• برچسب‌ها:,

    دوران کاپیتالیسم و سازماندهی

    14 آوریل, 2023

    رهنمود رهبرآپو

    بخش اول

    می دانیم که اگر امپراطوری‌های قدرتمند برده‌داری به آسانی فروپاشیده‌اند، یکی از دلایل آن نیز برده‌ها و مبارزات آزادی‌‌خواهانه‌ی خلق‌هایی است که نمی‌خواهند برده شوند. سهم برده‌ها درهنگام فروپاشاندن امپراطوری‌های برده‌دار و تغییر دولت برده‌دار‌ به دولت فئودال -که این رژیم منعطف‌تر را با منافع خود مناسب‌تر دیده‌اند- بزرگ است. همچنین خلق‌هایی که مخالف برده‌شدن هستند و چون غالبا امکان بیشتری برای تحول‌ به یک دولت فئودالی دارند، به این دلیل می‌بینیم که فُرم جامعه‌ی ارباب‌رعیتی گسترده‌تر شده است.

    بورژوازی، که رهبری کاپیتالیسمِ در حال رشد را در بتن فئودالیسم انجام می‌دهد، در اوائل رغم اینکه طبقه‌ی بسیار ضعیفی است و اگر توانسته در مقابل رژیم بسیار قدرتمندی، همچون فئودالیسم مقاومت کند، دلیل آن نیز قبل از هر چیز ناشی از قیام مستمر رعایا علیه جامعه‌ی فئودالی و در راستای رهایی و هم‌پیمانی، به نمایندگی بورژوازی است. از سوی دیگر، مقاومت خلق‌های مختلف- که تحت فشار جامعه‌ی فئودالی بودند- این دولت‌ها را در تنگنا قرار داده و پذیرش ترقی دموکراسی بورژوازی از سوی این خلق‌ها، سبب گذار آسانتر از دولت فئودالی می‌شد.

    بورژوازی نیز، جامعه‌ی قدیمی را در راستای منافع خود، از فُرم دولتی تا حوضه‌های اقتصادی و فرهنگی بازسازماندهی کرده و رعیتِ شهری را به کارگر و رعیتِ دهاتی را به حالت دهقانان آزاد در آورده و با اتکا بر این طبقات، علیه قدرت سیاسی بسیار نیرومند جامعه‌ی فئودالی، قادر به خلق جامعه‌ی مدرن شده است. بورژوازی، نه‌تنها با قدرت خود قادر به گذار از جامعه‌ی فئودالی شد، بلکه با اتکا بر طبقه‌ی دهقان و کارگر که منافع‌شان با بورژوازی همخوانی داشت، توانست ازآن گذار به عمل بیاورد.

    در این برهه‌ی زمانی جامعه‌ی طبقاتی، خواه با به قدرت رسیدن بورژوازی به‌مثابه طبقه‌ی حاکم، خواه طبقاتی که تحت حاکمیت بورژوازی شکل یافته‌ و در راستای منافع حیاتی‌شان متحد گشته‌اند و سازماندهی نمودن منافع‌شان، آنان را به فُرم‌های مدرنی مبدل ساخته است. از آن پس جدال‌های سیاسی در جامعه‌ی کاپیتالیسم، نمای معاصر را به خود خواهد گرفت. این قبل از هر چیز ناشی از آخرین برهه‌ای‌ بودنِ جامعه‌ی طبقاتی کاپیتالیسم است.

    اشراف فئودال که حاکم جامعه‌ی طبقاتی پیشین بودند، در قبال اینکه در حوضه‌ی اقتصادی و اجتماعی تضعیف گشته‌ و چون به عنوان طبقه‌ای که دارای هر گونه تجارب سیاسی هستند، در حوضه‌ی سیاسی جدید نیز جایگاه یافته و این حوضه را نیز به شکلی متعصبانه در آغوش گرفته و سعی نموده‌اند به گذران پارازیت‌وار‌شان تداوم بخشند. به این خاطر نیز قبل از هر چیز، می‌بایست انقلاب در این حوضه به واقعیت می‌پیوست. بورژوازی جهت خلق طبقه‌ی مدرن دلخواه خویش، ناگزیر بود قدرتش را از حوضه‌ی اقتصادی و اجتماعی به قدرت در حوضه‌ی سیاسی متحول سازد.

