هر کجا حیاتی فاقد ازادی جریان داشتە باشد، آنجا همیشە یک زندان تاریک است!
8 نوامبر, 2021رهنمود رهبر آپو
در تمامی دفاعیات نوشتاری و گفتگوهای شفاهیای کە تاکنون داشتەام، چندان دربارەی زندگی شخصی خویش سخن نگفتم. بە غیراز مسائل عمومی مربوط بە سلامتی و مناسبات برقرارشدە با مدیریت زندان، چگونگی مقاومتم در برابر انزوایی کە نظام بە صورت مخصوص تدارک دیدە و تنها علیە من اجرا مینمود و چگونگی تحمل تنهایی را باز نگفتم. فکرکنم موضوعی کە بیشتر از همە موضوع کنجکاوی است، تجربەهای زندگیام در مقابل این ایستایی و تنهایی مطلق است. من کودکی پر جنب و جوش بودم. حتی اگر خدایان اسطورەای نیز مجازاتی برایم میاندیشیدند، فکرنکنم مجازات سنگینی بە اندازەی بستن من بە صخرەهای امرالی بە ذهنشان خطور میکرد. علیرغم این، دوازدە سال را در سلول انفرادی طی نمودم.
وبسیار مرطوب و هم ناملایم و خشن است؛ جهت تکیدە نمودن جسم و بنیەی فیزیکی انسان، مناسب است. هنگامی کە انزوا در اتاق دربستە بر آن افزودە شود، تأثیر فرسودە کنندەی آن بر روی جسم هرچە بیشتر میشود. همچنین در آغاز دوران کهنسالی بە جزیرە آوردە شدم. تا مدتی طولانی تحت نظارت فرماندهی نیروهای ویژە نگەداشتە شدم. بەنظر میرسد کە طی دوسال اخیر، نظارت بە وزارت دادگستری سپردە شد. بەغیر از یک کتاب، روزنامە، مجلە و یک رادیوی یک کانالە امکان ارتباطی دیگری نداشتم. البتە ملاقات با برادر و خواهرانم کە هر چند ماە یکبار بەصورت نیم ساعتە انجام گرفتە و ملاقات هفتگی با وکلا- کە مکررا بە بهانەی(اوضاع نامساعد جوی) قطع میشوند. کل جهان ارتباطاتم را تشکیل میدهد.بدون شک این فاکتورهای ارتباطی را کوچک نمیشرم اما جهت سرپاماندن، بە هیچوجە روابطی کافی نمیباشند. این ذهن و ارادەام بود کە سرپا ماندن و فرسودە نگشتم را تعیین میکرد.
باید بە این نکتە نیز اشارە نمایم: توطئەای کە در مرحلەی امرالی علیە من انجام شد، از نوعی بود کە ذرەای امید برجای نمیگذاشت. با همین هدف بود کە قضیەی اجرای مجازات اعدام و جنگ روانی را تا مدتی طولانی مطرح نگەداشتند. در اولین روزها حتی من هم نمیتوانستم تصور کنم کە چگونە خواهم گذارند؟ چنین اندیشەای در ذهنم ایجاد شد:( چگونە میتوانید میلیونها نفر را درچنین اتاق تنگی قراردهید!) حقیقتا نیز بە عنوان رهبر ملی کوردها، وقتی بە زندان آوردە شدم، خود را بە صورت سنتز میلیونها نفر در آوردە و یا در آوردە شدە بودم. خلق نیز چنین درک و برداشتی از آن داشت. در حالیکە انسان حتی محروم ماندن از خانوادە و فرزندانش را بە هیچوجە تحمل نمینماید، من چگونە ممکن بود جدایی از ارادەی میلیونها تن- کە تا سرحد مرگ یکی گشتە بودند- را بە مدتی طولانی تحمل نمایم؛ آن هم فراقی آنچنانی را کە گویی بار دیگر باز گشتی و دیداری در آن نباشد! حتی نامەهای کوتاە چند سطریای کە از سوی خلق میآمدند را تحویلم نمیدادند. تاکنون بخش بزرگی از نامەهای رفقای زندانی( کەبرایم ارسال کردەاند) تحویل دادە نشدە و بە جز شمار بسیار اندکی کە پس از نظارت سختی تحویل دادە شدند و بەغیر از چند استثناء، هیچ نامەای از خارج زندان دریافت نکردم و اجازە