اعدام، سکتهی انسانیت
6 دسامبر, 2020حق زیستن را از موجودی سلب کردن جنایتکارانهترین «حقیست» که انسان درخور خویش میبیند. بخصوص که اگر انسانی تنها به دلیل اسرار بر حقوق خود و خلق خود چنین حقی از وی گرفته شود.
در زندگی طبیعی، موجودات اعم از انسان تنها جهت رفع نیازهای زیستن به «گرفتن جان» موجودی دست زدهاند؛ که در نظر انسانِ جامعهی طبیعی، گرفتنِ جان نیز به معنای پایان بخشیدن به آن نبوده، چرا که هر موجود در وجودی دیگر قادر به ادامهی خویش است و به جاودانگی میپیوندد. مرگ نیز نه به معنای عامِ امروزیِ «پایان» بلکه به عنوان پیوستن به ابدیت بوده است. شایانِ گفتن است که تفسیرِ مرگ به عنوان پایان نیز نشات گرفته از ذهنیت خودمرکزبین و خودشیفتهی مختص نوع انسانی است. یا اینکه موجودات از جمله انسان جهتِ دفعِ هجومات و اشغالهای تحمیل شده بر آنان به دفاعِ مشروع برخاستهاند که در این میان مجبور به گرفتن جانِ مهاجمان شدهاند که در غیر این صورت جان خودِ آنان گرفته میشد. این شیوهی زندگی و ارتباطِ متقابل یکی از طبیعیترین شیوههاییست که میتوان توصیف نمود. شایان ذکر است که «شیوهی طبیعی زندگی» منظور از سیستمی متعادل بنا به خصوصیات طبیعت(اعم از انسان و دیگر موجودات) است که هر موجود بنا بر خصوصیات وجودی خویش رفتار کرده و بر وجودی دیگر تحکم نورزیده و بر ادامهی وجود طبیعی وی مانع نتراشیدن است.
با گرایش زندگی انسانی به شیوهی غیر طبیعی و چهره گستردن تفکر غالبت و غالبیتگرایی، این موضوع سِیر بسیار متفاوتتری مییابد. انسان دیگر جهت اثبات غالبیت و سالاریت خویش و تحمیل خویش نه تنها بر انسانهای دیگر بلکه تحمیل خویش بر تمام هستی، دست به کنترل کردن و یا از میان برداشتن آنچه که با وی متفاوت است میزند. در ادامه و به همراه سربرآوردنِ کاپیتالیزم که از چنین شیوه تفکرِ گسسته از فلسفهی هستی سرچشمه گرفته و در عمقیابیِ تکگرایی، فردگرایی و مرکزیتگرایی تاثیر بالقوهای داشته است، متدهای تسلیم گرفتن و دنبالهرو گرداندن جامعهی انسانی را به حد اعلا رسانیده که البته در کنار اینکه بسیار موذیانه میباشد، وحشیانهترین شیوهی ممکن نیز هست. هرچه از گذشته به امروز نزدیکتر میشویم شیوه و تئوری تفتیش عقاید عمیقتر و بیرحمانهتر، در عینحال نیز حیلهگرانهتر صورت گرفته و طرز و پیامدهای آن نیز راهشان را به خارج از حیطهی انسانیت و انسان دوستی ادامه میدهند.
