• برچسب‌ها:, ,

    اتیک – استاتیک در هنر

    22 آوریل, 2022

    پخشان روژهلات

    زمانی که بحث از زیبایی به میان می‌آید با دو مبحث روبرو می‌شویم، یک زیبایی که در کیهان به صورت طبیعی وجود دارد و دیگری زیبایی که انسان خالق آن است. این در حالی است که هر دو به صورت مختلط، مکمل یکدیگرند، چراکه انسان خود بخشی از طبیعت می‌باشد. آنچه انسان خلق می‌کند دربرگیرنده‌ی اندیشه، احساس، زیبایی و انتخاب است. انسان بعنوان موجودی دارای شعور و ادراک اگر به خلق اثری هنری دست بزند این اثر طبیعتاً بازتاب‌دهنده‌ی اخلاق، فکر و احساس ذاتی خواهد بود. فلسفه‌ی زیبایی، نیاز ایجاد ارتباط مفهومی میان هنر و فلسفه را اغماض‌ناپذیر می‌نماید. اگر مورد بحث زیبایی‌شناسی باشد، بررسی فلسفه و بن‌مایه‌ی ذهنیتی آفریننده‌ی آثار هنری گام نخست پیش‌روی ما می‌باشد. ماده و انرژی چیست؟ فلسفه‌ی عینی و ذهنی چه هستند؟ از زمان شروع تمدن تاکنون، این موارد با عناوین مختلف منجر به مجادله‌های بیشماری گشته‌اند.

    تفاوتمندی زبان هنر چیست و سرچشمه‌ی خود را از کجا می‌گیرد؟ زبان شعر، زبان بدن، زبان رنگ، زبان موزیک و… هنر، فلسفه و علم، به طور کلی فعالیت‌های ذهنی انسان می‌باشند. چون همه فعالیت ذهنی انسان‌اند، با هم دارای ارتباطی مفهومی‌اند. ارتباط فلسفه و هنر، علم و هنر و… در هر کدام از اینها به نسبت مکاتب فکری که در پیش‌زمینه‌ی آنها قرار دارند، درک متفاوتی را بوجود می‌آورند. در علم‌گرایی به نسبت قابل توجهی برخوردی مکانیکی حاکم بوده و احساس انسان را به درجه‌ی دوم اهمیت و حتی حاشیه تا سطح انکار و رد تنزل داده می‌شود. اما هنر در ارتباط بسیار تنگاتنگ با احساس و عواطف قرار دارد. چنانچه از بررسی پروسه‌ی اجتماعی گشتن انسان پیداست، احساس در آفرینش آثار هنری نقشی پایه‌ای را ایفا نموده است. اگر فلسفه‌ی هنر مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد‌ به نوعی فلسفه‌ی اجتماعی موضوع بحث است. خلق هنر و کار هنری برای چیست؟ می‌توان گفت زیرا هنر سرچشمه‌ی جوشان پاسخ به نیازهای اجتماعی انسان است. هر کجا که انسانی موجود باشد، هنر نیز هست و زبان کیهانی انسان است. آیا هنر برای هر انسانی، عین درک و معنا را دارد. محیط اجتماعی و مرحله‌ی تاریخی، معانی و درک متفاوت انسان از هنر را رقم می‌زند. مکان آفرینش اثر هنری، در عین حال فضای ذهنیتی حاکم بر آن اثر را نیز تعیین خواهد کرد.

    در ادراک از هستی، زنده‌انگاری(آنیمیسم) محور اساسی می‌باشد. فعالیت و اثر هنری را به شیوه ای متافیزیک ارزیابی می‌کنیم. چراکه در خلق اثر هنری، روح، احساس و ذهن انسانی را در ماده آمیخته و اینچنین زنده بودن آن اثر را معنا می‌بخشد. رویکرد ما در اینباره چگونه است؟ معیار‌ زیبایی‌شناسانه‌ی ما در سنجش کار هنری بعنوان یک فاکتور مدنظر قرار می‌گیرد؟ احساس و ادراک ما از کار و اثر هنری، معنوی و متافیزیک است. یعنی درواقع تمامی احساس انسان را تحت الشعاع قرار داده و دربرگیرنده‌ی عشق و احساسی که در درون انسان بوجود می‌آید. برخی می‌گویند، هنر از تقلید آمده، برخی نیز می‌گویند، انعکاسی از واقعیات زندگی است. اما در عین حال، هنر در تغییر و تحول جامعه چه نقشی برعهده دارد؟ استاتیک هم در همان مقوله چه نقشی ایفا می‌نماید؟ قابل بررسی است. اگر انسان آزاد نباشد، آن انسان زیبا نخواهد بود. برده و آزاد، بد و خوب، راست و دروغ و… اینها در ارتباط با استاتیک هستند.

     رهبری می‌گوید: “جامعه‌ای اگر زیبایی خود را از دست بدهد، درواقع معنای زندگی را از دست خواهد داد.” حال زندگی در بحران چه معنایی دارد. نقش هنر در برونرفت از شرایط بحرانی چیست؟ نقش هنر و استاتیک در نیروی اجتماعی چه می‌تواند باشد؟ در سیستم کاپیتالیستی، انسان‌های آسیمیله شده، از نظر زیبایی‌شناسی چه چیز را از دست خواهند داد؟ دگر‌سازی جوامع انسانی، چه اندازه در زیبایی‌شناسی آن جامعه تأثیرگذار خواهد بود. موجودیت و دانایی، با بردگی، زیبایی به چه سطحی رسید.