ندادند نامە بفرستم. تمامی این موارد، میتواند شرایط ناشی از انزوا را نسبتا قابل فهم نماید، اما موقعیت من دارای جوانب مختص بە خویشی نیز بود. شخصی بودم کە موجب انجام کارهای بسیاری در زمینەی کوردها شدم؛ آن هم کارهایی کە برای اولین بار صورت میگرفتند. تمامی این اقداماتی کە نیمەکارە باقی ماندند، موارد اغماض ناپذیر حیات آزاد بودند. در مورد تمامی افراد خلقمان و هر حوزەی اجتماعی، اولین اقدام را انجام دادم اما نتوانستم هیچکدام از آنها را بە دستانی مطمئن و شرایطی اطمینان بخش بسپارم. بە یک عاشق بیاندیشید: برای عشق خویش گامهای اولیە را رو بە جلو برمیدارد اما بە محض اینکە میرود تا بە وصال محبوب برسد، دستانش در خالی هوا باقی میماند. تلاشها و اقداماتم برای پیشبرد آزادی در حوزەهای اجتماعی نیز همیشە اینگونە در هوا باقی ماندند. خویشتن را در حوزەهای آزادی اجتماعی ذوب نمودە بودم؛ چیزی بە نام( من) نیز چندان پشت سر خویش باقی نگذاشتە بودم. از نقطە نظر اجتماعی، مرحلەی زندان در چنین لحظەای آغاز گردیدە بود. باید چنان توجیهات بزرگی میداشتم تا بتوانم با استفادە از آنها انزوا را تحمل کنم و ثابت نمایم کە حیاتی عظیم را- اگرچە در انزوا- میتوان بە نمایش گذاشت. بە هنگام اندیشیدنی اینگونە، باید از دو رویداد مفهومی سخن بگویم.
اولی، در مورد موقعیت اجتماعی کوردها بود. اینگونە میاندیشیدم: برای اینکە حیات آزاد را طلب نمایم، جامعە یعنی جامعەای کە بدان تعلق دارم باید آزاد باشد. بە عبارت صحیحتر، آزاد شدن فردی، بدون جامعە قابل تحقق نبود. از نظر جامعەشناختی، آزادی فرد بە طور تمام و کمال در پیوند با سطح آزادی جامعە بود. بە هنگام تطبیق دهی این فرضیە بر جامعەی کورد، درک و برداشتم آن بود کە حیات کوردها از زندانی ظلمانی و قیرگون کە اطرافش فاقد حصار کشی است، تفاوتی ندارد. این درک و برداشت را بەعنوان یک بازگویی ادبی بیان نمیکنم، بەعنوان حقیقت واقعیتی کە کاملا روی دادە است. دومی، جهت درک نمودن کامل مفهوم، نیاز بە پایبندی بە یک اصل اخلاقی وجود دارد. باید در این موضوع خویشتن را بە خود آگاهی برسانی: در صورت پایبندی قطعی بە یک جامعە است کە میتوان زیست. یکی از مهم ترین اداراکهایی کە مدرنیتە ایجاد نمودە این است: فرد را متقاعد مینماید کە بدون پایبندی بە جامعە نیز میتواند بە خود حیات ببخشد. این تلاش متقاعد سازانە، یک بازگویی متقلبانە است. در واقع چنان حیاتی وجود ندارد، اما بە صورت یک واقعیت مجازی ساختە شدە قبولاندە میشود. محرومیت از اصل و مبدا مذکور، بە معنای فروپاشی اخلاق نیز هست. در اینجا، حقیقت و اخلاق درهم تنیدە و مختلط اند، فردگرایی لیبرالی تنها از این طریق میسر میباشد: فروپاشی جامعەی اخلاقی و بریدن رابطەای کە با ادراک حقیقت مدارانە دارد. ارائەاش بەعنوان حیات رایج عصر ما، صحیح بودن آن را اثبات نمیکند. دقیقا همانند میسر گشتن نظام کاپیتالیستی- کە( لیبرالیسم) سخنگوی آن است- از طریق فروپاشی جامعەی اخلاقی و ازدست رفتن ادراک حقیقت مدارانەی این جامعە. همچون یک نتیجەی ژرف اندیشیام بر روی پدیدە و مسئلەی کورد، بە قضاوت مذکور رسیدم.
