مسائل پراکنش زبان و فرهنگ آریایی
21 ژانویه, 2024رهنمود رهبرآپو
رویکردهایی که در زمینهی تاریخ، «فرهنگ و تمدن» را مبنای کار خود قرار میدهند، اندکاند. آنهایی که وجود دارند نیز نگرشهای متفاوتی دارند. مسائلی را که در اینجا میخواهیم تحلیل نماییم، بر اساس بنیانهای فرهنگ و تمدن بررسی نمیکنیم. ناگزیریم زمان و جایگاه «فرهنگ و تمدن» در پیشرفت اجتماعی را، به تناسب مشارکتش و به اندازهی تعیینکنندگی آن، مورد ارزیابی قرار دهیم. در غیر اینصورت، تاریخی که در دسترس ماست، معنایی فراتر از «انبوه رویدادها» نخواهد داشت که اکثرا نیز چنین است. کیفیت علم تاریخ که بهجای آموزاندن، مانع از آموزندگی است، از نزدیک با همین ویژگی در ارتباط است. تاریخ که عبارت از ثبت شمارشی پدیدههایی نظیر دین، خاندان، شاه، جنگ، قوم و غیره است، تلاشهایی ایدئولوژیک است که پیشرفت اجتماعی را نمیآموزاند بلکه پردهپوشی آگاهانهای است جهت ممانعت از آموختن آن، و عاملی است که ذهن و حافظهی اجتماعی را برای صاحبان قدرت و استثمار آماده مینماید. چنین روایتهایی ابزارهای تبلیغاتی بسیار قدیمیای هستند که به تناسب تعیینکنندگی بالایشان، در امر مشروعیتبخشی بر پایهای ایدئولوژیک بهکار میروند.
ضمن پایبندی به توضیحات خویش که بر اساس روش و نظام دانایی بازگو نمودم، میخواهم ابعاد دیگری از تحلیلاتمان را نشان دهم. یکی از انتقادات وارده بر اصطلاح گروه زبان و فرهنگ آریایی این است که چون هیتلر نیز از آن استفاده نموده است، ممکن است بوی «نژادپرستی» از آن به مشام رسد. باید خطاب به چنین منتقدانی گفت: در نام و عنوان حزب هیتلر، واژهی سوسیالیسم نیز وجود داشت؛ بنابراین آیا باید گفت که سوسیالیسم بوی نژادپرستی میدهد و از آن دست برداشت؟! این در حالیست که فاشیسم در کاربست موفقیتآمیز بسیاری از اصطلاحات علمی و ایدئولوژیک یعنی در تلاشهای عوامفریبانهی خویش، تا حد غایی موفق عمل نموده است. چون مسئلهی مذکور بدینگونه بوده است، مجبور نیستیم علم و ایدئولوژی را به کناری بنهیم. همچنانکه [رویآوری به] ملیگرایی بر اساس ریشهی زبان و فرهنگ آریایی حتی از مخیلهی ما نمیگذرد، بایستی با احساس غرور و شرف بیان دارم از آن دسته مفسرانی هستم که در برابر ملیگرایی، بامعناترین تفاسیر را انجام دادهاند. اگر امروزه بخواهیم رویدادهای وحشیانهای را که در عراق رخ میدهند، درک نماییم، باید ابتدا قبول کنیم علم تاریخ و جامعهشناسیمان دچار شکست و زوال گشته است. تنها پس از آن، حق انتقاد و ارائهی پیشنهادات تاریخیـ جامعهشناختی نوین برای ما محفوظ است. کاری که سعی بر انجام آن داریم، مشارکت کوچکی در پایانبخشی به این تراژدی انسانی است.