    انسان در طول تاریخ، همیشه در جستجوی زندگی‌ای ایدئال و زیبا بوده است. درواقع این اساسی‌ترین مسأله‌ی زندگی انسانی و بنای تلاش و کوشش‌های او بوده و زمان و مکان زندگی، اهمیتی اسااسی دارد. هر قشر، صنف، طبقه و هر سیستمی، معیارهای خاص خود را برای زیبایی دارد. ما نیز برمبنای ایدئولوژی خود زیبایی را تعبیر و تفسیر می‌نماییم. به همین جهت اندیشه‌ی زیبایی شناسانه‌ی خود را بایستی درک نموده و دریافت. تعریف کلی و گسترده از زیبایی، نظمی که فلسفه‌ی هنر، هنرمند، ابژه‌ی هنر و آنچه آن‌ها را به اثری هنری مبدل می‌سازد را استاتیک می‌گویند. هنرمند، آن کسی است که برای اولین‌بار تفاوت را دریافته و دست به فعالیت و خلق اثری زیبا زده و با تمامی احساس و روح خود، اثر عینی را پدید آورده است. یعنی در درون طبیعت هر چیزی موجود است و انسان می‌تواند از آن فایده بگیرد.

    هنرمند، آنچه را به موضوع هنری خود درمی‌آورد، ابتدا بایستی آن را بشناسد، حس کند، یعنی نه همانند علم‌گرایی که تنها با عقل و منطق قابل ارزیابی است. هنر، پرواز خیال است. منطق، نمی‌تواند خیال عظیمی بیافریند. استاتیک، پیوندی روحی است و آنچه احساس و عواطف را علمی تعریف نماید، علم استاتیک، علمی که به آگاهی عواطف و احساسات می‌پردازد. استاتیک یا هااستاتیس یعنی آنچه را که می‌‌توان احساس کرد، علوم احساسات، استاتیک‌اند. رهبری بر این باور است که: “آنچه عقل را تحلیل می‌کند، منطق است، مشخص و معین می‌باشد، آنچه احساسات و عواطف را نیز تحلیل و بررسی می‌نماید، استاتیک بوده و اما مشخص و معین نیست. بسیار پویا و متغییر است.” استاتیک به معنایی دیگر، درک احساس، عواطف و روحیات می‌باشد. این علومی که استاتیک بدان می‌پردازد در مرحله‌ی نخست ادراک، ظاهر می‌شود. یعنی ابتدا انسان احساس می‌کند، سپس با هوش تحلیلی درصدد تجزیه و تحلیل آن برمی‌آید. ارتباط استاتیک و منطق لازم به وجود است این ارتباط را می‌توان هنر آزاد نامید. در فلسفه‌ی زرتشتی، زیبا، خوب و نیک، معیارهایی مرتبط بوده و با هم معنا می‌یابند. به همین دلیل، دو مفهوم اخلاق و استاتیک، مفاهیمی‌اند که در طی تاریخ تا امروزه با هم رشد یافته‌اند. همچنانکه اخلاق را بدون هنر نمی‌توان ارزیابی کرد، استاتیک را نیز نمی‌توان منفک از اخلاق و درستی و نیکی سنجید. در ابتدای قرن 18، ذهنیت مکانیکی دیگر نیروی احساس و خیال‌های زندگی انسانی را عقب می‌راند.

    انسان با احسا‌س‌های شش‌گانه، عواطف و در عین حال ذهنیت و اخلاق خود، آنچه را با این حواس درمی‌یابد، تحلیل می‌کند، مطابق آن انتخاب می‌کند. البته که زیبایی را تنها با حس نمی‌توان تعریف نمود. انسان با حس، ذهنیت، اخلاق، فرهنگ و … اگر تأثیری بر او گذاشته می‌شود، از آن نیرو می‌گیرد، با خود درونی ساخته و به دیگر معنا خود را در آن می‌یابد، آنزمان شناخت زیبایی به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود.  

    اما آنچه در اینجا آشکار است، اینکه حس انسان، طبیعتاً منعطف‌تر بوده و زودتر دریافت می‌کند، اما منطق انسان با تأثیر از عملیات‌های گوناگون نظام علم‌گرا، قاطع‌تر بوده است. این در حالی است که گستره‌ی روحی و معنوی انسان، چه اندازه فراوان‌تر و احساس چه اندازه عمیق‌تر، درک و دریافت او از فعالیت، اثر و به طور کلی زندگی‌ای هنری نیز زیباتر و با جامعه همگراتر است. اگر دموکراسی، همگرایی تفاوت‌مندی‌ها بوده و آزادی، ادراک و معنا، درک از تفاوتی عمیق در عین انسجام خود باشد، می‌تواند عمیق‌ترین معیار استاتیک قلمداد شود. زیبا بودن و نازیبایی را چه می‌پنداریم؟

    از دیدگاه خرده بورژوا، هر که در کجا باشد، با ذوق می‌تواند زندگی کند. ذوق و رنگ انسان، قابل تفسیر نیست. نیکی و زیبایی تاحدی از هم متفاوت‌اند. در درون هنر، استاتیک، معنا و ادراکی کلی نهفته است. چراکه منطبق با اشخاص و افراد تغییر نمی‌یابد. به همین دلیل ارتباط آن با اتیک و اخلاق ضرورت می‌یابد. انسان‌های درون یک جامعه با فرهنگ خاص خود، تجارب و تاریخ خود، با توجه به روح و احساس خود، حتی اگر معیار زیبایی برای آنها کاملاً یکی هم نباشد، اما بسیار نزدیک به هم است، چراکه احساس مشترک و روح مشترکی دارند. با توجه به فرهنگ‌های مختلف، معیار زیبایی‌شناسی نیز متغییر است؟! این را می‌توانیم در درک و فهم ما از اثر هنری و نیز فرهنگی که در آن بزرگ شده، تفسیر نماییم.

