• برچسب‌ها:, ,

    درقاموس خلقی عاشق

    9 می, 2022

    هتاو کوردستان – فعال حقوق زنان

    درخت حقیقتی است، طناب حقیقتی است، انسان حقیقتی است و آزادی حقیقتی است برای بقای انسانیت. ولی طناب و دار برای مرگ آزادی، خیالی سیاه و موهوم بیش نیست. دار زدن، اعدام کردن، تیر باران کردن و… نه تنها از شکوه و بزرگی آزادی و آزادی‌خواهان کم نکرده است، بلکه در مدت تاریخ تاکنون عظمتی بس شگفت به آنها بخشیده است. اعدامیان هر چند از صفحه‌ی کاغذی تاریخ دولت‌ها و اقتدارگرایان حذف شده باشند، ولی در حافظه‌ی اخلاقی ـ وجدانی و تاریخی جامعه همچون مشعلی همیشه فروزان، روشنی راه مبارزه در راه آزادی گشته‌اند به طوری‌که گاهی آنچنان شکوه، زیبایی و قهرمانی آنان را تقدیس نموده اند که به افسانه‌ای بدل شده‌اند که حقیقت نامیرا بودنشان را در خود می‌پروراند.

     برخی از واژه‌ها که سیستم اقتدارگرا آن را پدید آورده یا این‌که خود معنا کرده است، در قاموس ما حاوی همان معنا نبوده و نیستند. بلکه ما خود در قاموس تاریخ مبارزه‌ی خویش برخی واژه‌ها را حذف و برخی را تعریفی دوباره نموده‌ایم و برخی واژه‌ها را نیز آفریده‌ایم. “اعدام” در قاموس خلق کورد به معنای نابود شدن و یا عدم وجود نیست، بلکه یادآور مقاومت، آزادی‌خواهی و تسلیم ناپذیریست. اعدام به معنای بیداری و سرفرود نیاوردن عشق است و آزادی، به معنای دفاع از کرامت و شرافت زندگیست که هرگز نباید مورد فراموشی واقع شود.

    اعدام نمودن یک انسان نشانه‌ی بیچارگی در برابر هضم، قبول فکر و اراده‌ای اوست. سیستم قدرت‌طلب و استعمارگر، آن هنگام که فکری برتر و بزرگتر را در برابر خویش می‌بیند از آن هراسیده و از درک آن عاجز می‌ماند، مهم‌تر از همه این‌که نافرمانی را هرگز قبول نخواهد کرد چون برده‌داری را شرط اساسی بقای خویش می‌داند. در این میان اعدام شخصیت‌های فرهیخته، پیشآهنگ و قهرمان یک ملت را برای شکستن اراده و رویای آزادی یک جامعه‌ی استثمارگشته و مستعمره اساس گرفته‌اند که همیشه به عنوان میانبری بوده که دولت‌ها آن را انتخاب کرده و بی‌محابا بدان دست زده‌اند تا به اصطلاح خودشان و بنا به تعریفی که در قاموس اقتدار خود از آن نموده‌اند، برای درس عبرت دادن به افراد جامعه و زهر چشم گرفتن از آن‌ها باشد. در واقع انتقام جامعه‌ای هوشیار و بیدار را از بیدارکنندگان آنان می‌گیرند و می‌خواهند که خواسته‌ها و آرزوهای یک جامعه را با اعدامیان به دار بیاویزند. غافل از این‌که در قاموس ملت کورد که خلقی آزادی‌خواه، قهرمان‌پرور و صلح‌طلبند، اعدام به معنای نزدیک شدن به آزادی‌ست و برتری فکری و ارادی نسبت به نظام را نمایان می‌سازد. مردم می‌دانند که پیشاهنگان حرکت آزادی‌خواهی‌شان نه تسلیم شده و نه پشیمان گشته‌اند و تا پای دار در پیروزی و آزادی خلق خویش اصرار ورزیده‌اند. بنابراین خلقمان با آگاهی به این امر مهم مصمم‌تر از گذشته راهشان را ادامه می‌دهند. آری ما داستان مبارزه، مقاومت و شهادتشان را هر شب برای فرزندانمان تعریف می کنیم، قهرمانی و سربلندی آن‌ها را می‌ستاییم و همانند ترانه‌ای جاودان همیشه و همیشه می‌سراییم.

