• سنگی که بر بدن من کوبیدی

    15 مارس, 2017

    امروز 8 مارس است و در سرتاسر جهان زنان به پاس 129 تن سوخته، همراز دردها و خوشی های هم می شوند؛ دلهایشان را یکی می کنند. امروز 8 مارس است و هر جا و همه چیز زنانه است.

    امروز 8 مارس است و تو در گوشه ای از خاک خدا، سنگ بر بدن من کوبیدی. وقتی سنگ از دست تو به سوی من پرتاب شد، سنگ از تو فاصله می گرفت و تو از انسانیت فاصله می گرفتی. هر سنگی که بر بدن من کوبیدی نشانی از خشم و نفرت تو نسبت به روابط بین من و تو بود و هر سنگ بر بدن این رابطه کوبیده شد.

    بال و پرم را بسته  ای، حفر کنده ای و من را به اندرون آن نهاده ای. از چشم هایت کین می بارد بر بدنم؛ بر بودنم. تاس سرم را شکسته ای، از صورتم، شانه ها و وجودم خون جاریست. امروز 8 مارس است و من به گناهی که تو شاهدش بودی، تو حکمش را دادی، تو به اجرایش در آوردی سنگ باران می شوم. امروز هیچ عیسی ایی نیست که فریاد برآورد "آنکه بیگناه است سنگ اول را بیاندازد" و تو به تاوان همه ی گناهها من را به باران سنگ گرفته ای. هنوز هم معطلی که چرا خدا من را آفرید. هنوز هم به گناه حوا من را مقصر می دانی. گرچه بودنم را از خود می دانی و برای رفع این خطایت نیز، من را می کشی. با اینکه من نمی دانم که چرا باید بمیرم و مردنم را امکان است؟ آنکسی که امروز می میرد من نیستم، آنچیزی که امروز می میرد انسانیت تو است و با هر یک از این سنگ ها قلعه ی گناهایت را مستحکمتر می سازی. قلعه ای که سالهای درازیست زیربنایش را با نیرنگ، توطئه و حسودی بنا کرده ای.

    تو من را منشأ گناه و ساکن اصلی دوزخ می دانی، اما این را بدان اگر که دوزخی وجود داشته باشد، شعله هایش نتواند من را بسوزاند. تو آنچندان بر پیکر و روانم آتش گداختی که شعله ی دلم سوزناکتر از آتش دوزخ شده است. این را بدان من در دوزخ تو  نمی باشم، آنجا من نیستم و تو خواهی بود و این را بدان که هرگز بهشتی را نخواهم آمد که دوباره ازآن تو باشم. خوب می دانم که خداوند را نیز خوش نیست که همزادگان من را به کنیزی تو مجبور سازد. چرا که اعمال تو را خدا نیز راضی نیست.

    و من هیچ جنگی، قتل عامی و تالانی را بیاد نمی آورم که همزادگان من پیشتاز آن باشند. این تو بودی که شمشیر لب تیزات را آغشته به خون سرهای بریده کرده. تو بودی که بر تخت قدرت نشستی و من را زیر این تخت قربان کردی که سلطه ات متزلزل نشود. این تو بودی که از کشتن و ناله های بیگناهان لذت بردی. تو بر پیشانی ات لکه ی ناشستنی ظالم را نوشتی.  

    سنگی که تو بر بدن من می کوبی، فرومی پاشد امیدهایی که برای آینده ی تو بافته بودم. برای همیشه راه هایمان از هم گسست میخورد. من تو را، ای مرد ظالم، سلطه گر قبول نخواهم کرد. عصیانم به تو است.

    امروز 8 مارس است و تو بر بدن من سنگ هایی که نشانه ای از سنگدلی تو است، می کوبی. اطرافم کسی نیست که به دادم برسد. باز هم ناامید نیستم، زنانی از دورمکانی ترانه می خوانند، بر قله ی کوه های برفپوش نشسته اند و زخم هایم را با قدم های استوارشان و دستان خلاقشان مداوا می کنند. مردانی از دورمکانی به این ترانه گوش می سپارند و خواهان رفاقت با این زنان کوهستانی هستند.

    امروز 8 مارس است و خون ارغوانی من که بر سنگ ها پاشیده شده می رویاند گل های سرخ رنگ را. 

      



    کژار