    برای جامعه‌ای که از هم گسسته‌اند، سیاست‌های قتل‌عام، شدت و سرکوب، اعمال شده و جامعه‌ای که در قیام به سر می‌برند و برای تغییر و تحول در مبارزه‌اند، چنین جوامعی نیاز به روح مشترک و زبان مشترکی دارند تا احساس خود را به مثابه‌ی اعتراض بر زبان آورند و این زبان مشترک هنر است و ایجاد حس مشترک و روح مشترک نیز هنر است. این از نظر زیبایی‌شناسی معنای خاص خود را دارد. اگر برای ایجاد چنین روحی نیاز به خلق اثرهای چند زبانه و چند ملیتی برای اتحاد، انسجام باشد. از کنار هم قرارگیری رنگ‌های مختلف برای رسیدن به هدف، بوجود می‌آید. تمامی هنرمندان نیز وظیفه‌ی کار در راستای این هدف را دارا هستند. 

    رهبری می‌گوید:”کیهان برای ابراز خود، انسان را آفرید.” چرا کیهان، می‌خواهد خود را ابراز دارد، آیا می‌خواهد چیز زیبایی را خلق کند یا نازیبا؟ انسان را اگر میکروکوسموس ارزیابی کنیم، زیباترین خلقتی که شده اگر انسان باشد، طبیعتی که از آن برخاسته نیز زیباست و عین هم زیبایند. در اینجا هدف کیهان، معنادهی به خود است. جستجوی انسان برای زندگی‌ای ایده‌ئال در تمامی دوران زندگی پیشرفت کرده است.

    در کلان، جستجو برای زندگی‌ای مناسب و زیبا همیشه بوده، آنکه تلاش و جستجویش بیشتر باشد، دارای احترام بیشتر و موردقبول‌تری می‌باشد. آنکه بیش از همه در پی زیبایی‌شناسی زندگی برمی‌آید، مادر است. هدف در این‌جا برگزیدن مناسب‌ترین و زیباترین نوع زندگی است. انسان از نیروی طبیعت، نیرو می‌گیرد، خود را به طبیعت سپرده و در عین حال شبیه‌سازی طبیعت است. آنچه را منشأ نیروبخشی است، خواهان شبیه شدن به آن هستند. آن‌چنانکه خود را در روح مادر و اتوریته‌ی او دیده‌اند، در عین حال، خود را شباهت به طبیعت نیز در اوج قرار دارد. باوری به نیروی طبیعت، بسیار قوی است. انسان برای شبیه گشتن به طبیعت، تمامی تلاش خود را به کار می‌بندد. در تمامی متولوژی‌های موجود، بیشتر بر روی نیروی فیزیکی تأکید ‌می‌شود، اما بعدها از اجتماعی شدن‌، رسم‌های خود را به شکل شیر، گرگ و حیوانی نیرومند درمی‌آوردند، از طرفی مبدل شدن به نیروی طبیعی‌ای که وجود دارد و از طرف دیگر نیز رنگ کردن و آراستن آن، جستجوی زیبایی است. به همین جهت، جستجوی زیبایی در همان ابتدا بوده است. با گذار به زندگی یکجانشینی و روستایی، مفهوم اخلاق برجسته‌تر می‌گردد.

    در رنسانس، دیدگاه‌هایی برای زندگی انسانی مناسب و زیبا، واجب دیده می‌شود. می‌گویند، اگر انسان، اولاد طبیعت است، به اندازه‌ای که هر دو زیبایند، بایستی همدیگر را در آغوش کشند. در این مرحله با دیدگاه‌های کوپرنیک که پاپ بود و دیدگاه کیهانی او که 1500 اعلام می‌کند، در انسان‌ها اراده، خودباوری و دیدگاه نسبت به طبیعت و جامعه گسترده‌تر می‌شود. جهشی که انسان نیز غیر از خدا و کلیسا می‌تواند کاری کند.

    در قرن 16 افکار مکانیکی بسط و توسعه می‌یابند، ملاک‌های زیبایی برای انسان، شکلی و ظاهری شدند. این افکار با گالیله شروع شد و با نیوتن به اوج خود رسید. کیهان، مانند ساعتی در حرکت بوده و ایستا نیست. اینها خود بنیاد افکار، باوری و در عین حال زندگی‌ای مطلق را پدید می‌آورد. انسان در جامعه‌ی طبیعی خود را به طبیعت و نیروی موجود در آن می‌سپارد و سعی در شبیه‌سازی خود به آن داشته است. در مرحله‌ی آریستوکراسی نیز می‌خواستند به مانند آریستویی درآیند و درنتیجه‌ی پیشرفت تکنولوژی و نیروی تکنیک در قرن 19م، انسان‌ها دیگر تکنیک را به مانند خدا دیدند. افکاری مطلق و پوزیتیویستی در انسان جای گرفت. از همین‌جا بود که درک انسان از زیبایی بسیار تغییر یافت. در این مرحله، زیبایی موضوعی استاتیک، نیکی هم موضوعی اخلاقی و واقعیت نیز موضوع منطق شد. منفک کردن این موارد، بررسی و تحلیل جدای اینها خود موضوعی برای بحث و گفتگو بر استاتیک و هنر است. واقعیت این است که استاتیک از معیار اخلاق سرچشمه می‌گیرد. یعنی اخلاق، مادر استاتیک می‌باشد.