یکی از متدهای نامبرده که جهت مطیعگردانیدن جامعه در طول تاریخ به کار گرفته شده اعدام و کشتار است که بنا به اسناد یافت شده قدمت تنظیم قوانین اعدام به ۱۸ قرن قبل از میلاد و به زمان حمورابی شاه بابل بازمیگردد. اوج گرفتن چنین جنایتی به حدی است که در طول تاریخ اشخاصی مانند ولاد سوم( از پادشاهان مجار) در به میخکشیدن انسانها و مجازات بیرحمانه شهرت یافته است که این تنها یک نمونه از گذشته است و امروزه به شیوهی بسیار سیستماتیکتر و سازماندهی شدهتر انسانها سلاخی میشوند. ایجادِ تغییر در شیوهی اجرایی و یا تنظیم تبصره، هیچ کمکی به تبرئه کردن این شیوه جنایات از دادگاه وجدان، عدالت و انسانیت نمیکند. امروزه با تنظیم قوانین اجرایی و قوانین مجازاتهای گوناگون در بسیاری کشورها و یا حتی در سطح بینالمللی سعی در توجیه آن میشود. اما چنین تلاشی نه تنها بیهوده و بیمعناست، بلکه مناقشهی چنین توجیهاتی به معنای مشروعیت بخشی به این جنایات است. برای از میان برداشتن چنین جنایاتهایی که قانونی گردانیده شدهاند نه توجیه و تبصره بلکه نیاز به ایجاد تغییرات بنیادین از لحاظ ایدئولوژیک و پراکتیک در رژیمها و دولت-ملتهای امروزی میباشد. دولتها بنا بر چهحقی خود را خدای جامعه معرفی نموده و مرگ و زندگی انسان را درکنترل خویش قرار دادهاند؟ در حالی که چنین جامعهای که مالامال از بیعدالتی و گناه شده است از برساختهای خود ایشان میباشد. چرا انسان مجبور به قبول تفکرات غیر انسانی آنان است؟ هیچ مانعی جهت صحیح زیستن و باهم زیستن عقاید و باورداشتهای متفاوت و یا اقوام، ملیتها و نژادهای مختلف، اتنیکها و رنگها با یکدیگر وجود ندارد مگر ذهنیتِ اقتدارگرا و مرکزیتگرا که در قالبها و با شیوههای گوناگون خود را بر جامعه تحمیل میکند. ذهنیتِ دموکراتیکِ جامعهمحور، بنیاد زندگی بدون جنایت، بدون خودکامگی، بدون تفرقه و جدالهای طبقاتی است. هر تفاوتمندی میتواند در چنین جامعهای خود را آزادانه ایفا کرده بدون آنکه به دیگری زیانی برساند. از بنیادیترین قوانین چنین جامعهای نیز اخلاق اجتماعی است. باید بلد بود اجتماعی زیست!
یکی از برهههای تاریخی که به علت شدت و شیوهی سرکوب پتانسیلِ روشنگریِ انسانی به عنوان یکی از تاریکترین برهههای زمانی تاریخ بشر خوانده میشود، قرون وسطی در اروپا است. در چنین دورهای انسانیت شاهد قتلعامها و جنایتهای بسیاری تحت ادارهی دادگاههای تفتیش عقایدِ(باورکاوی) کلیسا بود که نزدیک به ده قرن بر اروپا حکم راند. هنگامی که از این دوره نام برده میشود آنچه که به فکر انسان خطور میکند شیوههای غیرقابل تحمل مجازات و همچنین جزمگرایی کلیساست که در نتیجهی آن بسیاری جنبشها، افکار و شخصیتهای عالِم، آزادیخواه و آزاد اندیش با هدف یکدست نمودن عقاید و باوریها از سوی دادگاههای مذکور به اعدام محکوم شده و با سلاخی، گیوتین و یا سوزاندن به قتل رسیدند. انسانها، بخصوص زنانِ عالِم که دارای تواناییها و به دنبال تحقیقات متفاوت و روشنگرانهای بودند تحت نام «شکار جادوگران» به همان شیوههای وحشیانه از میان برداشتهشدند. اما این طرز تفکر و عمل به همینجا ختم نشده که با روکاری و لعاب به سدههای پس از آن انتقال یافت. لیکن خود را مجبور به بیان چنین نکتهای نیز میدانم که پنداشته میشود در این دوران مقتدران وحشیانهترین شیوههای مجازات را جهت قتل انسانها و حتی خفه کردن عقاید نیز عملی نمودند، اما نه! بلکه دولتمردان عصر حاضر دست لیلیت را از پشت بستهاند! لیلیت که در اسلام به عنوان شیطان از او نام برده میشود کاراکتری اسطورهای است که جنسدوم بودن را حتی به فرمان خدا(؟) نپذیرفت و از قلمرو الله رانده شد و پس از وی خدا حوا را از دندهی چپ آدم آفرید تا آدم را از تنهایی درآورد! سپس لیلیت به یاری مار خود را به حوا رسانده و او را به خوردن سیب که همان دانش و آگاهی است و خوراندن آن به آدم نیز تشویق کرده و اینگونه به جرم هدیه کردن دانش به انسان محکوم شناخته شده و لعنت شده است. که این کاراکترسازی و تفسیر که از سوی ایدئولوگهای ادیان برساخته شده است خود یکی از راهکارهای نسلکشی زن و شخصیت اجتماعی زن و جامعه است. درحالی که دولتمردانِ امروزی ضد دانش را به عنوان دانش، ضد اخلاق را به عنوان اخلاق، ضد ایدئولوژی را به عنوان ایدئولوژی و فردگرایی(ضد آزادی) را به عنوان آزادی به مردم خورانده و هیچ خدایی نیست که آنان را لعنت کند!