    در قاموس ما، 19 اریبهشت تنها یک روز نیست در یک ماه، بلکه تاریخ قهرمانی و مقاومت در زندان‌هاست، روز بیداری، روز عشق و روز معلم است. روزی که “فرزاد” به دور آتش نوروز می‌رقصد و ترانه‌ی آزادی می‌خواند و “شیرین” از ته دل با آزادی می‌خندد، “فرهاد” به معشوقش می‌رسد و “علی” در آغوش افق می‌آرامد. در قاموس ما شیرین تنها عشق فرهاد نیست، اینک کوردستانیان تیشه‌ی آزادی به دست گرفته‌اند برای رسیدن به عشق شیرین. “شیرین” تنها دخترکی از روستایی دورافتاده نیست که آزادی او را به کوهستان‌ها فراخوانده باشد، اینک همه‌ی عاشقان آزادی نام شیرین را بر خود نهاده و او را در وجود خود جاودانه می‌سازند، گام‌هایش را در کوهستان می‌جویند و از رد پایش هزاران معنا می‌یابند. از سرچشمه‌های قندیل سراغ او را می‌گیرند. درخت بید مجنون از گیسوانش حدیث‌ها دارد و جویباری آبی از لبخندهایش سخن‌ها می‌گوید. تخته‌سنگ‌های قندیل نیز از استواری، شکوه اراده و گام‌هایش داستان‌ها دارند که بگویند.

    “فرزاد” نیز تعریفی دیگر دارد، او تنها معلم بچه‌های چشم به راه، دلگرم و پاپتی روستاهای کامیاران نیست، “فرزاد” اینک واژه‌ایست که با آن عشق، آزادی و قلم را تعریف‌ها می‌توان کرد. تپش قلب او در سینه‌ی همه ی عاشقان و شاگردان مدرسه‌ها، دل‌ها را می‌لرزاند. فرزاد زنگ بیداری است…شعری است که در صفحه‌ی اول کتاب مدرسه‌ها خوانده می‌شود. آری… او “کتاب خوب” است، “باز باران” است، “انار”، “پرستوی مهاجر” و “درخت نارون” است. “فرزاد” مدادرنگی‌هایی است در دست کودکی که ترسیم می‌کند آینده را با خط‌های خیالی خویش و قلمی‌ست در دست دل‌های ما که الهام می‌بخشد شعرهای نهانی و می‌نگارد کلمه‌های ممنوعه را. او جسارت قلم، زبان، جسارت عشق و زندگی ماست. “فرزاد” فریاد جنینی است در گلوی زن آبستن که دنیایی برابر، بدون تبعیض جنسی و نژادی را می‌طلبد و گرنه اعتصاب کرده و هرگز متولد نخواهد شد.

    در قاموس ما نوشته که فرزاد 8 مارس می‌آید با دسته گلی از نرگس و تبریک می‌گوید آزادی را. او می‌آید با شعله‌ای در دست که آتش نوروز را برافروخته، با ما می‌رقصد در دور آتش، دست عشق را گرفته و ترانه‌هایی را که در سینه دارد با صدایی بلند فریاد خواهد کشید. آری در قاموس ما “فرزاد” معناها و تعریف‌ها دارد… فرزاد هجای ترانه‌ی لبخند و عشق به کودکانی است که همزاد درد بوده و با رنج بزرگ می‌شوند… او رودخانه‌ی خروشانی است که از کوه‌ها سرازیر شده و از کنار درختان بلوط می‌گذرد و اشکهای نگریسته‌ی مردمان سرزمین من را که مملو از خشم، درد و رنج آنان است را با خود به سراسر دنیا خواهد رساند… او طراوت لبخند “مانی” است در هنگام اجرای حکم بیدادی… و نفس‌هایش در هوای دلمان جاریست… او همچون بوی نرگس در سحرگاه بهار بوستان، عشق‌افزاست… لبخند او بر سر دار نوید امید به آینده‌ای آزاد و رهاست که او خود آفریدگار آن است… درپایان شب و در هنگامه‌ی حکم سحرگاه، نگاههایش طلوع دوباره‌ی آفتابی است که در چشمان منتظرش بیدار است، هر چند که خورشید در 19 اردیبهشت هرگز طلوع نکرده باشد، ولی در چشمان او دو خورشید برآمده بودند “آزادی و آینده”… مثل همیشه لبریز از امید و سرشار از واژه‌هایی بود که قلم هنوز فرصت نگارش بر دفترش را نیافته بود… و او قلمش را به “کودکان” و “عاشقان” سپرد…

    کودکان نوشتند: “قلب تو در سینه‌ی ماست و ما هزاران هزار فرزادیم. “عاشقان نوشتند: “اناالحق”… آری حلاج راست می‌گفت و ندای تو نیز بر سر دار “اناالعشق” و “اناالقلم” بود که در وجودمان جاری گشت و در روحمان دمیده شد. او  بر سر دار نیز درس آزادی را به جلادان و طناب و دار می‌داد و نوید رهایی‌شان بود از نادانی، ظلم و قانون.

    آری فرزاد با سرانگشت عشق می‌نوازد آهنگ “امید به طلوع آفتاب” و “دیدار دوباره‌ی تو را”…



    کژار