    اما چون نخاله‌های قدیمی جامعه‌ی فئودالی بسیار نیک متوجه بودند که منافع مادی، فقط با حاکمیت در حوضه‌ی سیاسی امکان‌پذیر است، جهت خالی نکردن این عرصه، به یک جنگ تن‌به‌تن با بورژوازی تن می‌دهند. در حقیقت انقلاب‌های بورژوازی نیز اغلبا علیه حاکمیت نخاله‌های طبقه‌ی فئودال در حوضه‌ی سیاسی ترقی یافته است. بورژوازی جهت تأسیس قدرت خود، بیشتر از هر چیز، در این حوضه به سازماندهی پرداخته و برای حاکمیت سیاسی مبارزه نموده است.

    همانند هر طبقه‌ی جدیدی، بورژوازی نیز جهت تأسیس و استمرار حاکمیت‌ خود، ناگزیر بود ایدئولوژی طبقه را به حالت ایدئولوژی حاکم در آورده و جامعه را در راستای منافع خویش بازسازماندهی نماید. زمانی که یک طبقه‌ی جدید از مدیریت جامعه صاحب‌داری می‌کند، قبل از هر چیز ناگزیر است علل موجودیت‌اش را توجیه نماید؛ نمی‌توان صرفا با سخنان خشکِ فُرم قدیمی که از آن گذار به عمل آمده، آن را توجیه نمود. باید این را با فُرم‌های ایدئولوژیکی، اقتصادی و سیاسی و عناصر فرهنگی جدیدِ به ثمر رسیده، به اثبات ‌رساند. طبقه‌ای که قادر به نمایش این خلاقیت نباشد، نمی‌توان آن را طبقه‌ی جدید معرفی نمود. طبقه‌ی جدید به میزان توان گذار از جامعه‌ی قدیمی، حق [عنوان] طبقه‌ی جدید را به دست خواهد آورد.

    زمانی که بورژوازی به‌عنوان یک طبقه‌ی جدید، علیه طبقه‌ی فئودالی ظهور یافت نیز، با چنین اجباریتی دست به گریبان بود. قبل از هر چیز ناگزیر بود، برتری اقتصاد کاپیتالیسم را در مقابل اقتصاد فئودالی نشان دهد و برای این نیز شروع ازهمکاری‌های ساده، از مینی فاکتور گرفته تا مرحله‌ی صنعتی در بازسازماندهی اقتصاد، توانست فُرم‌یابی برتری را به میان بیاورد. تنها با موفقیت در این زمینه بود که در [مناطق] شهری و روستایی، قادر به پاکسازی اقتصاد فئودالی و جایگزینی اقتصاد کاپیتالیسم به جای آن بود.

     در حوضه‌ی هنر نیز ناگزیر بود نشان دهد که از فُرم‌های فئودالی گذار به عمل آورده است. مشاهده می‌کنیم که بورژوازی در هنر و واقعه‌ی رنسانس که به معنای نوزایش است، از تمام فُرم و محتوای هنر فئودالی گذار کرده‌ و به فُرم و متحواهای جدیدی دست پیدا کرده‌ است. این را در حوضه‌ی دینی هم به نمایش گذاشت. با مطابقت دادن دین مسیحیت با منافع طبقاتی خود، در دین اصلاحاتی به وجود آورد. به‌ویژه با توسعه‌ی مذهب پروتستان، در این حوضه نیز تفاوتش را با طبقه‌ی فئودالی نشان داد و از آن گذار به عمل آورد.

    اما حوضه‌ای که بورژوازی در آن بیشترین جهش را به وجود آورد، حوضه‌ی سیاسی بود. بورژوازی علیه رژیم مطلقه، با هدف تأسیس جمهوری بورژوازی که مدل مورد نظرش بود، وارد یک مبارزه‌ی بزرگ شد. بورژوازی برای انجام انقلاب، تنها با یک قدرت بزرگ موفق به انجام آن می‌شد، به همین خاطر ناگزیر بود به دیگر اقشار و طبقات خلق بقبولاند که پدیده‌ی انقلاب در راستای منافع جامعه است. برای همین نیز، باید خط مشی ایدئولوژیکی و سیاسی انقلاب و همچنین بنیان‌های ایدئولوژیکی و سیاسی آن را فراهم می‌ساخت. به شیوه دیگری، عبور از قشر حکمران فئودال که در زمینه سیاسی قدرتمند بودند، ممکن نبود.