هژمونگرایان که نمایندهی بخش بسیار اندکی از جامعهی جهانی بوده و امروزه ادارهی جهان را در تسخیر خود دارند، جهت حفظ منافع خویش قوانینی را تنظیم نمودهاند که جدای از سیستمهای تفتیش عقاید قرون وسطایی نیست. امروزه به جای جادوگر، ترور و تروریزم را در لیتراتورِ اقتدار قرار داده و در تلاش جهت قبولاندنِ «تئوری منسوب به تروریزمِ خودساخته» به جامعهی جهانی میباشند. اما باید از خود پرسید؛ ترور چیست و تروریست کیست؟ بنا به کدام تئوری تروریزم تعریف شده است؟ آن که تروریست خوانده میشود بر اساس مخالفت با چه کس یا کسانی تروریست است؟ با روشن نمودن جواب چنین پرسشهایی میتوان تعریف و دیدگاه خود را نسبت به حقیقت سیستم جهانی امروزی به آنچه صحیح است نزدیکتر ساخت.
سیستمهای هژمونگرا دارای موسسه و سازمانهای متفاوت و گستردهی مافیایی هستند و در تلاشند تا از هر لحاظ افکار عمومی را تحت سیطرهی خویش درآورده و جهتدهی نمایند. به همین دلیل است که در ابداعِ شیوه و راهکارهای متفاوت تلاش بسیار کرده و بیشترین انرژی و نیروی آنها در تقویت سلول و سازمانهای جنگویژه به کار گرفته میشود. یکی از گستردهترین و رایجترین راهکارهای آنان ترور شخصیتی و فرهنگی است. با سیاهنمایی فرهنگها، جوامع و باورداشتها هرچقدر مستقیما فرد را مورد هدف قرار ندهند نیز همان تاثیر را بر جامعه داشته و بدین شیوه زمینهی اتوآسیمیلاسیون را بنا مینهند. در این جهت نیز تمام امکانات خویش اعم از رسانهها، سیستمهای آموزشی، سازمانهای متفاوتِ ایجاد رعب و وحشت و غیره و غیره را به کار گرفته تا حافظهی تاریخی و فرهنگی جامعه را پاک کرده و مدل موردنظر خویش را که همانا کاراکتری سربهگریبان، بیاراده و دنبالهرو میباشد را برسازد. در صورت مقاومت نیز شیوههای آلترناتیو را در این مرحله آشکارا به کار میبرد. شیوههایی مانند گیوتین، بهدار آویختن، کشتار معترضان و شیوههای متفاوت کشتار نیز نه تنها جهت نابودی فیزیکیِ مخالفان میباشد بلکه یکی از اهداف آشکار آن نیز ایجاد رعب و وحشت در تمام جامعه و از میان برداشتن خطمشِ مقاومت و اسرار بر «خودبودن» با هدف ترور هویت اجتماعی است. زیرا اسرار بر «خود بودن» و دستیابی به آن به معنای شکست لیبرالیزم و همانا نشانه رفتن قلبِ سیستم امپریالیستِ امروزی است.
هرچند که در دنیای مدرن(؟!) امروزی همچنان شاهد نسلکُشی، کشتارهای دستهجمعی، سنگسار و گردنزنی هستیم لیکن آسمیلاسیون، بیشخصیت نمودن و بیحافظه گردانیدن جامعه یکی از نماهای بهروزِ گیوتین، اعدام و سلاخی است. جهتدهیِ دیدگاهِ جامعه با تعاریف خودساخته به وسیلهی ایجاد دانشی سطحی امکانپذیر است که سیستم امروزه با به کارگیری تکنولوژی(بخصوص مکانیزمهای ارتباط جمعی و اینترنت) این خواستهی خویش را عملی میسازد.
