مسئلهی جنسيتگرايی اجتماعی؛ خانواده، زن و جمعيت
4 جولای, 2019عبدالله اوجالان
برداشتی دال بر اينكه «زن يك جنس انسانی دارای تفاوت بيولوژيكی است»، در رأس عوامل بنيادينی میآيد كه سبب كوری و بی بصيرتی در موضوع[درك] واقعيت اجتماعی میگردند. تفاوتمندی جنسيتی، به خودیِ خود نمیتواند دليل هيچ معضل اجتماعیای باشد. همانگونه كه دوگانهی موجود در هر ذرّهی كيهان در هيچ هستندهای معضل تلقی نمیگردد، [دوآليته يا] دوگانهی موجود در هستار انسانی را نيز نمی توان بهعنوان معضل ثبت نمود. پاسخی كه به پرسش «چرا هستنده[گی] ، دوگانه است؟» میتوان داد، تنها میتواند فلسفی باشد. تجزيهوتحليل اُنتولوژيك(هستی شناسانه) میتواند برای اين پرسش(و نه معضل) در پی پاسخ باشد. جواب من اين است: هستی هستنده جز بهصورت دوگانهبودن، به نوع ديگری امكانپذير نيست. دوگانهبودن، شيوهی ممكنِ هستی است. حتی اگر زن و مرد بهصورت كنونی نبوده و بدون جفت (فاقد جنس مخالف) میبودند نيز نمیتوانستند از اين دوگانهبودن رهايی يابند. پديدهای كه دوجنسی ناميده می شود نيز همين است. بايستی در شگفت نماند. اما دوگانهها هميشه تمايل دارند تا بهصورت متفاوت تشكيل شوند. اگر دليل و برهانی برای هوش كيهانی(Geist) جسته شود نيز، بنيان آن را میتوان در همين گرايش دوگانه جستجو نمود. هر دو سوی دوگانهبودن[يا دوآليته] نيز نه نيك هستند و نه بد؛ تنها متفاوت بوده و ناچار از متفاوتبودن می باشند. اگر دوگانهها دچار همانبودی[يا عينيّت بهجای غيريّت] شوند، هستی نمیتواند تحقق يابد. بهعنوان مثال، نمیتوان از طريق دو زن و يا دو مرد، مسئلهی تناسل و توليدِ موجوديت اجتماعی را حل نمود. بنابراين سؤال «چرا مرد و يا زن[بايد وجود داشته باشند]؟» ارزشی ندارد و يا اگر به اصرار خواهان يافتن جوابی برای اين سؤال باشيم، میتوان به گونهای فلسفی پاسخ داد: به سبب اينكه كيهان ناچار از تشكلی اينچنينی میباشد(ناگزير از آن است؛ بدان گرايش دارد؛ عقلش چنان است؛ در آرزوی آن است).
