• برچسب‌ها:,

    فرهنگ و هنر، رابطه‌ی مادر و فرزند

    20 آوریل, 2022

    روکـــن موکـــــریــــان

    فرهنگ و هنر همان ارتباط فرزند و مادر را تداعی می‌نماید. واقعاً فرهنگ به عنوان مادر، چگونه این فرزند را در آغوش خود پروراند. زندگی در پیرامون مادر شکل گرفته، رشد یافته و این نیز ارزش‌ها و ملاک‌های زندگی را شکل و توسعه داد. زن به کار زراعت، فرزند، گیاهان، حیوانات و پرورش آنان می‌پرداخت. در کل عمق حضور و تأثیر او در زندگی، انسانیت را تا به امروزه آورد. با توجه به همین موارد، پی می‌بریم که مادر و زن در واقع مادر تمامی موجودها می‌باشند. اما امروزه نیست؟! اقتداری که نبود زن را رقم زد، امروزه در پی لگدمال کردن تمامی معیارها و ملاک‌های زندگی انسانی است که مادر پیشآهنگی آن را برعهده داشته است. نظم طبیعی را برهم زدن و ساخت نظم نوین جهانی‌ای که تمثیلیت آن را اقتدار مرد، برعهده دارد، در واقع جایی برای حضور زن باقی نگذاشته است. به همین دلیل سیستم حاکمه درصدد است تا هنر را به فعالیتی صنفی، مسلکی و در چهارچوبی حبس شده تبدیل کند، اما هنر خود اساس و مبنای زندگی پیرامون مادر بوده است. آموزش‌های او، زیبایی‌سازی زندگی، نگاه نازک و عمیق او نسبت به زندگی، همگی خود هنر زندگی است. دیگر جایی برای زندگی مادر و هنر او باقی نمانده است، به همین جهت ارزیابی ما بایستی عمیق‌تر شده و تصحیح گردد و مادر را مرکز زندگی اخلاقی ـ فرهنگی قرار دادن از مهم‌ترین وظایف انسانی است. اگر در این ذهنیت تغییری بوجود نیاید و باری دیگر، آنچنانکه مادر برای آفریدن هنری زندگی تلاش نمود، هنر هم اگر برای خدمت به بازگرداندن رنگ و صدای رفته‌ی مادر به کار گرفته نشود، آنزمان این هنر نمی‌تواند هنری اصیل باشد. زن اصیلی که بتواند تغییر و تحولات اساسی را در جامعه رقم زند، وظیفه‌ای اخلاقی – انسانی را به انجام می‌رساند. پرورش انسان، خود انقلابی هنری است. به همین جهت انقلابیِ نخستین، مادر و هنرمند اولیه نیز خود او بوده است.

    در جامعه‌ی طبیعی با پدید ‌آمدن هنر، باوری نیز بوجود آمد. این باورها برمبنای این‌که در کیهان هر چیز زنده می‌باشد و تقدس را به دنبال داشته است، ‌آن‌چه را حس کرده و فکر کرده‌اند را به جامعه عرضه داشته‌اند و هنر بر این اساس پدید آمده است. یعنی این عرضه داشتن به جامعه و به اشتراک گذاشتن آنها، نیروی اجتماعی را بیشتر و روح اجتماعی را زنده‌تر کرده و افکار و احساس مشترک را بوجود آورده و پایه‌ی فرهنگ را بنا نهاد. رهبری می‌گوید که: “انسانی اگر فرهنگی نباشد، اجتماعی نیست و اجتماعی نباشد، انسان نیست.” طرز زندگی‌ و دیدگاهی مشترک که از فرهنگی مشترک سرچشه می‌گیرد، بنیان و بنیاد انسانی است. در عین حال رهبری تأکید می‌کند: “فرهنگ جامعه‌ای را فلسفه، علم، دین و هنر آن می‌آفریند.” یعنی فرهنگ انسانی را می‌توان با این‌ها ارائه داده و هنر تمامی این‌ها را دربرمی‌گیرد. درواقع در معنای ذهنی آن، هر فعالیتی را که انسان، خلق نماید در حوزه‌ی هنری جای می‌گیرد. شیوه‌های مبارزه‌ی انسانی نیز هنری است و زمان سوژه‌ی هنری نیز تغییر می‌یابد!