اقتدارگرایان امروزی با زدن برچسپ بر اشخاص و جنبشها برآنند تا هموژنسازی جامعه که همانا از نابود ساختن تفاوتهای عقیدتی، باورداشتی و فرهنگی میگذرد را توجیه نمایند. آیا تفاوتّهای ایدئولوژیک به تنهایی میتواند علت قتل انسانها باشد؟ طلبِ حق زندگی و آزادی چرا باید به عنوان جُرم تلقی شود؟ در چنین سیستمی مقاومت چرا جرم محسوب میشود؟ پاسخ به پرسشهایی از این قبیل به یافتن خطمش صحیح و به حق کمک خواهد نمود.
همانطور که قبلا نیز ذکر کردم؛ کسانی که تحت نام بزهکار، فروشندهی مواد مخدر، قاچاقچی و غیره نیز به اعدام آنان حکم داده میشود از مخلوقاتِ چنین سیستمهای دیکتاتور و منفعتطلب و فاشیست میباشند که هیچ برنامهی بخصوصی جهت بهبود زندگی و امرار معاش جامعه ندارند. تنها با هدف تقویت حاکمیت خویش، منافقانه به اجرای سیاستی بیاخلاق مشغول بوده و خلق را قربانیِ خواستهای سیریناپذیر و چموشانهی خود میکنند. نمونهی بارز آن نیز رژیم ایران میباشد که چشم خود را کور کرده، گوش خود را کر و وجدان وی نیز سرخوش و خمار از برجام و پروژهی تسلیحات هستهای بوده که نه تنها با دیدن بچههای خیابانی، خودکشیهای به دلیل فقر، تلفشدن سیلزدگان و مصیبتدیدگان، فراوانی و گسترش روزبهروزِ فحشا، تجاوز و اعتیاد نیز کوچکترین آزاری حس نمیکند، بلکه به سادیسمی آنچنان مبتلا شدهاند که برای اثبات مسمم بودن بر افکار و اعتقاداتِ بیمایهی خود و اسرار در جزمگرایی اعتقادی و صوفیگری خودباورکردهی خود حاضر به قربانی کردن هزاران نفر از هموطنان میباشد. یکی از نمونههای آن نیز مجبور کردن مردم به شرکت در مراسمهای نمایشی عاشورا است که به قیمت جان هزاران انسان تمام شد و میشود. این موضوع را حتی نمیتوان به عنوان فقدان دوراندیشی نیز توصیف کرد، بلکه قتل عمد است! چنین رژیمی حتی اعتقادات و باورداشتّهای جامعه را نیز به نمایشهای خیمهشببازی تبدیل کرده و برپایهی منفعت خویش بهکار میگیرد.
خلق کورد یکی از عناصر اساسی شکلگیری فرهنگ خاورمیانه و به عنوان یکی از نیروهای شاخص در هر مرحله از تاریخ دارای نقش بوده و ردپای وی را در تاریخ منطقه به آشکارترین شیوه میتوان مشاهدهنمود. هرچند نباید این موضوع را نیز فراموش کرد که خودگماردگان، مرکزگرایان، خودشیفتگان، مستبدان و افراطیون که در رژیمهای توتالیتر، امپریالیست، دیکتاتور و تئوکرات قالبیافتهاند، با هدف نابود کردن حقایق تاریخی به تحریف تفسیرها و رویدادها پرداخته و با به کارگیری مزدورانی جهت ربودن انتاج هنری و فرهنگی بر آن بوده تا سیر تاریخ را به نفع خویش تغییر دهند. این نیز یکی از شیوههای نسلکشی فرهنگی است که «بسیار دردناکتر و تاثیرگذارتر از قتلعام فیزیکی است». لیکن خلقی مانند خلق کورد مُدام با زنده نگاه داشتن هنر و فرهنگ خویش از چنین خیانت و نسلکشی فرهنگی تا حدی جلوگیری کردهاست. به همین دلیل داستان و اسطورهها، اشعار و ترانهها و همچنین سبک رقص کوردی نیز نمودی از مقاومت در حفظ پیشینهی فرهنگی باشکوه این خلق هستند که در آنها نه تنها داستانهای آفرینش و سعود جلوهگر بوده بلکه کشتارها، خیانتها، دسیسه و هجمات را از قلم نیانداخته و همچنین به تعریف قهرمانان خویش نیز پرداختهاند. خلق کورد همواره در میتولوژیها و روایاتِ برساخته شده که تا به امروز سینه به سینه آمدهاند از اختلافات طبقاتی گرفته تا مقاومتها، شکستها، اختلافات مذهبی، اعتقادی، فرهنگی و حتی ذهنیتی را نیز به چالش کشیده که البته در این روایات، تصویری از فرهنگ بنیادی خویش را نیز به دست میدهد. این نیز باعث شده تا امروزه فعالیتهای جنگِویژه و تحریفگرایانِ تاریخ کاری از پیش نبرده و اسطورههای این خلق روزانه از نو تولد یابند.