    اندیشمندانی که بورژوازی در حوضه‌های اجتماعی، علوم طبیعی و دولت پرورش داده بود، برتری او را در این زمینه به اثبات می‌رساند. بر همین منوال در مقابل طبقه‌ی فئودال، باید این اندیشه‌ها به سازماندهی طبقه‌ی بورژوازی و مبدل‌شدن تئوری به حالت آژیتاسیون-پروپاگاندا و سازماندهی خدمت می‌نمود و به این معنا باید انجمن، نهاد‌ها و دستگاهای سیاسی بورژوازی پدید می‌آمدند.

    مشاهده می‌شود که بورژوازی به صورتی متفاوت از دیگر طبقات حاکم، جدال سیاسی را از طریق مبارزات حزبی به پیش می‌برد. بورژوازی قادر نبود این جنگ را در مقابل طبقه‌ی حکمران فئودال که تمام ظرافت‌های مدیریتی را به خود جذب نموده، مستقیما از طریق قیام تحقق ببخشد. به این جهت، بر اساس فعالیت‌های ایدئولوژیکی و سازمانی، باید در بلندمدت خود را برای قدرت آماده و تجربه کسب می‌نمود. بورژوازی با رشد فعالیت‌ حزبی در سال‌های طولانی، نیروی اندیشه را به نیروی ایدئولوژیکی و آن را نیز به نیروی سیاسی متحول و به میزان قبولاندن آن به متفقین‌ خود و به قیام وادار نمودنشان، قادر به  شکست[بر زمین آوردن] فئودالیسم شده است. به خصوص با واقعیت پیوستن انقلاب فرانسه است که در حوضه‌ی سیاسی نیز برتری خویش را به اثبات رسانده و در سطح جهان قادر به پیشاهنگی انقلاب‌های بورژوازی شد. با تحقق جامعه‌ی بورژوازی در سطح اروپا، سنگ زیربنای [نظام‌اش] را پایه‌‌گذاری نموده است. این نیز با اتکا بر برتری [بسیار] جامعه‌ی بورژوازی نسبت به جامعه‌ی فئودالی است. همچنین سهم کارگران و رعایا در پیشرفت جامعه‌ی جدید که منافع مشترکی با بورژوازی داشتند، برای برهه‌ی خاصی بزرگ است.

    آزادی کامل مراحل بعدی، از پیشرفت جامعه‌ی بورژوازی می‌گذرد. جستجو برای زندگی کمونالِ برابری‌خواه قدیمی، در مناطق روستانشین و در مناطق شهری دیگر کاملا به حالت یک اتوپیا در آمده بود. برای همین نیز این اتوپیاها در مقابل ایدئولوژی بورژوازی تاب نمی‌آوردند. به این دلیل بورژوازی برای عبور از این‌ها دچار سختی نمی‌شد. بورژوازی با گشودن راه بر روی پیشرفته‌ترین جامعه‌ی استثمارگرا، به صورت عینی شرایط پیشرفت جامعه‌ی فاقد طبقه را نیز فراهم نموده است. در این معنی، نه تنها گورکن‌های خویش را، بلکه با خود تمام گورکن‌های جوامع طبقاتی را نیز آورده است.

    طبقات حاکم که برتری را در حوضه‌ی تولید و سازماندهی به‌عنوان پیشرفت‌های ایدئولوژیک، سیاسی و هنری در تمام جامعه‌ی طبقاتی به دست دارند، با توسل به این قدرت، انسان‌ها را به برده، رعیت و پرولتاریا تبدیل نموده و بر روی این‌ها قادر به استمرار حکمرانی خود شده‌اند. از نظر طبقات فرودست نیز همان مرحله، معکوس عمل نموده و با از هم‌پاشاندن سازماندهی موجودشان، سعی شده مدام فاقد‌سازماندهی گردانده شوند. از عشیره، خلق و ملیتی که به آن تعلق دارند، همچنین فرهنگ و زبانی که با آن تکلم دارند گسلانده شده‌اند و سعی شده برای زبان و فرهنگ طبقه‌ی حاکم و همچنین دینشان -که آنان را به روی بهره‌کشی باز می‌گذارد- به حالت مناسب در بیایند. این نیز در آنان وضعیت فاقدسازماندهی بزرگتر و پیشرفته‌تر به وجود آورده و سبب شده که آسان‌تر مورد بهره‌کشی قرار گیرند.