    در پیوند اخلاق، حقیقت و استاتیک، اگر معیارهای اخلاقی انسانی متحد باشد، بایستی معیارهای استاتیک هم متحد باشد؟ هنر مسلماً آمیخته با طبیعت است. چنین ارزیابی‌ای تاحدی در پیوند با مطلقیت و شیوه‌ی ماتریالیستی می‌باشد. اخلاق اگر در طبیعت باشد که هست، معنای جستجوی انسان برای حقیقت از میان برداشته نمی‌شود، این هم تاحدی دترمنیستی بوده و این یعنی بایستی جستجو کنی تا بیابی. همچنین نیروی احساسی، تفکر و خلاقیت آن را از میان بر‌نمی‌دارد و تنها به درون کاتاگوری اینکه هنر در طبیعت هست، جستجو کنی و بیابی، می‌باشد. آنچه در طبیعت نبوده و انسان بوجود آورده است، چیست؟

    برای نمونه، موزیکی را که انسان خلق کرده، الهامی از صداهای طبیعت است. از سوی دیگر نقاشی نیز هنری است که الهام گرفته از طبیعت بوده، اما هنرمند آفریده است. در هنر زیبایی‌ای چگونه مورد بحث قرار می‌گیرد. استاتیک، دوآلیته‌ی طبیعی، جامعه و زندگی است. اگر زشتی نباشد، چرا انسان به دنبال زیبایی بگردد؟ معنای زیبایی این نیست که زشتی وجود دارد و انسان به دنبال زیبایی می‌گردد. معنای خوبی این نیست که بدی وجود دارد؟! چرا لازمه‌ی آنچه نااستاتیک نیز وجود دارد؟! اگر استاتیک هنری را تحلیل کنیم، در طبیعت و جامعه‌ی طبیعی، مشخصاً جنبه‌ی استاتیک و زیبایی‌شناختی اخلاق و اجتماعی بودن می‌باشد. معیار استاتیک هنر چیست؟ جستجوی انسان درپی استاتیک، هنر می‌باشد. چرا انسان لازم می‌بیند که هنر را رشد ‌دهد.   

    از طرفی زیباتر کردن زندگی و جستجوی زیبایی بیشتر، تنها بهانه‌ی وجود هنر نیست چراکه این به معنای هدونیزم نیز خواهد آمد. گرچه بنیاد فلسفه‌ی هدونیزم نیز متفاوت است، می‌گوید دست از هرچه هست برداری و … یعنی درواقع مرکز لیبرالیزم امروزه است. اما موضوع اگر فلسفه‌ی هنر باشد، هنر بدون فلسفه، ممکن است. هر تحلیلی را به مدرنیته‌ی سرمایه‌داری ارتباط دهیم، فلسفه‌ی هنر و استاتیک را محدود خواهیم کرد. لازمه‌ی انسان به جستجوی زیبایی است. بر همین اساس معیارهای هنری و هنرمندان را نیز مشخص می‌کند. امروزه استاتیک رویکردی پیوسته نیست. واقعاً آنزمان می‌توان گفت ضرورت وجود هنر وجود ندارد. اگر نیاز انسان به جستجوی زیبایی نیست، آنزمان نیاز به استاتیک هم نیست. معیارهای زیبایی، معیارهای حقیقت انسان است. این جنبه‌ی هنری است. در هر هنری لازمه‌ی برخی از معیارهای زیبایی وجود دارد. اما این معیار و ملاک، بایستی در استاتیک این را مورد بحث قرار داد. یعنی نه اینکه در آکادمی‌ها، قاعده و اصول را تعیین نماییم، اما از نظر استاتیک ـ اتیک، معیارمندی هنر، مهم است. معیارهای زیبایی را براساس جامعه، انسان، طبیعت و… ارزیابی نماییم. اگر استاتیک را تنها در چهارچوب احساس‌ها بسنجیم، آنزمان به روانشناسی گام می‌گذاریم. معیار زیبایی تنها برمبنای حس کردن نیست، بلکه در اثر و فعالیت هنری بیشتر بر مرکزیت اثر و معیارهای برشمرده، آن را آنالیز می‌نمایی. یعنی تحلیل احساس در حوزه‌ی استاتیک جای می‌گیرد، اما تنها آن کافی نیست.  