ناگزیرم در سرخطهایی کلی به موضوعاتی که در دفاعیهی «از دولت کاهنی سومر بهسوی تمدن دموکراتیک» مفصلا بازگو کرده بودم، جای دهم:
الفـ سخن ما این است که هم تشکیل زبان و هم تشکیل زیرساخت فرهنگی ریشهای از طرف گروه زبانـ فرهنگ آریایی، بستگی به شرایط تاریخی و جغرافیایی دارد. دوران تقریبی بین 10000 تا 4000 سال ق.م بیانگر «دوران طولانی» نهادینگی ریشهای این زبان و فرهنگ است. در آن دوران همهنوع ابزار سفالگری، کجبیل کشاورزی، ابزار شخمزنی با استفاده از حیوانات، چرخ، وسیلهی بافندگی و آسیاب دستی یافته شده؛ همچنین هنر و دین، نهادینه شده است. وجود محصولات نباتی و حیوانی بسیار مفید، در افزایش وافر جمعیت نقش داشته است. نهتنها از سنگهای جدید و پیشرفتهی صیقلی، تبر، چاقو، آسیاب، چرخ، سازههای معماری و سایر آثار هنری و دینی ساخته شدهاند؛ از سنگهای معدنی که آن را دوران کالکولیتیک (مسسنگی)[1] مینامیم نیز آثار مفیدتری ساخته میشدند. امروزه، فراوان به نمونههای آن برمیخوریم. در مراکز حفاری برادوست[2] در دامنههای زاگرس، چایاونو[3] و اخیرا در مراکز حفاری نزدیک اورفا (گوبَکلی تپه)[4] به نمونههای خانه و معماریهای عظیم دینی که مصالح آنها از سنگ صیقلیافته است و بسیاری از ابزارآلات ساختهشده از سنگهای معدنی برخورد گردیده که قدمتشان به یازده هزار سال قبل میرسد.
این ابزارهای فرهنگی و دستهواژگان بیانگر آن که حتی امروزه نیز خلق بومی از آنها استفاده میکنند، بر هویت منطقهی اصلی (هستهمانند) زبانـ فرهنگ، پرتو میافکنند. استفاده از واژگانی چون جئو (Geoـ جا)، اَرد (زمین، خاک، مزرعه)، ژن (زنـ زندگی)، روژ (خورشید)، برا (برادر)، مور (مرگ)، سُل (کفش)، نو (جدید)، گا (گاو نر)، گران (بزرگ و سنگین)، مَش (پیادهروی، راهپیمایی)، خدا (خداوند) و دهها واژهی دیگر که میتوان برشمرد، و در بسیاری از زبانهای اروپایی زمان ما کاربرد دارند، روشنگر مسئلهی «منبع و سرچشمه» میباشد[5]. این واژگان که هنوز هم در زبان گروه اقوام شناختهشدهی اصیل (قدیمیترین خلقهای یکجانشین) نظیر کُرد، فارس، افغان و بلوچ بسان ریشه وجود دارند، اثبات میکنند که گروه زبانـ فرهنگ آریایی، ریشهای اروپایی و هندی نداشته بلکه عکس آن صحیح است. در زمان نشو و نمای این فرهنگ که ریشههای تاریخی آن را از نظر نوشتاری تا متون سومری و از نظر باستانشناختی در بسیاری از مناطق (دستکم تا دوازده هزار سال قبل) میتوانیم ببینیم، اروپا در «عصر پارینهسنگی»[6] و هندوستان نیز در دورانی مشابه بهسر میبرد. بهراحتی میتوانیم نشان دهیم که زبانـ فرهنگ آریایی در این «مقطع طولانیمدتِ» تاریخ خویش، ابزارهای اساسی زندگی را که تاکنون نیز از آنها استفاده میشود، تولید کرده بهطوریکه شمار آن کمتر از نصف ابزارهای امروزین نیست. بهغیر از مراکزی که برخی از نمونههای آن را ذکر نمودیم، هزاران مرکز دیگر هنوز در زیر زمین مدفوناند. همچنین گروههای خلقی کهن که امروزه نیز موجودیت خویش را حفظ مینمایند، هرکدام مانند یک مرکز باستانی زنده هستند. از لحاظ شکلگیری هویت، حداقل از شش هزار سال قبل به موجودیت (تمایز اتنیکی) این خلقها برمیخوریم. بار دیگر باید بگویم: تا وقتی تمام وجوه معنایی رویدادهای این مرکز فرهنگ اصلی (هستهمانند) یعنی هلال حاصلخیز بیان نشود، علم تاریخ با نواقص بزرگی همراه خواهد بود.