باید یک جنبەی دوگانەی موجود در حیاتم را نیک درک نمود. آن نیز گریز از کورد بودن و بالعکس متمایل شدن بە کورد بودن است. بە اقتضای نسل کشی اجرا شدەی فرهنگی، شرایط جهت گریز در هر جایی آمادە و فراهم بود. شرایط دائما گریز را تشویق مینمود. دقیقا در همین جاست کە اصل اخلاقی وارد میدان میشود. گریز از جامعەی خود بە قیمت نجات شخصی خویش تا چە حد صحیح یا نیک است؟ توان رسیدن بە آخرین سال دانشگاە در آن دوران، بە معنای تضمین رهایی شخصی من نیز بود. دقیقا در همین مقطع، آغاز تمایل یابیام بە کورد بودن یا قطعی شدن مسئلەی مزبور بیانگر بازگشت بە اصل اخلاقی بود. از نظر سوسیالیستی این جامعە میتوانست کورد نباشد و هر جامعەای دیگر باشد. بازهم بایستی فرد بە طور قطعی بە یک پدیدەی اجتماعی پایبند گردد تا بتواند فردی اخلاقی شود. آشکار میگردید کە من نمیتوانم فردی بیاخلاق باشم. در اینجا معنای از مفهوم اخلاق در معنای اتیک یعنی در معنای تئوری اخلاق استفادە مینمایم؛ وگرنە از اخلاقگرایی ابتدایی مثلا از زندگی وابستە بە خانوادە یا اجتماع مشابهی کە شخص در تمامی طول عمر خود بدان پایبند است سخن نمیگویم. زیرا پایبندی بە پدیدەی کورد و حالت پرسمانی آن تنها از طریق اخلاقی در معنای اتیک، ممکن بود. وضعیت بردگی مطلق کوردها، مانع از این خیالم شد کە( حیات آزاد هم امکان پذیر است). بە این متقاعد شدم: من جهانی ندارم کە در آن آزادانە زندگی کنم! در اینجا مقایسەی بسیاری بین زندان داخل و خارج انجام دادم. نتیجتا متوجە شدم کە اسارتی کە درخارج از زندان وجود دارد، برای فرد خطرناکتر است. خود فریبی بزرگی است کە یک فرد کورد، خودش را در خارج از زندان آزاد تصور نمودە و زندگی کند. حیاتی کە تحت سلطەی خود فریبیها و دروغها بگذرد، حیاتی ازدست رفتە است کە در حقش خیانت صورت گرفتە است. نتیجەای کە از این نکتە گرفتن این بود کە در خارج از زندان تنها بە یک شرط میتوان زیست: طی بیست و چهار ساعت شبانەروز در حالت نبرد و مبارزە جهت موجودیت و آزادی کوردها( و در شرایط کاپیتالیسم، برای زحمت کشان ترک) بەسر ببری. برای یک کورد با اخلاق و شرافتمند، زندگی قطعا با( رزمندگی بیست و چهار ساعتە در راە موجودیت و آزادی) امکان پذیر است. وقتی زندگی خارج از زندانم را با این اصل میسنجیدم، میپذیرفتم کە یک زندگی اخلاقی داشتەام. بە سبب جنگ است کە بهای این نوع زندگی، مرک یا محبوس شدن است. با توجە بە اینکە حیاتی بدون جنگ عبارتند از یک دغلبازی و بیشرافتی بزرگ است، آمادگی برای مرگ یا تحمل زندان نیز در سرشت کار وجود دارد. عدم تحمل شرایط زندان، با انگیزەی حیاتم مغایر است. همانگونە کە همەی اشکال مبارزە و پیکار در راە موجودیت و آزادی گریز ناپذیرند، از تحمل زندان نیز نمیتوان گریخت. زیرا آن نیز یک لازمەی حیات آزادی است کە در راە آن مبارزە صورت میگیرد. وقتی قضیەی کوردها مطرح باشد و معتقد بە سوسیالیست بودن نیز باشی، اگر تحت فرمودەهای کاپیتالیسم، لیبرالیسم یا یک فناتیسم انحرافی دینی نباشی، در خارج از زندان بە جز جنگیدن جهت حیاتی اخلاقی و اتیک، هیچ چیزی نداری کە انجام دهی و جهانی نداری کە در آن زندگی کنی! اگر از نظر جامعەشناختی تحلیل شود، درک خواهد شد کە نقش زندان این است کە نوعی ارزوی آزادی متقلبانە را بە شدت در فرد