    در طول تاریخ جامعه‌ی طبقاتی، به میزانی که جامعه‌ی جدید طبقاتی نیاز به نیروهای گسترده علیه جامعه‌ی طبقاتی قبلی دارد، شانس سازماندهی فرودستان نیز افزایش یافته، اما پس از اینکه طبقه‌ی حاکم جدید به قدرت رسیده، تمام حقوقشان از آن‌ها پس گرفته شده است و آنان را به حالت افراد ناتوان در بیان منافع ذاتی خود و فاقد‌سازماندهی در آورده‌اند. طبقه‌ی حاکم، حاکمیت خویش را در مراحل صلح کاملا در راستای منافع طبقاتی خود، با اتکا بر نیروی قانون استمرار بخشیده و در مراحل جنگ و یا مقاومت نیز، این را با خشونت انجام داده است. 

    در مرحله‌ای، پیشرفت جامعه‌ی بورژوازی در سطح جهام‌شمول، هم از نظر طبقه‌ی کارگر و هم از نظر خلق‌هایی که تحت حاکمیت دولت بورژوا زندگی می‌کردند، وضعیت حالت پیچیده‌تری به خود گرفته است. بورژوازی به‌عنوان یک طبقه، که بهره‌کشی را به صورت نامحدود به پیش کشیده و انجام می‌دهد، افراد زیادی را به درون شرایط عینی مبارزه‌ی آزادی [خود] سوق داده است. بهره‌کشی بیشتر با پرولتاریا شدن بیشتر، فروش کالای بیشتر با دهقان‌شدگی آزادِ بیشتر و همچنین با وسعت‌یابی بازار امکان‌پذیر بود. از آنجایی که تمام این‌ موارد، جامعه‌ی بورژوازی را ترقی می‌داد، اما افزایش امکانات بهره‌کشیِ بدین صورت، [همزمان] با خود افزایش نیروهایی که علیه بورژوازی مقاومت می‌کردند را نیز به میدان می‌آورد.

    بورژوازی که غایت طبقاتی آن سود [کلان] بود، جهت رسیدن به این هدف ناگزیر بود مدام پرولتاریا را گسترش دهد. در بیرون نیز همزمان با متدهای بهره‌کشیِ بازمانده از جامعه‌ی فئودالی قدیمی در منابع ماده‌ی خام، مناسب با [قانون] سود کلان، همچون یک عمل بهره‌کشی که بورژوازی را به عنوان یگانه طبقه‌ی بهره‌مند توسعه می‌بخشید، انسان‌های بسیاری را به‌عنوان کسانی که از آنان سوءاستفاده می‌شود، علیه او می‌شورانید.

    در بتن طبقه‌ی بورژوا یک طبقه‌ی جدید متولد نخواهد شد و تنها به عنوان یگانه طبقه‌ی استثمارگر می‌توانست خویش را توسعه ببخشد. عدم پرورش یک طبقه‌ی جدید استثمارگر در بتن خویش و برعکس افزایش صفوف طبقاتی که مورد سوءاستفاده قرار می‌گرفتند، ناشی از خصوصیات آن بود. 

    خلاصه، جامعه‌ی کاپیتالیسم به عنوان آخرین برهه، که در آن جامعه‌ی طبقاتی رشد پیدا می‌کند، شرایط عینی برای ورود به جامعه‌ی فاقد طبقه را نیز فراهم خواهد ساخت. بورژوازی که اجازه نمی‌داد یک طبقه‌ی استثمارگر جدید در بتن او به وجود بیاید، این واقعیت که همیشه ناچار بود  گورکن خودش [یعنی] پرولتاریا را گسترش دهد، به اثبات رسانده که تحول به جامعه‌ی فاقد طبقه در بتن کاپیتالیسم رشد پیدا خواهد نمود. نقطه‌ای که پرولتاریا، بورژوازی را از تخت به پایین ‌می‌کشانَد، نقطه‌ی آغاز برای اقدام به جامعه‌ی فاقد طبقه می‌باشد.



    کژار