بـ قطعا نمیتوانیم جایگاه زبان و فرهنگ سامی را بهمنزلهی یک شاخهی مهم فرعی، از نظر دور بداریم. نمیتوان از غنای ساختار این زبانـ فرهنگ که در همان دوران تفاوتمندی خود را نمایان میسازد، تردیدی به دل راه داد. شاید از نظر فرهنگ شبانی و عشیرهای، غنیتر بوده و از این جنبه پیشرفتهتر از گروه زبانـ فرهنگ آریایی باشد. در متون سومری به ردپاهایی در این مورد برمیخوریم. در این متون به شیوهای حماسی، از رقابت و درگیری دو شاخهی اصلیِ دارای ریشهی شبانی و کشاورزی بحث میشود. به شباهت آن با عراق امروزین بنگرید! در زبان و فرهنگش ساختار حماسی پیشرفتهای وجود دارد. شاید به دلیل ویژگیهای یکدست بیابان، تکوین «ال، الله» آسمانی مصادف با همین دوران باشد. شاید با تعالیدادن آسمانیِ اولین هویت تمایزیافتهی خارقالعادهی جامعهی عشیرهای، به اصطلاحاتی تحت عنوان «ال، الله» دست یافته باشند. میتوان با ارائهی برهانی نیرومند در نمونهی «ال، الله» از تعریفی که دورکهایم از اصطلاح خدا به عمل آورده و آن را «هویت اجتماعی» خوانده است، پشتیبانی نمود. احتمالا اصطلاحات و نهادهای «شیخ، سید» قبل از همه در فرهنگ سامی شکل گرفته باشند. در دوران تمدن، اینها به نهادهای «پیامبر» و «امیر» متحول شدهاند.
بهرغم اینکه تمدن مصرِ فرعونی در عرصهی سامی جای میگیرد، مشارکت فرهنگ سامی در تمدن فرعون مصر دیده نمیشود. هیچ بُنمایهای از نظر مادّی، اصطلاحی و نهادی دیده نمیشود که بنابر آن، فرهنگ شبانی بتواند در چهارهزار سال قبل از میلاد راه را بر یک فرهنگ تمدن شهری اینچنینی بگشاید. در اسناد مصری نیز احساس میکنیم که این فرهنگ را بسیار بیگانه میبینند. در ساختار زبانیشان، شباهتی دیده نمیشود. فرهنگ سامی در اولین لایهی خویش، از طریق هویتهای آکاد، بابِل، آشور، کنعان و اسرائیل طی سالهای 2500 ق.م در تاریخ نوشتاری جای میگیرد. هویت عربی در دوران بسیار بعد و حدود سالهای ۵۰۰ ق.م بهصورت یک اسم بیان میگردد. آرامیها، آرامیتها و عابیروها بیشتر اصطلاحاتی سومری و مصری هستند.
به احتمال قوی چنین تفسیری صحیح است که: اجتماعات فینیقیه[7]، فلسطین و حتی اسرائیل همانند فرهنگ فرعون مصر، بعدها در درون زبان و فرهنگ سامی حل شدهاند. در سرآغاز، فرهنگ این اقوام دریایی با فرهنگ آریایی مختلط بوده است. دلایل و براهین حاکی از آنند که این اقوام، نخستین وضعیت طبیعی خود را طی موج مهاجرت سامیها از دست دادهاند.
منابع سومری، استنادات باستانشناختی و برخی از بازماندههای قدیمی و دارای اصالت که هنوز تداوم دارند، امکان اثبات وقوع موجهای پیاپی حملات یا مهاجرت سامیها به عرصهی فرهنگ و زبان آریایی را به فراوانی ارائه میدهند. قدمت این حملات و کولونیسازیها به پنجهزار سال قبل از میلاد باز میگردد. بهویژه کولونیهای آکاد، بابل، آشور، آرامی و عرب، ردپاهایشان را طی مراحل مختلف در مزوپوتامیای[8] شمالی برجای گذاشتهاند. تأثیرات آشوریها و عربها، نیرومندتر است. اعراب با توسل به اسلام، آسیمیلاسیون وسیعی را با خود به همراه آوردند. اسلامیشدن و تعریب، بهصورت متداخل صورت گرفتند. فرهنگ و زبان آریایی توانسته در برابر این استیلا، کولونیسازی و آسیمیلاسیون مقاومت بزرگی نماید و گاهبهگاه توان حملات متقابلی را از خود بروز دهد و از پس استیلا، کولونیسازی و آسیمیلاسیون برآید. اولین بانیان تمدن سومر، پیشاهنگان تمدن مصر، هیکسوسها و عبرانیها را میتوان بهعنوان نمونههای مشخص ارائه نماییم. این پذیرفتهترین تفسیر است که: در دوران تلحلف[9] (6000 تا 4000 ق.م) که پیشرفتهترین عصر فرهنگ هستهمانند آریایی در مزوپوتامیای شمالی است، اولین پیشاهنگان سومری به مزوپوتامیای جنوبی کوچ کرده و این فرهنگی که با خود داشتهاند را در آنجا به مراحل بالاتری ارتقاء بخشیدهاند. بسیار خوب میدانیم که بعدها تأثیرات آکاد، بابل و آشور وارد ساختار زبان و فرهنگ سومریها گشته است.
