چرا آپوئیسم بیش از مارکسیسم-لنینیسم به اندیشه های مارکس و انگلس نزدیک است؟
21 ژانویه, 2022عگید خراسان
در سطح جریان چپ و سوسیالیسم رفقای مارکسیست-لنینیست همواره از منتقدان اصلی جنبش آپوئیستی بوده اند، اما اگر قضاوتی درست صورت بگیرد مشخص خواهد شد آپوئیسم بیش از مارکسیسم-لنینیسم به اندیشه ها و فلسفه مارکس و انگلس نزدیک است.
ابتدا به مسئله دولت بپردازیم، مارکس و انگلس در تمامی آثارشان تاکید بر این داشتند که هدف انقلاب به پیشاهنگی طبقه پرولتاریا نه تنها باید سرنگون سازی سرمایه داری و نابودی جامعه طبقاتی باشد بلکه از نهاد دولت نیز باید گذار صورت بگیرد، جامعه کمونیستی در فلسفه مارکس و انگلس جامعه ای بدون دولت و سرمایه داری و مردسالاری است، اما مارکسیست-لنینیست ها در طول تاریخ این مسئله را ندید گرفته اند، حتی شخص رفیق لنین در اثر خودش (دولت و انقلاب) به این موضوع اشاره میکند که برای رسیدن به جامعه کمونیستی باید دولت از میان برود اما برای سازمان دادن جامعه یک دولت موقتی و رو به زوال را به نام دولت سوسیالیستی یا کارگری پیشنهاد میکند، اما پس از لنین نه تنها مارکسیست-لنینیست ها دولت رو به زوال را ایجاد نکردند بلکه دیکتاتوری های حزبی را در کشور هایی نظیر شوروی سابق، چین، رومانی، یوگوسلاوی سابق، کامبوج و کره شمالی ایجاد کردند که از بین اینها خمر های سرخ به رهبری پولپوت در کامبوج به دلیل جنایت های گسترده لکه ننگ بزرگی شدند برای مائوئیست ها.
اما فلسفه رهبر آپو بر خلاف مارکسیسم-لنینیسم به این اصل اساسی فلسفه مارکس و انگلس پایبند است که باید پس از انقلاب بی درنگ از نهاد دولت گذر کرد و نمیشود دولت رو به زوال ایجاد کرد چرا که دولت در ذات خودش استبداد و دیکتاتوری و ظلم و ستم و سرکوب را دارد.
مسئله دوم، مسئله دیکتاتوری پرولتاریا است، در فلسفه مارکس و انگلس دیکتاتوری پرولتاریا مرحله ای است پس از انقلاب، مرحله ای که پرولتاریا در آن با قهر انقلابی ساختار های دولتی و سرمایه داری را از بین میبرد، فردریش انگلس اشاره میکند( میخواهید بدانید دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟ بنگرید به کمون پاریس این دیکتاتوری پرولتاریا است) اما کمون پاریس چگونه بود؟ در دوران کمون پاریس انقلابی ها با هر بینشی با یکدیگر متحدانه عمل کردند و جامعه خودشان را در تمام آن مدت با همکاری خلق و نیرو های انقلابی اداره میکردند، در کمون پاریس خبر از موجودیت هیچ حزب و سازمانی نبود حتی کمونارد ها ساختار حزبی نداشتند.
اما مارکسیست-لنینیست ها در کشور های پیشتر نامبرده شده به نام دیکتاتوری پرولتاریا، دیکتاتوری حزب و رهبریت خودشان را ایجاد کردند. و حتی شخص استالین دیکتاتوری خودش را دیکتاتوری پرولتاریا معرفی میکرد.
در این باره اما باید به انقلاب روژاوا نگاهی انداخت که با پیشاهنگی رفقای آپوئیست انجام شد، انقلاب روژاوا به مانند کمون پاریس نمود حقیقی دیکتاتوری پرولتاریایی است که مارکس و انگلس از آن نامبرده بودند، از همان اوایل انقلاب روژاوا آپوئیست ها، آنارشیست ها و مارکسیست-لنینیست ها همگی دوشادوش هم و متحدانه مبارزه میکردند پس از شکست داعش و دیگر نیرو های مرتجع و دولتی، ابتدا با قهر انقلابی ساختار های دولتی از بین رفتند و سپس کار سازماندهی خلق در شهر ها و روستاها شروع شد و تا به امروز هم در روژاوا آنارشیست ها و آپوئیست ها و مارکسیست-لنینیست ها برای آزادی و ساختن جامعه آزاد همکاری میکنند. پس در مسئله دیکتاتوری پرولتاریا نیز جنبش آپوئیستی بیش از مارکسیسم-لنینیسم به فلسفه مارکس و انگلس نزدیک است.
مسئله بعدی، مسئله حزب و تحزب سیاسی است
در مانیفست کمونیست نوشته مارکس و انگلس اینگونه اشاره میشود که ( کمونیست ها هیچ حزب جدایی برای خودشان ندارند و با تمام جریان هایی که در راستای حقوق و آزادی پرولتاریا مبارزه میکنند همکاری خواهند کرد و…)
مارکسیست-لنینیست ها اما چه کردند؟ بسیاری احزاب و سازمان های مختلف مارکسیست-لنینیست در گذشته و امروز بوده و هستند و نکته جالب اینکه نه تنها با جریانات دیگر همکاری ندارند که حتی با خودشان نیز سازگاری ندارند، همینطور که جریان های مارکسیست-لنینیست ایرانی هر یک دیگری را به فرصت طلبی متهم میکنند و بسیاری انشعاب های گوناگون در طول دوران موجودیت حزبی شان انجام شده آنهم بدلیل اختلافات کوچک و جزئی . این در حالی است که جنبش آپوئیستی در هر کجا خودش را با هر جریان انقلابی متحد و همکار میداند، در روژاوا و در ترکیه آپوئیست ها با آنارشیست ها و مارکسیست-لنینیست ها همکاری میکنند و متحد هستند و متعهد به لزوم آزادی جامعه، زنان و کارگران و رنجبران هستند.
امیدوارم این مقاله دلیلی هر چند کوچک بشود تا در ایران نیز چون روژاوا آپوئیست ها، مارکسیست-لنینیست ها و آنارشیست های انقلابی همگی متحد شوند تا در برابر دین، دولت، مردسالاری، سرمایه داری و امپریالیسم ایستادگی کنند و پیروز شوند.