خلقِ کورد دارای شخصیتی است که در برابر هیچکس و هیچ چیز سرِ بردگی و تعظیم فرود نمیآورد. زنان و مردانِ این خلق در شجاعت، شرف و سلحشوری زبانزد بودهاند. هرچند بسیاری از کاراکترهای تاریخی با هدف بیمایه گردانیدن این فرهنگِ غنی ربوده شده و منسوب به ملیتهای گوناگونی تعریف شده و میشوند، با نگاهی به شخصیت معاصر این خلق نیز میتوان نشانهّهایی از چنین شخصیتی را مشاهده نمود. با توجه به دگماتیسم دینی و سنتگرایی خاورمیانه و از هر لحاظ محدود گردانیدن جامعه و بخصوص زنان که در سالهای اخیر نیز با تاسیس سازمانهای تروریستی و هیزم انداختن در آتش این دگماتیسم و سنتگرایی دیدیم که تمام این احوال زن کورد باری دیگر از این مرزِ جهانی عبور نموده و مانند برفینی شکوفا گردید. ریشهی چنین شخصیتی به پیشاهنگی زن در تاسیس جامعهی انسانی در دامنههای هلال زاگرس-توروس بازمیگردد که تا به حال در قلب جامعهی کوردستانی محفوظ است.
مقاومت زنِ کورد بخصوص در جامعهی خاورمیانه که دارای خصوصیات فرهنگی مختص به خویش است و بر اساس موقعیت، هر زمان پلهای بالاتر از واقعیت منطقهای و حتی جهانی بوده است. حقیقت تاریخی انقلاب کشاورزی و حضور زنان کورد در میدانهای جنگ، حضور در میان پیشاهنگان جامعه(تا به امروز نیز در جوامع سنتی آشکارا دیده میشود)، حضور در میان پیشاهنگان آیینی(از جملهی آنان خاتون رمزبار یکی از هفتتن در آیین یارسان و مادر سلطان سهاک) نیز که زمانبندی مشخصی برای آن قرار داده نشده و مدام شاهد حضور وی در تاریخ بودهایم، شواهدی بر این امر است. تا زمان ظهور اسلام اسناد جهت اثبات منزوی گردانیدن و از جامعه به بیرون راندن زن کورد بسیار اندک است. حتی با تحمیل قوانین خودساختهی اقتدار طلبان و به کار آوردن آیین اسلامی پس از مرگ پیامبر اسلام، خلق کورد در برابر آن مقاومت نموده و هیچگاه در تسلیم عقایدی که کورفکری را ترویج میدهند نشده است. از این جهت ترویج شیخگرایی در کوردستان در زمان امپراتوری عثمانی را با نگاهی دیگر باید تحلیل نمود که موضوع این مقاله نمیباشد.