اگر بهجای اطلاق عنوان «گروههای کوچکننده» بر سومریان، آنها را همچون نتیجهی پراکنش فرهنگ عصر تلحلف قلمداد نماییم، به ارائهی تفسیری صحیح در مورد تاریخ کمک بیشتری خواهد نمود. شاید هم برخی گروهها به عرصهی فرهنگ آریایی کوچ نموده باشند. اما عنصر اساسی تأثیرگذار، «اشاعهی فرهنگی» است که در آن دوران قویترین عصر خویش را (از نظر جهانی) میگذرانده است. جستجوی تأثیرات آسیای میانه و یا قفقاز، برخلاف آنچه گاها ادعا میشود، موردی نابجاست. زیرا این مناطق در دوران بنیانگذاری سومر (5000 ق.م)، هنوز در عصر پارینهسنگی بهسر میبرده و به تازگی با فرهنگ آریایی آشنا میشدهاند. جهت تغذیهی فرهنگ بسیار توسعهیافتهای همچون فرهنگ سومر، نه از نظر مضمون و نه از نظر فُرم، عناصر لازم را نداشتهاند. توان حملهی آنها نیز از چنان سطحی بهدور است که بتواند از حلقهی زبانـ فرهنگ آریایی فراتر رود. به سبب اینکه پندارهی «خالصبودن فرهنگها» صحیح نیست و تداخل فرهنگها همیشه ممکن میباشد، محتمل است برخی از عناصر و گروههای فرهنگ قفقازی و آسیای میانه به هلال حاصلخیز و سومر ـ که در آن زمان در حکم اروپا و آمریکای امروزین بودهـ کوچ نموده باشند. همچنانکه امروزه در بسیاری از مناطق جهان، گروههای فرهنگی بسیار متفاوت و اکثرا فقیر روانهی اروپا میگردند و در آنجا ساکن میشوند. همانطور که امروزه فرهنگ اروپا به هر چهار طرف جهان انتقال داده میشود، زبان و فرهنگ آریایی نیز بهویژه پس از دوران نهادینگی و انفجار جمعیت (بهخصوص دوران تلحلف 6000 تا 4000 ق.م) امکانات پراکنش مشابهی را ارائه میداد. میتوانیم کوچی را که به سوی مناطق آنها صورت میگرفت، به مهاجرت انسانهای زحمتکش و محرومی تشبیه نماییم که به سمت اروپا روی میدهند.
جـ تفسیر صحیح پیشرفتهای بهوجود آمده در درهی نیل بهمثابهی یک عرصهی مهم فرهنگی، حائز اهمیت است. توسعهی فرهنگ زراعی در این دره و انتقال آن به تمدن فرعون مصر، با ساختار زبان و فرهنگ سامی سنخیت ندارد. میبینیم که از لحاظ محتوایی، فرهنگ سامی از این قابلیت محروم است. حتی ساختار زبان مصر نیز با نداشتن هیچ یک از عناصر زبانی سامی، تفاوت خویش را نشان میدهد. فرهنگ حوزههای پایینتر، در سودان، اتیوپی و سایر مناطق آفریقا، از سپرینمودن «عصر پارینهسنگی» بسیار بهدورند. بنابراین احتمال اینکه راه را بر ظهور فرهنگ مصر گشوده باشند، از نظر تئوریک ممکن نیست. به عبارت صحیحتر، حتی احتمال آن هم داده نمیشود. همچنین از لحاظ تئوریک این امکان متصور نشده است که در یک مقطع طولانیمدت، عناصر کوچندهای که در حکم تداوم قبایل آفریقایی هستند، در درهی نیل پیشرفت نموده باشند. زیرا به محصولات و ابزار انقلاب زراعی که ضروری هستند، نیاز داشتهاند. به هیچ ردپایی برنخوردهایم دال بر اینکه گونهای از نباتات زراعی موجود در هلال حاصلخیز، بهصورت خودرو در درهی نیل یافت شده باشند. در مورد انواع حیوانی نیز بهغیر از الاغ مصری، به نمونههای دیگری چندان برنمیخوریم.