    دو معیار اساسی استاتیک را می‌توان: یکی همآهنگی با طبیعت و دیگری برای تغییر و تحول زندگی و فکر انسانی، اینکه هنر به بنیاد زندگی معنامند با طبیعت و جامعه تغییر یابد. ذوق و رنگ انسان هم در ایدئولوژی ما و هم درواقع براساس معیارهای استاتیک قابل بحث و گفتگو می‌باشند. بایستی دانست که آنچه در طبیعت موجود نباشد و انسان آن را بیافریند، موجود نیست. هر چیزی که هنرمند می‌آفریند وجودی دارد که از آن الهام گرفته می‌شود! هنرمند، آنچه در جامعه به مانند مسأله‌ای می‌بیند، تفاوت آن را به نحوی زیبایی‌شناسانه، انتقاد و یا به تصویر می‌کشد، می‌نویسد و… هنرمند انرژی، ماده و استاتیک را در کنار هم می‌آورد. موزیک خود از اجتماع این ریتم‌ها خلق شده است.

    استاتیک را نمی‌توان جدا از اجتماعی‌بودن، تفسیر و تعبیر کرد. هر جامعه‌ای به اندازه‌ای که اکولوژیک بوده و با طبیعت در هماهنگی باشد، به این اندازه پیشرفت می‌کند. همچنین مبنای سیستم ما، اجتماعی بودن است، جامعه از چه شکل می‌گیرد، تصحیح هر آنچه را که از نظر سرمایه‌داری مدرن دگرگون شده و واقعیت آن را به منصه‌ی ظهور رساندن، می‌باشد. اگر هنری برای خدمت به جامعه باشد، طبیعتاً موردپذیرش واقع خواهد شد. استاتیک درواقع با تمامی عناصر برشمرده در هماهنگی به سر ببرد. چراکه تمدن مرزهایی را برای هنر و استاتیک گذاشته و درعین حال اگر معیارهای مدرنیته را برای خود مبنا قرار دهیم آن زمان در تعریف و تفسیر استاتیک دچار مسأله خواهیم شد. اگر معیار استاتیکی موجود، به خدمت اجتماعی شدن درنیآید، آنزمان اگر آزادی و حقیقت را ابراز ندارد، استاتیک نیز واژگون شده، ارزیابی می‌شود.

    طبیعت، سرچشمه‌ی هر چیز است، اما هر چیزی آنچنان‌که هست در طبیعت موجود نیست، رنگ، صدا و … هنرمند آن است که اینها را ترکیب کرده، پیکرها و طرح‌هایی که رسم و درست می‌شوند، خود در طبیعت نیستند، برای نمونه از میکلانژ می‌پرسند، تو هیکل موسی را چگونه تا این حد زیبا درست کردی، می‌گوید من آن را در سنگ یافتم! درواقع تمثیلی است از معنویات و ارتباط ظریف با طبیعت. چه انسان را بعنوان مرکز هر چیز ارزیابی کنی و طبیعت را مبنا قرار ندهی و از سویی اگر انسان را نیز به کناری گذاشته، تنها طبیعت را اساس بگیری، آنزمان درست نخواهد بود. خواست، میل و دیدگاه‌های جوامع از هم متفاوت است. اما آنچه مشترک است، تمامی جوامع در جستجوی میل به زیبایی‌ای هستند.

    فلسفه‌ی زیبایی در هنر: استاتیک، جستجوی زیبایی انسان می‌باشد. اگر اثر و فعالیت هنری خطاب احساس‌های انسانی ـ دیدن، شنیدن و تفکر ـ را بکند، استاتیک است! بی‌گمان تنها به هنر نیز پیوند نخورده است، زندگی به طور کلی در پروژه‌ی استاتیزه بودن در گذار است. یعنی واقعیت این است که انسان به دنبال زیبایی است. هر چیز صحیح، مطلقاً استاتیک است و یا برعکس هر چیز استاتیک، مطلقاً صحیح بوده و پیشرفته است، اینچنین نیست. بسیاری از آثار هنری کاپیتالیسم بر طبق منافع جامعه و در راستای آن نیستند، اما استاتیک‌اند! استاتیک خود در کنار اتیک معنا می‌یابد. هر چیز زیبایی، برای انسان منفعتی دارد. هر چیز صحیح و زیبا، استاتیک نیست. می‌توان گفت احتمالاً این چیز صحیح نیست، اما زیباست. آنزمان معیار زیبایی چیز زیبا، چیست؟ زمانی که استاتیک و این اصطلاح را بنا می‌نهند، درواقع در قرن 18 این استاتیک را چگونه به کار برده‌اند؟ وقتی این اصطلاح را خلق می‌کنند برای چیست؟ آیا استاتیک با راهی جدا و متفاوت، چیز معنوی را زیبا می‌نماید. اگر انسان از ذهنیت گسسته‌ی جامعه گذار نماید، آنزمان مسأله،‌ دیدگاهی است که بایستی درک کرده و اعتلا بخشید، بایستی این را عمیق‌تر درک کرد. چراکه تا زمانی که خود و دشمن خود را درک ننماییم، خود را نشناسیم، تخریباتی که بوجود آمده را نمی‌توانیم درک نماییم و در برابر آن آلترناتیوی صحیح ارائه دهیم. اگر این را به عنوان موضوعی فرهنگی بسنجیم، اتیک و استاتیک را نمی‌توان متفاوت و جدا از همدیگر ارزیابی نمود.