در کنار دیدن ردپای زن کورد در مبارزات علیه اشغالگری و ذهنیتهای مرکزیتگرا و زنده نگاهداشتن جریان مدرنیتهی دموکراتیک، شاهد عمق فلسفهی زندگی و صیانت از شرف از سوی این الههی شجاعت و بردباری نیز هستیم. مقاومتهای زن کورد در میدانهای مبارزه را میتوان در شخص زنانی مانند قمری در قلعهی دم دم در جنگ میان کوردهای برادوست در ارومیه و شاه عباس اول صفوی(در قرن ۱۷پس از میلاد) مشاهده نمود و یا ظریفه در کنار همسرش علیشیر در جریان مقاومت کوچگیری(از توابع درسیم در شمال کوردستان). سربازان و خلق درون قلعهی دمدم که به دلیل خیانتِ یکی از افراد درون قلعه و قطع آب در مقاومت ناتوان میگردند. قُمری و زنان دیگر درون قلعه برای جلوگیری از تسخیر آسان قلعه و اسارت آنان به دست دشمن گروهی خود را از پرتگاهها به پایین انداخته و برخی نیز با بمبگذاری درون قلعه آنرا منفجر کرده که خود نیز از قلعه بیرون نرفته و جان خود را به این شیوه در راه شرف فدا میکنند. چنین شیوهی مرگی از فلسفهی مقاومت و شرف سرچشمه گرفته که در طول تاریخ از سوی زنان کورد بسیار شاهد آن میباشیم. از نمونهّهای دیگر میتوان به بسه درسیمی، دختر کاهفروش(کچی کافرۆش)، رندهخان، بیریتان(از زنان گریلا که در سال ۱۹۹۲در جریان هجوم پیشمرگهای بارزانی که به همکاری سپاه ترکیه شتافته بودند، با تمام شدن گلولهّهایش خود را از بلندی به پایین میافکند و تسلیمیت را نمیپذیرد)، همچنین در جریان حملهی داعش که بسیاری از زنان ایزدی برای اینکه به دست جنایتکاران داعش نیفتند هیمین شیوه را اساس گرفتند، از چنین نمونههایی هستند. این نوع از دست دادن جان را چگونه میتوان تعریف نمود؟ اوج شرف، اوج مقاومت میباشد. چنین انسانهایی احترام و عشق بسیار به زندگانی دارند و زندگی آنقدر در مرتبهای والا قرار دارد که حاضر نیستند آنرا به دست خبیث بسپارند و خود به آن پایان میدهند. چنین مقاومتی را در شخص انقلابیون و پیشاهنگان خلق بسیار میتوان دید، آنان حتی در اسارت و در چنگال مرگ مقاومت نموده و کرسی اعدام خود را حتی خود از پایشان کنار زده و مرگ خود را به دستان شغال نمیسپارند.
حضور فعال زن کورد در میدان مقاومت مدام چهارستون دشمن را لرزانده است. زنان کورد حتی هنگامی که به اسارت دشمن در آمدهاند نیز دشمن نتوانسته مقاومت آنان را متوقف نموده و حتی پس از به شهادت رسانیدن آنان به قهرمانان خلق تبدیل شده و هزاران نمونهی شخصیتی از آنان متولد شدهاند. بسیارند چنین زنانی که کچه نغدهایی، زنان مبارز چپگرا که در اوایل انقلاب به اعدام محکوم شدند، لیلا قاسم و شیرین علمهولی از نمونههای نزدیک مقاومت در برابر دیکتاتورهایی مانند شاه پهلوی در ایران، حکومت بعثِ صدام و رژیم فاشیست اسلامی ایران میباشند.
کچه نهغهدهیی(دختر نقدهایی) که در میان مردم با همین نام شناخته شده و مشخصیات بیشتری در مورد نام وی در دسترس نمیباشد. در سالهای نخستینِ تشکیل حزب ژکاف که به تاسیس جمهوری کوردستان در مهاباد انجامید شرکت نمود. شوروی که از مشوقان و حامیان بنا نهادن جمهوری در مهاباد بود و این کار را جهت ایجاد فشار بر رژیم شاهنشاهی وقت ایران انجام میداد، پس از انعقاد قراردادی در میان رژیم وقت با شوروی و واگذاری امتیاز نفت ایران به شوروی، شوروی پشتیبانی خویش را از جمهوری کشانده و جمهوری مهاباد پس از ۱۱ماه از سوی ارتش شاهنشاهی برانداخته شد. در آن زمان که قاضی محمد و همراهانش به اعدام محکوم شدند، جلادان رژیم مشغول شکنجهی کچه نغدهیی بودند تا وی را مجبور به تسلیمیت و طلب بخشش کنند. اما این خواستهی آنان هیچگاه عملی نشد و کچه نغدهیی در حالی که چشمانش را زیر شکنجه از دست داده بود به اعدام محکوم شده و تا آخرین لحظات نیز با وقاری شایستهی زن کورد مقاومت نمود. وی از موقعیت خویش باکی نداشت بلکه تنها چیزی که بر سینهاش سنگینی میکرد بی جواب ماندن این سوال بود که «چرا مستقل نجنگیدیم؟». وی سربلند به بالای سکوی اعدام رفته و خود را از روی کرسی اعدام پرتاب کرده و به زندگی خویش پایان داد.