پژوهش در باب زن بهمنزلهی[نمودِ] تراكم رابطهی اجتماعی، صرفاً به اين دليل بامعنا نيست بلكه جهت واشكافی(تحليل) گرهكورهای اجتماعی نيز حائز اهميت فراوانی است. چون نگرش مردسالارانه خويش را معاف[از مسئوليت] میبيند، درهمشكستن «بیبصيرتی يا فقدان ديد»ی كه در مورد زنان وجود دارد بهنوعی همانند شكافتن اتمهاست. برطرفسازی اين بیبصيرتی، مستلزم يك تلاش وسيع روشنفكرانه و فروپاشاندن مردسالاری است. در جبههی زن نيز میبايست زنی كه تقريباً به حالت شيوهای از هستی درآورده شده و در اصل، برساختهای اجتماعی است را تحليل نمود و به همان ميزان فروپاشاند. نقش بر آب شدن تمامی خيالهايی(عدم متحققگردانی اتوپيا، برنامه و اصول) كه در پيروزی و يا شكست تمامی مبارزات آزادیخواهانه، برابریطلبانه، دموكراتيك، اخلاقی، سياسی و طبقاتی رخ مینماياند، حاوی آثار اَشكالی از روابط(بين زنـ مرد) حاكميتمدارانه(مقتدرانه)ای است كه درهمنشكستهاند. مناسباتی كه تمامی نابرابریها، بردگیها، خودكامگیها، فاشيسم و ميليتاريسم را تغذيه میكنند، سرچشمهی اصلی خويش را از همين شكل رابطه میگيرند. اگر بخواهيم چنان مصداقهايی بر واژههای بسيار رايجی نظير برابری، آزادی، دموكراسی و سوسياليسم بار نماييم كه منجر به نقش بر آب شدن خيال نگردد، بايستی شبكهی روابطی را كه پيرامون زن تنيده شده و به اندازهی پيشينهی رابطهی جامعهـ طبيعت قديمیست، ازهم بشكافيم و تجزيه كنيم. جز اين راهی وجود ندارد كه از طريق آن بتوان به اخلاقی بهدور از رياكاری و همچنين آزادی، برابری(متناسب با تفاوتمندیها) و دموكراسی حقيقی دست يافت.
از دوران پيدايش هيرارشی به بعد، معنايی تحت عنوان «ايدئولوژی قدرت»، بر جنسيتگرايی بار شده است. رابطهی تنگاتنگی با تكوين طبقاتی و قدرت دارد. تمامی تحقيقات و مشاهدات باستانشناختی، انسانشناسانه و روزانه نشان میدهند كه ادواری وجود داشتهاند كه زنان منشأ اتوريته بوده و اين امر طی مدتزمانی طولانی شايع بوده است. اين اتوريته، اتوريتهی قدرت برقرارشده بر روی محصول مازاد نبوده، برعكس اتوريتهای است كه از حاصلخيزی و زايندگی نشأت گرفته و هستی اجتماعی را توان و استحكام میبخشد. هوش عاطفی كه در زن از تأثير بيشتری برخوردار است، دارای روابط مستحكمی با اين هستی است. در جنگهای برپاشده بر سر قدرتی كه بر روی محصول مازاد برقرار گشته، زن جای برجستهای نداشته و شيوهی هستی اجتماعی او با اين موقعيتاش در ارتباط میباشد.
يافتههای تاريخی و مشاهدات روزمرّه آشكارا نشان میدهند كه مرد در امر نشو و نمای قدرتِ مرتبط با نظم هيرارشيك و دولتی، نقش طلايهدار را ايفا نموده است. جهت اين امر لازم بود اتوريتهی زن كه تا مرحلهی متأخر جامعهی نئوليتيك پيشرفته بود، درهم شكسته شود و از آن گذار صورت گيرد. باز هم يافتههای تاريخی و مشاهدات روزانه تصديق میكنند كه در رابطه با اين مسئله، مبارزات بزرگی با اَشكال گوناگون و طی مدتزمانی طولانی صورت گرفتهاند. بهويژه ميتولوژی سومری كه بسان حافظهی «تاريخ و طبيعت اجتماعی» است، بسيار روشنگر میباشد.