فرضیههای علمی حاکی از آنند، شاخهای از فرهنگ آریایی که در جهان اشاعه یافته، در همان دوران بدینجا نیز رسیده است. نباید فراموش کرد که درهی ریف شرق آفریقا، نزدیک به نیل است و به اندازهی تحرکات جمعیتی انسانها از جنوب به شمال، تحرک از شمال به جنوب نیز بسیار امکانپذیر و قابل انتظار است. فرهنگهای برتر، همیشه از این راههای قدیمی، تأثیرات متقابل خویش را منتقل کردهاند. تمدن مصر مصادف با 4000 ق.م بوده، همانند انفجار موجود در هلال حاصلخیز که راهگشای فرهنگ سومر شده است، میتوان دلیل ظهور این تمدن را به اشاعهی فرهنگیای در حدود 5000 ق.م نسبت داد. محتوا، شکل و امکانات نقل و انتقال برای این امر مساعد بوده است. چنانکه تشکیل کولونیهایی در مصر از طرف هیکسوسها در 2000 ق.م از همان طریق، سپس عبرانیها در 1700 ق.م (رقمی که در تاریخ نوشتاری ثبت شده) و حتی ترقی آنها تا سطح حکومت نیز دلایلی هستند که این نظر ما را اثبات میکنند. اگرچه نیروی اشاعهی فرهنگی آریایی به تدریج تضعیف گردید، اما جریان مشابهاش در مناطق سامی بعدها نیز ادامه یافت.
دـ پس از اینکه فرهنگ آریایی در هلال حاصلخیز نیروی خویش را نشان داده و به شکل منسجم نهادینه گردیده، بهصورت بسیار مؤثر بهسوی شرق، ایران، افغانستان، پاکستان و هندوستان امروزین گسترش یافته است. مجددا باید تأکید کنم که آنچه انتقال یافت، فراتر از آنکه گروههای انسانی و تأثیرات فیزیکی باشد، فرهنگ و تأثیرات فرهنگی بود. این انتقال فرهنگی که به اولین نشانههای آن در 7000 ق.م در ییلاقهای ایران برخورد میکنیم، تقریبا حدود 4000 ق.م در هندوستان آغاز به تأثیرگذاری نموده است. عمر این تأثیرگذاری در ییلاقهای ترکمنستان به 5000 ق.م میرسد. احتمالا لایههای فرهنگی پیشین این مناطق، عناصری برگرفته از ریشههای کهن آفریقایی میباشند و هنوز از دوران پارینهسنگی پیشتر نرفتهاند. بازماندههای فرهنگی و ساختار جسمانی برخی گروهها (بهویژه در هندوستان) این تز را قوت میبخشند. همانند نمونهی مصر و سومر، در این مناطق نیز دلایل تئوریک و عملیای حاکی از وجود رویدادی فرهنگی که محصول یک پیشرفت بومی باشد، دیده نمیشود.