    آیا چیزهای زیبا همه خوب‌اند؟ در واقع چون معیارهای اتیک به ضعیفی گراییده، به همین جهت برای اعتلای این معیارها، استاتیک را بیشتر موردتوجه قرار می‌دهند. انسان‌هایی را که در میان مردم بسیار موردقبول‌اند، باید دانست که تاچه حد استاتیک آنها در این میان دخیل است. معیار زیبایی جامعه‌ی امروزین را ملاک قرار می‌دهند. انسان با جوهر و سرشت خود زیباست. سرشت انسان چه باشد، آن است. بورژوازی برای بازار، انسان و هرچه که ماده باشد، استاتیزه کردن برای فروش بیشتر و تجارت و…

    سرمایه‌داری تاریخ را از بعد تمدن تفسیر و تعبیر می‌نماید، تاریخی که قبل از تمدن زندگی شده را قبل از تاریخ عنوان می‌نماید. وقتی می‌گوییم تاریخ، تاریخ فرهنگی را بیان می‌دارد. اگر درک دیالکتیکی خود را اعتلا بخشیم، خواهیم دید که تاریخ تنها تاریخ تمدن نیست. قبل از آن نیز تاریخی موجود است. هنرمند بایستی در عین حال تاریخدان، جامعه‌شناس، روان‌شناس و سیاستمدار باشد تا بتواند براستی تفاوت زیبا و نازیبا، استاتیک و غیراستاتیک را از هم تشخیص دهد. اگر قادر به درک تضاد و چالش این مورد نباشیم، آنزمان ابژکتیویسم خود را تحمیل می‌نماید. چراکه معنا، استاتیک و اخلاق در پیوند با اجتماعی بودن و انسانیت، قبل از تمدن و آنچنانکه ما باوریم از همان اوان تاریخ وجود داشته است. اگر انسان، معنای زندگی را از دست دهد، اخلاق و استاتیک زندگی را از کف دهد، به مانند موجودیتی فرهنگی معنایی را حس خواهد کرد و اخلاق اجتماعی برای ما اساسی است. حسرت آزادی، حقیقت و معنا در دل انسان‌ها، سالیان است که موضوعات هنری را سرشار می‌کند. سالیان است که در تاریخ تمدن، خود هنر حسرت آزادی و حقیقت را بر زبان می‌راند. به همین جهت می‌گوییم که هنر، اساسی‌ترین راهکار جستجوی حقیقت است.

    در این جا هنر، راهگشا و راهنماست. بعد از تمدن انسانیت با شکست و خواری مواجه شد، اگر باور به این داشته باشیم، آنزمان زیبایی نیز از دست خواهد رفت. دوره‌ی تمدن، سرشار از کژروی‌هایی است که از بعد تمدن، آنانکه زیردست و در طبقات اجتماعی پایین قرار گرفته‌اند، در اصل اجتماعی بوده و نیروی خود را از دست داده‌اند، نیروی اقتدار، این تبعات را بر جامعه‌ی انسانی قالب و تحمیل می‌نماید. پس در جایی اگر آزادی نباشد، معنای زندگی، عدالت و سطح اجتماعی و زیبایی نیز نخواهد بود. در واقع آنچه هست چنین جستجوهای حقیقت و زیبایی‌شناسانه‌ای برای خلق‌های زیردست، برای انسانیت حاوی پیامی می‌باشد و زیباترین جستجوهای حقیقت را انجام می‌دهد. زمانی که هنر را تفسیر می‌کنیم، بایستی بدانیم که ما را به زیبایی نزدیک و از پلیدی دور می‌کند، واقعیات اجتماعی‌ای وجود دارند، اما یکی از آنها نیز آلترناتیو و سازمانی برای جامعه باشد، اگر جامعه با استاتیک و واقعیت خود همزاد شود، زندگی‌ای غیرآزاد را زندگانی کند، نه تحمیل سیستمی انسانی، بلکه از آن نظام حاکمه است. در اینجا مادام ایدئولوژی و افکار گوناگونی وجود دارد، برای آزادی و بردگی، دو ایدئولوژی متفاوت هستند.

    در هر کدام از اینها در هنر، واقعیت جامعه را رو به سوی آزادی سوق می‌دهند. در اثرهای تراژیک از راه هنر، به نوعی می‌خواهد به تاریخ اصیل برگردد. در کمدی نیز مجادله و دعواست. میان شخصیت‌ها، مجادله‌ای گرم برقرار است. انسان را به خنده وامی‌دارد، اما حسرت آزادی را را در ذات خود پنهان دارند. خود خندیدن، آزادی است. اغلب اوقات، انسان‌های همیشه خندان، بیشتر انسان‌های نزدیک به آزادی و آنها که شخصیت غمگینی دارند، دور از آزادی‌ بوده و زیاد به آزادی نمی‌اندیشند. مطابق ایدئولوژی، به مانند انسان‌های زیردست و زن، بردگی، بلکه کمدی چیزهایی متفاوت‌تر و تراژدی بلکه متفاوت‌تر باشند.

    اگر کسی که زبان فارسی نداند، دست و پاشکسته خود را بر زبان آورد، در تلویزیون و رسانه‌ها و در جامعه، تحقیر می‌شود، آنچنانکه عقب‌افتاده و نادان تلقی می‌شود، سطح فرهنگی نداشته و متمدن نیست، هکذا به سوژه‌ای برای خنده و مسخره مبدل می‌شود، در حالیکه عین تصویر برای ملت کورد تراژدی است. یعنی این خنده‌ها تراژدی است، در صورتی که زبان اصیل او، کوردی است و بایستی با فرهنگ خود و در درون دایره‌ی فرهنگی خود، خودبودن‌اش را زندگانی کند. برای فرادست و زیردست، زیبایی و فکر تفاوت جداست. نمونه ای دیگر مثلاً اگر فیلمی را ببینم که برای زنان حقارت باشد، بلکه برای مردان، کمدی و اما برای زنان، چون واقعیت جنس خود را بهتر درک می‌کنند، درواقع تراژدی است.