تاريخ تمدن، در عين حال تاريخ شكستخوردن و مفقودگشتن زن نيز میباشد. اين تاريخ با تمامی خدايان و بندگانش، حكمرانان و تابعانش، اقتصاد، علم و هنرش، تاريخی است كه شخصيت مردسالار آن را تأييد و تقويت نموده است. بنابراين شكست و ناپديدی زن، انحطاط و شكستی بزرگ برای جامعه می باشد. جامعهی جنسيتگرا، نتيجهی اين انحطاط و شكست است. هنگامی كه مرد جنسيتگرا، حاكميت اجتماعی اش را بر روی زن برقرار مینمايد، چنان پُر اشتها میگردد كه هر نوع تماس طبيعی را بهصورت يك نشانه و نمود حاكميت درمیآورد. هميشه بر پديدهی بيولوژيكیای نظير رابطهی جنسی، مناسبات قدرت بار شده است. مرد، به هيچ وجه فراموش نمیكند كه به هوای پيروزی بر زن، اقدام به تماس جنسی میكند. در همين راستا، يك عادت بسيار قوی ايجاد شده است. عبارتهای فراوانی ايجاد شدهاند: حكايات و ضربالمثلهای بیشماری نظير «ترتيبش را دادم»، «كارش را تمام كردم»، «مادهسگ»، «بگذار شكمش هميشه آبستن باشد و پُشت او جای كتك!» ، «فاحشه، روسپی»، «پسركی مثال دختر»، «اگر دخترت را به حال خود رها كنی، يا با دُهُلزن فرار خواهد كرد يا با سُرنازن!» ، «زودتر سرش را به بالين بند كن!» بازگو میشوند. چگونگی مؤثربودن سكسواليته و روابط قدرت در جامعه، امر بسيار آشكاری است. اين واقعيتی جامعهشناختی است كه امروزه هر مرد از حقوق بسياری بر زن برخوردار است كه «حق كُشتن» ازجملهی آنهاست؛ اين «حقوق» هر روزه اجرا میشوند. اكثريت قريب به اتفاق روابط، دارای كاراكتر آزاررسانی و تجاوزند.
در چارچوب اجتماعی، خانواده بهمثابهی دولت كوچكِ مرد ساخته شده است. اينكه نهادی به نام خانواده در طی تاريخ تمدن، از رهگذر شيوهی كنونی هميشه مكملتر گشته است، به سبب نيروی بزرگی میباشد كه به دستگاههای قدرت و دولت میبخشد. اولاً، خانواده بهواسطهی آنكه در پيرامون مرد به حالت قدرت درمیآيد، به سلول جامعهی دولت مبدل میگردد. دوم اينكه، فعاليت بی حد و مرز و بلاعوضِ زنان تحت ضمانت گرفته میشود. سوم اينكه، كودكان را پرورش میدهد و نياز به جمعيت را برآورده میسازد. چهارم اينكه، بهمثابهی مدل نقشآفرين، «بردگی و فرومايگی» را در سرتاسر جامعه شيوع میبخشد. خانواده، با اين محتوای خويش، در اصل يك ايدئولوژی است. نهادی است كه ايدئولوژی خاندانی در آن حالتی كاركردی يافته است. در خانواده، هر مردی خويش را همانند صاحب يك «خاننشين» تصور میكند. آنچه باعث میشود تا خانواده يك واقعيت بسيار مهم تلقی گردد، ناشی از تأثيرگذاری فراوان اين ايدئولوژی خاندانی است. به ميزانی كه در يك خانواده زن و فرزند بيشتری وجود داشته باشد، مرد كسب اعتماد و شرف مینمايد. اينكه خانواده با وضعيت موجودش بهعنوان يك نهاد ايدئولوژيك ارزيابی گردد نيز مهم است. اگر زن و خانواده را با وضعيت موجودش از زير سلطهی سيستم تمدن، قدرت و دولت بيرون آوريد، موارد بسيار اندكی تحت نام نظام باقی میماند. اما بها و تاوان اين شيوه، شيوهی هستی «المبار، محرومانه، زبونانه و شكستآميزِ» نهفته در حالت جنگي با شدت پايين، مستمر و پايانناپذير است كه زنان تحت سيطرهی آن میباشند. انگار «انحصار مرد» بر روی جهانِ زن، دومين زنجير انحصار موازی و مشابه با انحصارات سرمايه است كه در طول تاريخ تمدن بر روی جامعه برقرار نمودهاند؛ و صدالبته قویترين و كهنترين انحصار هم هست. ارزيابی هستِ زن بهصورت كهنترين جهان مستعمره، موجب دستيابی به نتايجی واقعگرايانهتر خواهد گشت. شايد هم صحيحترين عبارت اين باشد كه آنها را قديمیترين خلق استعمارشدهای بناميم كه به سطح ملت نرسيدهاند.