در اوایل انقلاب مردمی ایران و پس از براندازی حکومت شاهنشاهی و نارسایی احزاب ایرانی، خمینی و اطرافیانش انقلاب مردمی را به نفع خویش جهتدهی کرده و به تصرف خود درآوردند. در این مرحله نیز اولین کاری که خمینی و پیروانش کردند از میان برداشتن مخالفان و پاکسازی آنان جهت یکدستسازی جامعه بود. در این مرحله بسیاری از اعضای احزاب اپوزسیون چپ و حتی اسلامی نیز به اعدام محکوم شدند که بسیاری از آنان نیز زنان مبارز بودند. زنان که از همان ابتدا متوجه واژگون گشتن انقلاب شدهبودند به اعتراض برخواستند اما با سرکوب مواجه شده و از همان اوایل انقلاب یکی از قشرهایی بودند که بیشترین صدمه و قتلعام بر آنان تحمیل گشت. قتلعامهایی که به پیشاهنگی خلخالی در کوردستان صورت گرفت را تا امروز مادران برای فرزندانشان بازگو میکنند.
لیلا قاسم که زنی آزادیخواه و مبارز بود و در ۱۳ می سال ۱۹۷۴ توسط حکومت بعث عراق اعدام گردید. وی با حرکت انقلابی خویش تا حدی روح و ذات زن کورد را مخاطب قرار داد و به زبان افادهی آنان بدل شده بود که پس از شهادت وی تا به امروز نیز بسیاری مادران نام لیلا را برای نوزادان دختر خویش برمیگزینند. وی نمونهای بارز از شخصیت زن کورد بوده که در اوج مقاومت جان خویش را فدا کرده و شرف خویش را تسلیم ننمود. وی در برابر این گفتهی جلادان بعث که: «از حکومت عذرخواهی کن تا جانت را به تو بخشیم!» چنین پاسخ داد: من تنها از خلقم عذرخواهی میکنم که نتوانستم آزادی را برای وی به ارمغان بیاورم! اینگونه باری دیگر عزم راسخ خویش در فدایی بودن را آشکار نمود.
شیرین علمهولی نیز که از لحاظ برخی شرایط نیز شباهت بسیاری با موقعیت لیلا قاسم داشت نمونهی بارزی از زن پیشاهنگ صدسال آزادی زن که همانا صدسال حاضر میباشد بود. او نیز به مانند لیلا قاسم با چهار تن از همرزمان خویش در دادگاهی چند دقیقهای به اعدام محکوم شده و در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ اعدام شد. مقاومت ایشان در زندان به عنوان یک زن مبارز از نمونههای یگانهی عصر حاضر و الگویی جهت تمام زنان انقلابی است. ایشان علیرغم کمبود امکانات به شیوهی محدودی توانستند وضعیت زندان و شیوهی رفتار ماموران رژیم استبداری را به بیرون انتقال دهند لیکن با آگاهی از این اطلاعات محدود نیز بسیار روشن است که وضعیتی که ایشان و همرزمانشان در آن قرار گرفتهاند بیشباهت به سیاهچالههای قرون وسطی نداشته و غیر با انسانیترین رفتار و بیحقوقی روبهرو ماندهاند. علیرغم چنین شروطی نیز ایشان که از نسل سکینه جانسزها و سما یوجه ها بودند با نوشیدن جرعههای خورشید به جاودانگی ایمان داشته و در راه مبارزه و انقلاب جان خویش را به آزادیِ خلق هدیه نمودند.
ما نیز وارثان چنین هویت میترایی به جای خون، دجله و فراتِ عصیانگر در رگهایمان، به جای بینایی، عشق در چشمانمان و به جای تپش، انقلاب در سینهمان میخروشد.
ههرژین روژتیام