده است.
اولین برههی جامعهی کاپیتالیسم از نظر زحمتکشان، از هر نظر یک برههی تدارکاتی است. اتحاد این اقشار در راستای منافع ذاتی اقتصادی و سیاسیشان که در مرحلهی بردهداری و فئودالی از طریق فشارهای شدید از آن ممانعت به عمل آمده بود، در این مرحله به امکانات سازماندهی دست پیدا نمودهاند. به خصوص در پیشرفتهترین حوضههای جامعهی کاپیتالیسم و به عنوان تناسب با پیشرفت این جامعه، در وهلهی نخست حقوق اقتصادی و دموکراتیک به مرور زمان مستقیما در راه جنگ برای قدرت سیاسی، دوباره خود را سازماندهی نمودهاند. به مقیاس افزایش بیلزومی و بیمعنایی جامعهی بورژوازی، وظیفهی دوباره سازماندهی و رهبری کردن جامعه، طبقهی کارگر را هر چه بیشتر فرامیخواند.
وقتی کاپیتالیسم به پایانیترین مرحلهی [خود] یعنی مرحلهی امپریالیسم رسید و علیه امپریالیسم بورژوازی که جامعه را متلاشی و به کائوس سوق داده است، وظیفهی نجات جامعه از این وضعیتِ تخریبشدگی، [خلاصه اینکه]انقلابهای پرولتاریا خود را اجباری گردانده است. اولا با انقلاب اکتبر، پرولتاریا با انجام انقلابهای[متعدد] این عصر را آغاز نموده است.