    مارکس در ارزیابی خود از هنر می‌گوید که منبع هنر، متولوژی می‌باشد، آنچه که بر متولوژی تأثیر می‌گذارد‌ نیز هنر است. رویکردی اریتیستی بر آن حاکم بوده و طبقاتی می‌باشد. یعنی مارکسیسم بر این باور است که هنر در شرایط و امکانات خلاء بوجود می‌آید. به همین دلیل متولوژی را بر این مبنا تفسیر می‌نماید. اما ما می‌دانیم که هنر زمینه‌ی متولوژی را بوجود آورده است. در مزوئولوتیک، قبل از گذار به مرحله‌ی نئولوتیک، زمانی که به برداشت محصول و دعا می‌پردازند، این باوری، حرکات، رقص و شکرگذاری آنها نمادی فرهنگی است که امروزه به عبادت، رقص و حتی طرز فکر و زندگی مبدل شده است. فرهنگ و هنر با هم و در ارتباط با هم معنا یافته و عمق می‌یابد. هنر، تمثیلیت تمامی زیبایی‌هاست و از فرهنگ منشعب می‌شود و فرهنگ نیز مرکز خود را از جامعه‌ی نئولوتیک می‌گیرد. تئوری‌های نظام سرمایه‌داری، منشأ خود را از مارکسیسم می‌گیرند، اما تعریف او از هنر نیز بسیار محدود و ناکارا می‌باشد. هنر تنها ثمره‌ و نتیجه‌ی متولوژی نمی‌توان عنوان نمود. معیار زیبایی را نیز نمی‌توان محدود کرد. هر فرد و هر فرهنگی، معیاری برای پسندیدن دارد.

    تفاوت جوامع در اصل با فرهنگ و هنر او نمود می‌یابد. هنر، موجودیت جامعه می‌باشد. اگر در کیهان، انسان و طبیعتی که در آن می‌زید نیز همسانی و هوش احساسی باشد، طبیعتاً جوامع انسانی نیز از مجموع احساس‌های انسانی، تمامی فرهنگ و هنر آنان پدید می‌آیند. انسان نمی‌تواند حقیقت جامعه را از هم بگسلاند. جنبه‌ی اصیل انسانی را می‌توان هنر و معنویات او انگاشت. بریدن از سیستم جامعه‌ی طبیعی، خلائی بزرگ را در روح انسانی پدید آورده و پر کردن آن نیز تنها با هنر امکان پذیر است. خلاء موجود منجر به باژگونی وجدان و بیگانگی احساسات گردیده است. هر اندازه از دنیای احساس، جدا بودن صورت گیرد، تا این اندازه نیز هنر به عقب رانده می‌شود. یعنی اگر فرهنگ، سرشت جامعه باشد، هنر نیز ابراز آن است. به همین جهت، اگر بر این باور که انسان، موجودی اجتماعی است، تأکید دوباره نماییم، خواهیم فهمید که تمامی فعالیت‌ها، احساس و سرشت انسان کاملاً اجتماعی و در راستای منافع جامعه است. به همین دلیل هنر بایست اجتماعی باشد. مسلماً سیستم‌های هژمونیک و اقتدارگرا نیز از طبیعت جامعه جدا هستند و از هنر نیز بریده می‌شوند.

    روحی را که هنر در تاروپود زندگی می‌دمد، پدیده‌های دیگر اجتماعی قادر به دمیدن آن نیستند. برای همین هنر و ارتباط آن با فرهنگ عمیق است. رهبری می گوید: “فرهنگ جامعه‌ای شامل علم، دین، فلسفه و هنر اوست.” اگر آنچه که بعنوان هنر عرضه می‌شود به خدمت جامعه در‌آید، به مثابه‌ی شکل فرهنگی درخواهد آمد. یعنی می‌توان گفت از ابتدای آفرینش انسان، هرچه را خلق کرد، در حوزه‌ی هنر جای می‌گیرد و به مانند فرهنگی شکل گرفته و این فرهنگ نیز به مانند ملاک و معیار جامعه نمود می‌یابد. هنری که بایستی توسعه یابد نیز براساس همین معیارهای فرهنگی شکل می‌گیرد. امروزه این خط فرهنگی معیار ماست. با توجه به زمان، تاکتیک و استراتژی نیز تغییر می‌یابد.