    کهن‌ترین متولوژی خاورمیانه و هنر پوپولر:

    گلگامش: کهن‌ترین داستان گذار از جامعه‌ی طبیعی به تمدن می‌باشد. هنوز فرهنگ مادر ـ خداوند زنده است. خیانت اول در قبل طبیعت است. انکیدو قبلاً با حیوانات زندگی می‌کرد، اما بعد از بازگشت به طبیعت از او فرار می‌کنند. پیوند گل گامش و مادر او، ارتباط گل‌گامش و اینانا، هون بابا تمثیل جامعه‌ی طبیعی، نابودی ارزش‌های موجود در جامعه را در شخصیت اندکیدو و گلگامش می‌بینی. زمانی که انکیدو با زن رابطه برقرار می‌کند، حیوانات از او دور می‌شوند، زمانی که انسان از طبیعت خود دور شود، دیگر طبیعت از او دور می‌شود. داستان گلگامش به مانند داستان قهرمانی از سوی تمدن شهرستانی نوشته شده است. از دیدگاهی می‌توان گفت، گلگامش نابودی انسانیت و از سوی دیگر تمدن آن را قهرمان می‌گیرد. خمیرمایه‌ی آن، ارتباط انکیدو و گل‌گامش، شهری‌شدن و پرورش‌یافتن در شهر، زمانی که به خون‌بابا می‌رسد، اینبار تراژدی نابودی جامعه‌ی طبیعی او را خواهی دید. از نظر زمان و مکان برخی از راستی‌ها تغییر می‌کند، اما حقیقت جامعه‌ی طبیعی را نمی‌توان متفاوت ارزیابی کرد.

    ابتدای داستان گلگامش، اقناع کردن جامعه‌ی برده‌داری است، بعبارتی فرموله و مشروع کردن فرادستی و اقتدار مرد است، در اینجا مقاومت زن به نحوی تراژیک به تصویر کشیده می‌شود، اما درواقع پیروزی مرد و شکست زن را اعلام می‌دارد. تمامی این میتولوژیک درواقع ارزیابی استاتیک آن زمان هدفی جداست. این داستان‌ها در تمدن سومر، گلگامش داستانی مقدس، اما عین این متولوژی و داستان به کوه‌های کوردستان و زندگی آنجا راه می‌یابد، به مانند کفر دیده می‌شود. معیار قبول و رد، خود ملاک استاتیک آن جامعه را نشان می‌دهد.

    گلگامش و کیمیاگر:

    جاودانگی گلگامش، برده کردن انسان است. رهبری می‌گوید: “گلگامش، گامش بزرگ بوده که اقتدار خود را سمبلیزه می‌کند.” این متولوژی ابتدای، تمدن است. اما در عصر و اوج سرمایه‌داری، در شخصیت داستانی پائولو دیگر سرمایه‌داری خود را به هر جا رسانده است، هر جایی را  به جستجوی حقیقت می‌گردد، نمی‌بیند، درنهایت در خانه و در خود می‌گردد. پلیدی نیز اگر باشد، اگر برخی از انسان‌ها، مهارت خود را به کار ببندند، با دیدگاه‌های تمدن می‌تواند این پلیدی را بقبولاند. هنر نه تنها از سوی انسان‌های آزادی خواه، بلکه انسان‌هایی دیگر نیز با سیستمی جداگانه می‌توانند این را به کار ببندند.

    دو فهم و درک از استاتیک: کیمیاگر به جامعه‌ی خود نیز خیانت می‌کند و حتی خیانت به آزادی خود می‌کند. مدرنیته‌ی سرمایه‌داری به سطحی رسیده که از راه مادیات زندگی ربات‌گونه را بنا نهاده است، جامعه‌ای باقی نمانده دیگر، اگر جامعه‌ای برپا بود، سرمایه‌داری نیز نمی‌تواند خود را اینگونه تداوم بخشد، مگر با فرهنگ پوپولیسم، بسیار جزئی و استاتیک، انسان‌ها را از راه هنر رو به معنویات سوق می‌دهد، خود آوانگالیسم این است. هر سه دین و معنویاتی را که در جامعه‌ی خاورمیانه هنوز می‌زید و تداوم دارد، هند، چین، ایران، کوردستان و… که مدرنیته‌ خود را به اشکال متفاوت تداوم می‌بخشند، آنچنانکه قبلاً با اسب ترووا آمدند و از درون آن بیرون آمده و با شمشیر قتل‌عام و غارت کردند، اکنون دیگر به رنگ تو درمی‌آید، می‌گوید من توام و ما عین هم هستیم، نظامی که همه‌ی انسان‌ها را به سمت معنویات خاورمیانه که مقاومتی عظیم دارد و جوامع خارج از مدرنیته‌ی سرمایه‌داری را برده کند. سالهاست که جنگ‌های جهانی را به راه انداخته و اما نتوانسته جوامع را تسلیم بگیرد، ایدئولوژی را از خاورمیانه می‌گیرند، اما در واقع خود لیبرالیسم را بعنوان بزرگترین ایدئولوژی به کار می‌بندد، اگر جوامع را به مادیات پیوند دهد، می‌توانند جامعه را تسلیم بگیرند.