مدرنيتهی كاپيتاليستی، علیرغم تمامی بَزَكها و پيرايههای ليبرالی، همانگونه كه موقعيت بهجامانده از گذشته را آزاد و برابر ننموده است، وظايفی ضميمه بر آن بار نموده و زن را تحت موقعيتی دشوارتر قرار داده است. موقعيتهايی همچون كارگر، كارگرِ خانه، كارگر بدون دستمزد، كارگر منعطف و خدمتكاری، نشان از حادترشدن وضعيت دارند. بهويژه استثمارش را در مقام جلوهفروشترينموجود و ابزار تبليغات تجاری، تعميق بخشيدهاند. حتی بدنش نيز بهمنزلهی ابزار متنوعترين استثمارها، در سطح كالای اغماضناپذيرِ سرمايه نگه داشته میشود. ابزار تحريك مستمر در امور تبليغاتی است. خلاصه اينكه، فايدهبخشترين نمايندهی بردگی مدرن است. آيا میتوان كالایی را تصور نمود كه هم ابزار لذت بیپايان بوده و هم ارزشمندتر از بردهای باشد كه منفعت سرشاری را با خود بههمراه دارد؟
معضل[ازدياد] جمعيت ارتباط تنگاتنگی با جنسيتگرايی، خانواده و زن دارد. جمعيت افزونتر، به معنای سرمايهی بيشتر است. «زن خانهدار» كارخانهی جمعيتسازی است. میتوان آن را كارخانهی توليد باارزشترين كالاهای مورد نياز نظام، يعنی «بچه»ها، نيز بناميم. متأسفانه تحت تأثير حاكميت انحصارگرايانه، خانواده بهسوی اين وضعيت سوق داده شده است. در حالیكه تمامی رنج و دشواریها بر دوش زن نهاده شده، ارزش كالايی[آن] نيز باارزشترين هديه برای نظام است. جمعيت رو به تزايد، بيشتر از همه برای زنان زيانبار میباشد. در ايدئولوژی خاندانی نيز اينگونه است. خانوادهگرايی بهمنزلهی عزيزترين و برگزيدهترين ايدئولوژی مدرنيته، آخرين مرحلهی موجوديت خاندانگرايی است. تمامی اين موارد، بيش از پيش با ايدئولوژی «دولتـ ملت»گرايی درمیآميزد. چه چيزی میتواند ارزشمندتر از پرورش مستمر فرزندان برای دولتـ ملت باشد؟ جمعيتِ هرچه بيشترِ دولتـ ملت، به معنای توان و نيروی بيشتر است. پيداست كه در بنيان انفجار جمعيت، منافع حياتی «سرمايهی متراكم و انحصارات مردانه» وجود دارد. سختی، غم و غصه، دوندگی، آلام، اتهامات، محروميت و گرسنگی سهم زنان است؛ و لذت و سود آن نيز برای «آقا»ی وی و سرمايهدار. در تاريخ، هيچ عصری به اندازهی عصر كنونی، نيرو و آزمونِ استفاده از زنان بهصورت يك ابزار استثمارِ همهجانبه را نشان نداده است. زنان بهمنزلهی «اولين و آخرين مستعمره»، در خطرناكترين لحظهی تاريخ بهسر میبرند.