اگرچه برخی از انتقادات این نوع اندیشه را تقلیلدهی افراطی بهشمار میآورند، بایستی با اهمیتدهی لازم به این نکته، فراموش نکرد که در طول تاریخ، انقلابهای فرهنگی به شکلی محدود و بسیار دشوار تحقق مییابند. به فرهنگ اروپا بنگریم؛ نمونهی این فرهنگ در جای دیگری وجود ندارد. ارائهی اندیشهی مشابهی دربارهی فرهنگ هلال حاصلخیز ـ البته مطابق دوران خویشـ بسیار بجاست. انتظار اینکه انقلاب بزرگ فرهنگی از سوی گروههایی صورت گیرد که دچار عادات صدها هزار سالهاند و در آستانهی نابودی قرار دارند، همچنین فرضیهای دال بر شایستگی قابلیتهایشان برای وقوع چنین امری، از لحاظ تئوریک و با اتکا به بازماندههای فرهنگی قابل اثبات نیست. بهنظر میرسد اشاعهی فرهنگی (در 3000 ق.م) به سمت شرق جهشی به تمدن شهری در غرب ایران و منطقهی عیلام[10] صورت داده است، که مرکزیت آن «شوش» است و بیشتر یک کولونی سومری را تداعی مینماید. این تمدن شهری، قطعا محصول تأثیرگذاری سومریان است. در طرف شرقیتر، ایجاد شالودههای شهری که در «هاراپا» و «موهنجودارو» در سواحل رودخانهی پنجاب پاکستان یافت شدهاند، مصادف با 2500 ق.م است. آشکار است که اینها، تأسیسات و شالودههایی هستند که از سومریان تأثیر پذیرفتهاند. به دلایلی مشابه، نمیتوان با توسل به تئوریهای غیرواقعی، اینها را تأسیسات و شالودههای اصیل سایر ساختارهای فرهنگی برشماریم. در حالی که ردهی فرهنگیِ یادشده که اصیل خوانده میشود، تقریبا در سطحی مشابه عصر سنگیِ کهن بوده، تصور بهوجود آمدن تمدن اصیل شهری از آنها، همانند آن است که الاغ، اسب پنداشته شود! نکتهی آموزنده برای درک صحیح اندیشههای ما آن است که یادآور شویم چرا هزاران گروهی که میلیونها سال در همان سطح زندگی [گذشته] قرار داشتند، در مناطق جغرافیایی پیشرفتهتر، تمدن و انقلابهای بزرگ فرهنگیای ایجاد نکردند.
بیشک، این مناطق در پیشرفتها سهمی داشته و سنتزهای بسیاری در این مناطق بهوجود آمدهاند. اشاعهی فرهنگ و بومیشدن آن، بهصورت متداخل و اکثرا داوطلبانه بوده است. چه بسا چیزی که در این میان اشاعه مییابد، گروههای استعمارگر نیست، بلکه ارزشهای تولیدی مادّی و معنوی توسعهبخش هستند. فرهنگهای اشاعهگری که اینگونه نیروی خویش را نشان دادهاند، همیشه «معجزههای مقدس خدادادی» به شمار رفتهاند. باید اشاعهی فرهنگها که ارزش زندگی را از نظر مادّی و معنوی تعالی میبخشند را با استعمارگری، استیلا و همگونسازی اجباری یکی ندانست. بسیار بهندرت اتفاق افتاده که روندهای اشاعهی فرهنگی، بهشیوهی حملات وحشیانه، استعمار و همگونسازی اجباری صورت گرفته باشند. بخش اعظم آنها به سبب اثبات برتری کیفیت زندگی خویش، از طرف سایر اجتماعات با اشتیاق مورد پذیرش واقع شده و پیروی گشتهاند. مسائل اشاعهی فرهنگی بهواسطهی رویکردهای تنگنظرانهی ملیگرایی که در قبال تاریخ صورت گرفتهاند، به حالت لاینحلی درآورده شدهاند. گرفتار نشدن به تحریف، پردهپوشی، انکارنمودن و مبالغهآمیز جلوهدادن جریانات واقعی تاریخی که از سوی ملیگرایی همچون دامی پهن گشتهاند، از نظر روش و نظام دانایی حائز اهمیت وافری است.