    در کیمیاگر پائولو کوئلیو: در خاورمیانه جستجو بر چه اساسی نوشته شده و… در پی سرشتی است، در رویدادهایی که تجربه می‌کند، تغییر و تحولات زیادی را منجر می‌شود. در آخر در باغچه‌ی خود می‌گردد، به دنبال معنای زندگی سرگردان است، در نهایت در جایی که ایستاده، آنچه که گم کرده، همانجاست. زندگی تنها این نیست که در اطرافیان و دنیای دوروبر تغییر و تحولی ایجاد کنی، آنچه اهمیت دارد، تغییر در خود می باشد، خود را شناختن و تغییر خود…

    پیام‌های آن: جستجو دوروبر مرزهای تعیین‌شده و یا در سرشت خود می‌باشد. ارزیابی زندگی، احساس و معیارهای ارتباطی که شکل می‌گیرد، معیارهای استاتیک خود را نمایان می‌سازد، غیر از انسان، دنیایی وجود دارد. تضاد انسان، جامعه و هر حقیقت بر زمینی جداست. در قبایلی که در دشت زندگی می‌کنند، ابتدا برای او بی‌معنا می‌آید، زمینه‌ای که انسانیت، کیهان و جامعه را بشناسی، در آنجا می‌بیند. درواقع هر چه بدانی نیز، حقیقت در اندرون تو نهفته است. درواقع بنیاد کتاب او تصوف خاورمیانه است، اما به نحوی غربی. حقیقت انسان در خاورمیانه با زبانی غربی.

    دیالکتیک استاتیک، پیوند با میهن دوستی است. در دفاعیات، رهبر آپو اصطلاح “استاتیک از دست رفته” را در عین حال برای ذهنیت، اخلاق و معنا به کار می‌برد. این‌ها را اگر انسانی از دست بدهد، درواقع چیزی و زیبایی‌ای برای او باقی نمی‌ماند. مثلاً اگر آب و هوای تمیز کوردستان را برای متروپول و کلان شهرها ترک نمایی، آنزمان این سطح زیبایی‌شناسی و درواقع ذهنیت انسان را مشخص می‌سازد. اگر انسانی تا این اندازه به بیرون از میهن خود، پیوند بخورد، چه اندازه استاتیک باقی می‌ماند. اگر هزاران کس بر در مرزهای بسته، چشمبراه قبول در کشوری دیگر می‌باشند و برای رسیدن به آن جان خود را در دریاها و بر لب مرزها می‌دهند و بر این باورند که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، چه استاتیکی در این انسان‌ها باقی‌مانده است‌. یعنی در این میهن، چیز زیبایی که برای آن مبارزه‌ای بزرگ صورت گیرد، وجود ندارد، در واقع سطح میهن‌دوستی و دیدگاه، ذهنیت، اخلاق، استاتیک، همه در اینجا مشخص می‌شوند. استاتیک، مقاومت و میهن‌دوستی تا نهایت به هم پیوند خورده‌اند. اشغالگری، استاتیک انسان را از بین می‌برد. دشمن اشغالگر تمامی زیبایی‌های فرهنگی زیردستان را سیاه‌نمایی کرده و نازیبا نشان می‌دهد. غرور انسان را پایمال می‌کند. زبان، لباس و تمامی عناصر فرهنگی را لگدمال می‌کند. اشغالگر نه تنها پا بر خاک انسان می‌گذارد بلکه روح انسان را پایمال می‌کند. چون درک درستی از این موارد نداریم، آنزمان آن را حس نمی‌کنیم. اگر حس عمیقی نداشته باشیم، مشروع شده و استاتیکی در میان نخواهد بود. آنها که از لباس، زبان و فرهنگ خود، شرم می‌کنند، این یعنی از دست رفتن استاتیک.

    هنر کوردها، درواقع در پیوند با فرهنگ کوردها و موجودیت آنهاست. زیبایی هنری را بایستی در عمق جامعه‌شناسی کوردها بیابیم. واقعیت کورد را بایستی به خوبی شناخت. انسان‌هایی که قتل‌عام بر سر آنان آمده و در عین حال هر اثر هنری تا چه اندازه حس انسان را عمیق نماید و معنایی گسترده را دربرگیرد، در واقع این اثر تا این اندازه استاتیک می‌باشد. استاتیک در دفاع ذاتی تأثیر بسیار عمیقی بر جای می‌گذارد.

    هنر، پویایی و حرکت است. اگر هنری در درون ما حس مجادله، مقاومت و حرکتی ایجاد نمی‌کند، آنزمان استاتیک این هنر نیز بسیار نیست. هنر پوپولر بدون حس و بدون زیبایی است. هنر پوپولر و هنر انقلابی تفاوت آن در عمق حس و زیبایی آن است. اگر احساس‌های انسانی ضعیف باشد، حس فرادستی و حس زیردستی بسیار حس جدایی نیست. صدها سال است که بر فرهنگ کورد کار می‌کنند تا از بین ببرند، تغییر دهند و معنای آن را تهی سازند. استاتیک انقلابی آنچه بسیار اهمیت دارد تا بر آن تأکید نماییم.



    کژار