حالآنكه زندگی مشتركی كه با زنان و از طريق فلسفهای سرشار از آزادی، برابری و دموكراسیِ ريشهای ساماندهی و تنظيم شود، توانايی تحقق زيبايی، نيكی و درستی را در عالیترين سطوح داراست. شخصاً معتقدم كه در موقعيتهای موجود، حيات با زنان بسيار مسئلهدار است و به همان ميزان زشت، پليد و اشتباه. زندگی با زنان در موقعيت كنونی، امری است كه از زمان كودكی بدينسو جسارت انجام آن در من بسيار ضعيف بوده است. آنچه مطرح است، شيوهی حياتی است كه غريزهی بسيار نيرومندی همچون غريزهی جنسی را زير سؤال میبرد. غريزهی جنسی جهت تداوم حيات است. يك محصول خارقالعادهی طبيعت است كه بايستی قداست داشته باشد. اما انحصارگریِ مرد و سرمايه، زنان را چنان آلوده نموده كه اين استعداد خارقالعادهی طبيعت را به يك نهاد توليد كالا نظير «كارخانهی زاد و ولد» ـ آنهم با پستترين وضعيتـ متحول ساخته است. با اين كالاها جامعه را زير و زبر كرده و محيطزيست نيز تحت فشار جمعيت هر لحظه فرومیپاشد(فعلاً جمعيت آن شش ميليارد است؛ به محيطزيستی بيانديشيم كه با سرعت كنونی جمعيتی ده و يا پنجاه ميليارد نفری در آن زندگی كند). بیگمان صاحب فرزند شدن از زن، ماهيتاً پديدهای مقدس است؛ نشانهی اين است كه حيات نابود نخواهد شد. احساس ابديّت را ايجاد میكند. آيا احساسی ارزشمندتر از اين میتواند وجود داشته باشد؟ هر نوع[موجودی]، در شور و اشتياق آن بهسر ميبرد تا خويش را از راه اين واقعيت به ابديت و ناكرانمندی بسپارد. بهويژه اين امر در انسان امروزين در سطحی زيسته میشود كه به قول يك ترانهسرا «بلای جانِ ماست، ذُرّيهی ما.» نمیتوان منكر شد كه ديگربار با بیاخلاقی، اشتباهآميزی و كراهت عظيم انحصارگریِ مرد و سرمايهای مواجهيم كه با طبيعت اول و دوم مغايرت دارد.
چيزی كه به دست انسان برساخته شده، به دست انسان میتواند فروپاشيده شود. در اينجا نه يك قانون طبيعت مطرح است و نه يك سرنوشت. موردی كه مطرح است تنظيمات منفور انحصاراتی است كه نظم زندگی سرطانی و هورمونیِ «شبكه و مرد حقّهباز و نيرومند» را تشكيل میدهد. هميشه ژرفای معنايابیِ عالیترين جفت حيات موجود در كيهان(تا آنجا كه كشف شده) را در عمق وجودم احساس نمودهام. شهامت آن را نشان دادم كه پيش از هرنوع رابطهای با زن، ابتدا اهميت انديشيدن و[سپس] برطرفسازی هر تخريبی كه در هرجا، هر زمان و به هر مقداری كه وجود داشته باشد را قرار دهم. بیشك زنی كه توانمند، متفكر، قادر به تصميمگيریِ «نيك، زيبا و صحيح» باشد و بدين ترتيب بتواند از من گذار نمايد، مرا در حيرت وانهد و مخاطبم باشد، يكی از اساسیترين دغدغههای فلسفیام میباشد. اعتقاد هميشگیام اين بوده كه رمز و رازهای جريان حياتِ موجود در كيهان، در كنار اين زن با «بهترين، زيباترين و صحيحترين» وجوهش معنا خواهد يافت. اما هميشه نيز به اخلاقم اعتماد داشتم؛ همان اخلاقی كه هيچ مردی قادر به رعايت آن نيست و به هيچ وجه با توسل به كالای «مرد و سرمايه»ی حاضر در مقابلم، شيوهی هستیام را با «عروس هزار داماد» سهيم نمیگرداند. بنابراين اصطلاح «ژينئولوژی» (زنشناسی) بهتر و فراتر از فمينيسم میتواند هدف را برآورده سازد.