    عمیق‌ترین و تاریخی‌ترین را می‌توان موزیک عنوان کرد. بیشتر اثرهای هنری آنها الهی می‌باشند. رسم هنوز بسیار توسعه نیافته است. جوامع زیردست در برابر تمدنی که سعی در نابودی فرهنگی و گمراهی آن دارد با موزیک و ادبیات، سعی در مقاومت در برابر آن داشته و ادبیاتی مقاومتی می‌باشد. بیشتر خوشی و ناخوشی خود را بدین شیوه بر زبان رانده‌اند. هیکل‌ها و توتم‌هایی که ساخته‌اند، بخشی از خود محسوب کرده، به نیروی اقتدار وارد نشده و اقتدار نتوانسته که آن را بازیچه بگیرد.

    در خاورمیانه بخش عظیمی از تاریخ، ذکر و دعا، عبادات و ادبیات نوشتاری نیست. همه با هوش و زبان در ارتباط است. به‌خصوص به شکل ترانه است، یعنی فرهنگ کورد در واقع فرهنگی اصیل و ریشه‌ای در خاورمیانه می‌باشد. آنچنانکه فرهنگ کورد از همان ابتدا از زبان مادر و ترانه‌سرایی(ده‌نگ‌بیژی) گرفته شده است، در خاورمیانه نیز به طور کلی تاریخ و پسمانده‌های فرهنگ دموکراتیک به شیوه‌ای گفتاری مانده‌اند. ترانه‌های بدوی‌ها برای نمونه، ترانه‌ی بربری‌ها در جزایر، تماماً با ترانه‌های آنانکه با فرهنگ خداوندی می‌زیند، همان است. رساندن این فرم تا به امروزه در واقع رنج و تلاشی فراوان و آگاهی‌ای ژرف می‌طلبد. آنچه را فرم اقتدار گرفته و تحت سلطه درآمده، نوشتاری و آنچه از دل خلق تراوش کرده و بخشی از فرهنگ دموکراتیک است، همه به شیوه‌ی گفتاری باقی مانده است. مثلاً داستان‌های خاورمیانه را که آنالیز می‌کنیم، در همه‌ی آن‌ها، ریشه‌ی آن به جامعه‌ی طبیعی برمی‌گردد. جنگ عشیره‌ها حتی برخی از ویژگی‌های جامعه‌ی طبیعی پنهان است و جنگ بر سر زنان نیز خود فرهنگی برگرفته از جامعه‌ی طبیعی است.

    یعنی در قیاسی می‌توان گفت آنچنان‌که در رم، برده‌ها با زبان ازوپ با هم گفتگو داشته‌اند، عیناً در خاورمیانه نیز زبان گفتاری، زبان ملت دموکراتیک است و از ویژگی‌های ادبیات آن‌هاست. بنیاد ازوپ نیز در تبلت سومرها، شکایت ایوب می‌باشد. او نیز نه به شیوه‌ای مستقیم، بلکه تنها شکایت‌واری بر زبان می‌آورد. باز هم در تئاتر نمی‌توان اساس آن را از یونان دست گرفت، بلکه هر حرکت و برداشتن گامی در زندگی، خود بخشی از تئاتر است. جشن نوروز، زنده بودن و حرکت آن همه تئاتر است. همه‌ی این‌ها به شیوه‌ای اجتماعی پیشرفت کرده‌ و گسترش یافته‌اند.

    هنر را نمی‌توان به درون قالبی گذاشت. آنچه اکنون انجام می‌گیرد تاحدودی قالب‌های هنری است. تنها با شکستن قالب، آزادی میسر خواهد شد. قالب‌سازی هنری مدرن با مرکز غرب می‌باشد و آنچه آنها بنا نهاده‌اند را درجهت امحای هنر مدرنیته‌ی دموکراتیک، تبلیغ، ترویج و تحمیل می‌نمایند. در اینجا نقش هنرمند خاورمیانه، شکستن این قالب‌هایی است که تأثیرپذیرفته از قالب‌های ذهنیتی خاورمیانه و یا قالب‌های تاحدودی علمی ـ هنری غرب می‌باشد و همچنین گذاشتن پایه‌های هنری اصیل شرقی جهت حفظ فرهنگ‌های زیردست و ادامه‌ی هنرهای اصیل این منطقه برای جلوگیری از نابودی فرهنگ‌های متفاوت می‌باشد. به همین دلیل بایستی در ارتباط فرهنگ و هنر، نقش هنر را بعنوان عنصر اصلی دموکراتیزه کردن جامعه‌ی کائوتیک مدنظر قرار داد.



    کژار