هـ ـ مقایسهی فرهنگ آریایی با فرهنگ چینی موضوع بسیار جالبی است که بایستی دربارهی آن تحقیق بهعمل آورد. میتوان چنین فرض کرد و به اثبات پرداخت که چین در 4000 ق.م از فرهنگ خویش به مرحلهی بالاییِ نئولیتیک دست یافته است. اگر در مسئلهی اشاعهی فرهنگی تأمل کنیم و چنین تصور کنیم که فرهنگ آریایی در همان دوران از اروپا تا هندوستان انتقال یافته، ادعای رسیدن آن به چین نیز تزی است که به راحتی میتوان پیش کشید. به احتمال بسیار، فرهنگ چین از فرهنگ آریایی تغذیه کرده؛ اما بهخصوص جغرافیا (سواحل رود زرد) و شرایط تاریخی بسیار بسته و ویژهاش، نقش اساسی را به پیشرفتهای بومی داده است. تأثیرپذیری قطعا در میان بوده است. اما خصال فرهنگ بومی، راهگشای «انقلاب نئولیتیکی مختصبهخویش» در چین شده است؛ دقیقا همانند چین امروزی. همچنانکه پیشرفت بزرگ تاریخی و شرایط جغرافیایی و جمعیتی[11] آن منجر به ظهور «کمونیسمی» مختص به خویش گردیده، راه را بر کاپیتالیسمی مختص به خود نیز گشوده است. تا زمانی که کمونیسم و کاپیتالیسم را با خوی و خصلت چینی درنیامیختند، کمونیسم و کاپیتالیسم چین ایجاد نگردید. ویژگی بنیادین اقوامی که در گروه فرهنگ اصلی چینی قرار میگیرند (ژاپنیها، کرهایها، تُرکها، مغولها، ویتنامیها و سایرین) این است که مقاومتی پرتوان در برابر خارج نشان میدهند و در صورتی که برایشان محرز و اثبات گردد که این مقاومت با شکست روبهرو میگردد، بهگونهای توانمندانه و سریع به پذیرش فرهنگ رقیب روی میآورند. جوانب مقاومت بسیار شدید آنها، موازی با استعدادهای تقلید و جذب و پذیرش فوقالعادهشان میباشد. چنین بهنظر میرسد که این وضعیت یکی از ویژگیهای عمیق و مشترک فرهنگشان است.
فرهنگ نئولیتیک و در مراحل بعدی، تمدن، از طریق چین به سایر اعضای گروه انتقال یافته است. اگر موقعیت چینیها در میان گروهشان را به موقعیت اعراب در میان گروه سامی تشبیه کنیم، روشنگرانهتر خواهد بود. گروه فرهنگ چینی همانند گروه فرهنگ سامی، نتوانستهاند خصوصیت جهانیشدنی بسان فرهنگ آریایی را از خود نشان دهند. در چنین وضعیتی، قراردادن آریاییها در درجهی اول، سامیها در درجهی دوم و چینیها در درجهی سوم، مسئله را بهتر توضیح خواهد داد.
وـ روشنسازی رابطهی بین زبانـ فرهنگ آریایی با زبانـ فرهنگ هند و اروپایی بسیار مهمتر است و شاید هم یکی از مسائل اساسی علم تاریخ باشد. این رابطه حلقهی مبهمی است که گمانزنیهای بیپایهی بسیاری در موردش صورت گرفته، اما هنوز به تفسیر مشترکی بر سر آن نیز دست نیافتهاند. هنگامی که اشتراک گروه زبانی هند و اروپایی در سدهی نوزدهم درک گردید، تحقیقات و کاوشهای گستردهای آغاز شدند. در مورد منبع مادر و «زبانـ فرهنگ پدری» گروهها، تفاسیر تناقضآمیزی ارائه گردید. مباحث بسیاری در زمینهی خاستگاه درگرفت که خاستگاه [زبانیـ فرهنگی] را به فرهنگ یونان، هند، شمال اروپا و حتی آلمانها نسبت میدادند. اما هنگامی که مسئلهی گسست از پریماتها در ریف شرقی آفریقا و انقلاب زراعی نئولیتیک در هلال حاصلخیز کشف گردیدند، تمامی احتمالات مذکور باطل شدند. دو کانون اساسی تاریخ انسانیت، اهمیتی بس عظیم پیدا نمودند. سعی کردیم به ارائهی خلاصهوار آن بپردازیم.
بحث در مورد اینکه کدام یک از گروههای زبانـ فرهنگ موجود در هلال حاصلخیز قدیمیتر است، اهمیت بیشتری یافت. همانگونه که ارزیابی کردیم، گروههای پروتوـ کُرد، فارس، افغان و بلوچ که گروه آریایی نامیده میشوند، آغاز به اولویتیابی نمودند. بهویژه وقتی ساختار زبان هوری که پروتوـ کُرد[12] هستند درک گردید، هویت زبانـ فرهنگ آریایی متکی بر خلقهای کهن و دارای اصالت، روشن شد. تزی که من شخصا آن را صحیح میدانم این است که تنها منطقهی «هستهی انقلاب نئولیتیک» میتواند این زبان و فرهنگ را بیافریند. اثبات شد که منطقهی هستهی انقلاب نئولیتیک، هلالی است متشکل از سلسلهکوههای توروسـ زاگرس؛ همچنین منطقهای که با عنوان هلال حاصلخیز نامیده شده، مرکز زبان و فرهنگ آریایی میباشد. آخرین حفاریهای باستانشناسانه و تحقیقات ریشهشناختی کلمات و مقایسات قومشناختی، هر روز بیشتر از پیش این تز را تقویت مینمایند. بدین ترتیب، مسئلهی پیشاهنگی گروه زبانـ فرهنگ هند و اروپایی در سطحی مهم حل شد.