بیافریند. بە همین جهت در دوران مدرنیتە با اهتمامی خاص زندانها را احداث مینمایند. وقتی انسانها از زندان خارج میشوند یا حیاتی آکندە از دروغ و تقلب را پذیرفتەاند کە در این وضعیت انتظار هر نوع حیات انقلابی، اخلاقی و شرافتمندانە از آنان انتظاری بیهودە و پوچ است؛ یا با یک پختگی برآمدە از پراکتیک دوران زندان، مبارزات اجتماعی خویش را با موفقیت هرچە بیشتر بەجای خواهند آورد. زندانها محل اصلاحشدن نیستند؛ بلکە مکانهای آموختن شیوەی بەجای آوردن توانمندانەی وظایف اخلاقی و ارادی خویش در قبال جامعە میباشند. همان مقولە جهت جنگاوران راە آزادی کە رهسپار کوهستانها شدەاند نیز مصداق دارد.( گریلا راە آزادی) شدن، بە معنای آن است کە وظایف اخلاقی و سیاسی مربوط بە اجتماعی بودن، در بالاترین سطح بەجای آوردە شوند؛ این بە معنای بە خود- دفاعی جهت آزادشدن بە جای آوردە شوند.( گریلای راە آزادی) شدن، برای برقراری نفوذ شخصی یا مقتدر شدن نیست. این امر نمیتواند پیکارگری راە آزادی باشد، بلکە جنگجویی در راە قدرت است. آنانی کە چنین هستند نە رفتنشان بە کوهستان و نە آمدنشان از آنجا، اخلاقی و اجتماعی نیست. کسانی از این دست، در صورت برآوردەنشدن توقعاتشان بەآسانی خیانت میورزند. آنها قادر نخواهند بود لزومات وظایف اجتماعیشان را در هیچ یک از حوزەها بەجای آورند. مقصودم این است: برای آنانی کە موجودیت اجتماعیشان در گسترەی بردگی مطلق جای دارد، حتی آنانی کە دچار سقوط و فروپاشیاند، هر جا و مکان دارای خصوصیات یکسانی است. متمایز گردانیهای نابەجایی همانند داخل زندان بد است و خارج از زندان نیک، مبارزەی مسلحانە بد است و نوع غیرمسلحانەی آن نیک، تلاش اصلی مبارزە در راە موجودیت و آزادی را تغییری نمیدهد. بە سبب آنکە زندگی انسان صرفا وقتی آزاد باشد حاوی معناست، پس هر کجا حیاتی فاقد آزادی جریان داشتە باشد، آنجا همیشە یک زندان تاریک است!
دومین مفهوم، توسعەی ادراک حقیقت مدارانە است کە در پیوند با مفهوم اول میباشد. برای آنکە بتوان در زندان تحمل کرد، تنها درمان همانا توسعەدادن ادراک حقیقت مدارانە است. اگر ادراک حقیقت مدارانەی مربوط بە کل حیات بە شیوەای توانمندانە زیستە شود، این امر بە معنای واصل شدن بە شادترین و شورانگیز ترین لحظەی زندگی و بە عبارت صحیح رسیدن بە معنای زندگی است. اگر انسانها درست درک کردە باشند کە چرا زندگی میکنند، آنگاە در هر کجا کە بەسر برند زندگی برایشان مسئلە تشکیل نمیدهد. اگر زندگی هموارە با خطاها و دروغ بگذرد، معنایش را از دست میدهد. بدین ترتیب پدیدەای بەوجود میآید کە فاسد شدن حیات نامیدە میشود. ناشادمانی، ناخوشی، ستیزە و ناسزا از نتایج طبیعی حیات فاسد میباشند زندگی انسان در نظر کسانی کە ادراک حقیقت مدارانەی آنها پیشرفتە است، یک معجزەی تمام عیار است. خود زندگی سر چشمەی شور و هیجانی بزرگ است. معنای کیهان، نهفتە در زندگی است. هرچە بە این راز نهفتگی پیبردە میشود، مسئلەای بە نام تحمل زندگی- حتی اگر در زندان هم باشد- باقی نمیماند. اگر زندان و حبس در راە آزادی باشد، چیزی کە در آنجا خواهد بالید و رشد خواهد کرد همانا ادراک حقیقت مدارانە است. حیاتی کە از طریق ادراک حقیقت مدارانە رشد و بالندگی یابد، قادر بە دگرگون سازی دشوارترین تلخیها بە خوشبختی نیز میباشد.