چون «مقطع زمانی»، بسیار طولانی بوده و جغرافیای آن بسیار وسیع میباشد، ترسیم نقشهی کامل پراکنش زبانـ فرهنگ آریایی چندان واقعگرایانه نخواهد بود؛ اما به راحتی میتوان گفت پراکنشی نظیر آنچه به سمت جنوب و شرق بهوقوع پیوسته، از طرف شمال و غرب نیز بهسوی اروپا صورت گرفته است. این نگرش اساسی پذیرفته شده است که موجهای پراکنش مذکور تقریبا 5000 ق.م آغاز گردیده، در 4000 ق.م به شرق اروپا و در 2000 ق.م به غرب اروپا جریان یافته و کاملا مستقر شده است. مورخان مهم و در رأس آنها گوردون چایلد، تاریخ اروپا را مصادف با این سالها میدانند. قبل از آن، اروپا در عصر پارینهسنگی قرار داشته است. حدس زده میشود ناحیهی بین جنوب فرانسه و اسپانیا (که هموساپینسها بهصورت نوع رایج، سی هزار سال قبل به آنجا آمدهاند) در نتیجهی پراکنشی که از شمال آفریقا سرچشمه گرفته، حداکثر عصر مزولیتیک (میانسنگی) را سپری نموده است.
در پی آن نیستیم که نئولیتیک و انقلاب زراعی اروپا را مورد بررسی قرار دهیم. اما بر این باورم به سبب اهمیت، مسئلهی منبع روشن شده است. همچنین به گمانم پراکنشی که در آنجا صورت گرفت، اشاعهای کولونیالی و فیزیکی نبوده، بلکه اشاعهای فرهنگی است. تفاوت اروپا در اینجاست: دوران نئولیتیک را بههمراه خلاقترین جوانب آن، بهصورت آماده و حاضر دریافت کرده است. به شانس دریافت و جذب اندوختهای دههزار ساله، بهصورت یکجا یا در مقطع زمانی کوتاهی، دست یافته است. میتوان گفت همانگونه که اروپا چهارصد سال است دنیای امروزین را بهشکل حوزهی گسترش خویش درآورده است، خود نیز ابتدا حوزهی اشاعهی نئولیتیک، سپس تمدن روم و بعد از آن انقلاب روحیـ معناییِ مسیحیت گشته است. هر سه انقلاب بزرگ نیز عموما بهشکل فرهنگی در اروپا گسترش یافتهاند. اشاعه، بهجز چند جنگ امپراطوری روم، بر اساس استعمارگری، کولونیالیسم[13] و همگونسازی اجباری نبوده بلکه با پذیرش «خدادادی»بودنِ فرهنگ برتر تحقق یافته است. هنگامی که اینگونه به فرهنگ تقریبا دههزار سالهی انسانیت دست یافت، بنیان انقلابهای بزرگ بعدی اروپا (انقلابهای رنسانس، رفُرماسیون، روشنگری، سیاسی، صنعتی و علمی) ایجاد گردید. اروپا با قابلیتهای مخصوص خویش این انقلابهای عظیم را انجام نداده است. با سرعتیافتن جریان همبستهی رودخانهی اصلی تاریخ و شاخههایش، این زمینه فراهم آمده است. بیگمان پس از اتمام «عصر یخبندان» که مصادف با همان دوران است، اروپا در سایهی اقلیم بسیار مساعدش ـ که مزین به جنگلهای تازه است و برخوردار از زمینهای سرسبز و خاکهای حاصلخیز انباشته از گیاهخاک[14]ـ با سنتز تمامی شرایط، جهش تمدنی بزرگی انجام داده که مُهر و نشان خویش بر روزگار امروزین میزند. در بخشی دیگر، از نزدیک به پژوهش دربارهی جزئیات این سرگذشت خواهیم پرداخت.