• برچسب‌ها:,

    فمینیسم: قیام کهن‌ترین مستعمره

    2 نوامبر, 2022

    رهبرآپو

    اصطلاح فمینیسم با معنای «جنبش طرفداری از زنان» از تعریف کامل مسئله‌ی زن به‌دور است و هنگامی که ضدّ آن همچون «طرفداری از مردان»[1] در نظر گرفته شود، می‌تواند به ناکارایی و نقص هرچه بیشتر منجر شود. معنایی را منعکس می‌سازد که انگار[زن،] تنها زن ستمدیده‌ی مرد حاکم می‌باشد. این در حالیست که واقعیت زن بسیار گستره‌دارتر است. حاوی معانی‌ای است که دارای ابعاد وسیع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی فراتر از جنسیت می‌باشند. اگر اصطلاح «استعمارگری» را از ملاکی مبتنی بر کشور و ملت خارج سازیم و به گروه‌های انسانی کاهش دهیم، به‌راحتی می‌توانیم موقعیت زن را به‌عنوان کهن‌ترین مستعمره تعریف نماییم. به‌راستی نیز هیچ یک از پدیده‌های اجتماعی، به اندازه‌ی زن از نظر روحی و جسمی با استعمارگری مواجه نگشته است. بایستی درک شود که زن در موقعیت[یا استاتوی] مستعمره‌ای نگه داشته شده است که مرزهای آن به آسانی قابل تعیین نمی‌باشند.

    در گفتمان مردمحورانه‌ای که همانند تمامی علوم مُهر خویش را بر علوم اجتماعی نیز زده است، سطوری که در آن از زنان بحث می‌شود، آکنده از رویکردهایی تبلیغاتی است که هیچ ربطی به واقعیت ندارند. با این گفتمان‌ها شاید هم مانند لاپوشانی طبقه، استثمار، سرکوب و شکنجه در تاریخ تمدن‌ها، صد بار بر موقعیت واقعی زنان سرپوش نهاده شده است. به‌جای فمینیسم، اصطلاح ژینئولوژی(زن‌شناسی) شاید هدف را بهتر برآورده نماید. پدیده‌هایی که ژینئولوژی آشکار خواهد ساخت به نظرم کمتر از یزدان‌شناسی، معادشناسی، سیاست‌شناسی، پداگوژی و خلاصه علومی که در رابطه با بسیاری از بخش‌های جامعه‌شناسی هستند، گویای واقعیت نخواهند بود. این امر بحث‌ناپذیری است که زنان هم از نظر فیزیکی و هم معنایی، وسیع‌ترین بخش طبیعت اجتماعی را تشکیل می‌دهند. بنابراین چرا این بخش بسیار مهم از طبیعت اجتماعی، نبایستی موضوع علم گردد؟ عدم تشکیل شاخه‌ی ژینئولوژی از طرف جامعه‌شناسی که حتی شاخه‌هایی نظیر پداگوژی یعنی آموزش و پرورش کودکان یافته است، تنها با یک مورد قابل توجیه است و بس: گفتمانی مردسالارانه دارد!

    تا زمانی که طبیعت زن در تاریکی و ابهام باقی بماند، تمامی طبیعت جامعه ناروشن باقی خواهد ماند. شفاف‌‌سازی واقعی و همه‌جانبه‌ی طبیعت اجتماعی، تنها از رهگذر شفاف‌سازی وسیع و واقع‌گرایانه‌ی طبیعت زنان ممکن خواهد بود. آشکارسازی موقعیت زنان از تاریخ مستعمره‌شدن‌شان گرفته تا استعمارهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و ذهنی‌ای که علیه آنان صورت گرفته، در امر روشن‌شدن همه‌بُعدی سایر موضوعات تاریخ و جامعه‌ی روز، مفید واقع خواهد گشت.

    بدون شک روشن‌شدن موقعیت زنان، یک بُعد مسئله می‌باشد. بُعد مهم‌تر، با مسئله‌ی رهایی مرتبط است. به عبارتی دیگر، حل مسئله حائز اهمیت بسیار بیشتری است. بارها گفته می‌شود که سطح عمومی آزادی جامعه، متناسب با سطح آزادی زنان می‌باشد. مورد مهم این است که مضمون این عبارت صحیح را چگونه توضیح دهیم. آزادی زنان و برابری آنان[با مردان] تنها آزادی و برابری اجتماعی را تعیین نمی‌نماید. بلکه جهت این کار، «تئوری، برنامه، سازمان و مکانیسم‌های کاری» را نیز الزامی می‌گرداند. مهم‌تر اینکه نشان می‌دهد: بدون زنان، سیاست دموکراتیک امری ناشدنی است؛ حتی سیاست‌ورزی طبقاتی نیز ناقص باقی می‌ماند و نمی‌توان صلح را توسعه داد و از محیط‌زیست حفاظت نمود.

    باید زن را از موقعیت «مادر مقدس، ناموس اصلی و همسر چشم‌پوشی‌ناپذیری که بدون وی به‌سر نمی‌شود» خارج ساخت و وی را به‌مثابه‌‌ی جمع سوژه‌ـ ابژه مورد پژوهش قرار داد. البته که باید قبل از هر چیز این پژوهش‌ها را از شرّ دلقک‌‌بازی‌های عشق محافظت نمود. حتی یکی از مهم‌ترین ابعاد پژوهش‌ها باید برملاسازی پست‌فطرتی‌هایی(اعم از تجاوز، جنایت و کتک‌کاری) باشد که به‌نام عشق لاپوشانی می‌شوند. اینکه هردوت می‌گوید «تمامی جنگ‌های شرق‌‌‌ و غرب بر سر زنان روی داده‌اند» تنها می‌تواند اثبات یک واقعیت باشد. آن هم این است که زن به‌منزله‌ی مستعمره ارزش یافته و به همین دلیل جنگ‌های شدیدی را سبب گشته است. تاریخ تمدن این‌گونه بوده و مدرنیته‌ی کاپیتالیستی نیز بازنمود‌ و نمایانگر نوعی مستعمره‌گردانیدن زن است که هزاربار شدیدتر گردیده و حالتی چندبُعدی کسب نموده است. بر هویت زن، حک گردیده است. به‌عنوان مادر تمامی رنج‌ها، صاحب رنج و زحمتی بی‌مزد، کارگری با کمترین دستمزد، بیکارترین،‌ منبع نامحدود اشتها و فشار مردان، ماشین زاد و ولد نظام، دایه‌ی کودک‌پرور، ابزار تبلیغات تجاری، ابزار سکس و پورنو[گرافی] و نظایر آن، مستعمره‌گردانیدن وی در گستره‌ی وسیعی ادامه می‌یابد. کاپیتالیسم، نوعی سازوکار استثمارگرانه را در زمینه‌ی زنان ایجاد نموده که در هیچ سازوکار استثمارگرانه‌ای دیده نمی‌شود. نگاه مجدد به موقعیت زنان ـ اگرچه ناخواسته باشد نیزـ دردناک و تلخ است. اما زبان[بیان] واقعیات جهت استثمارشوندگان به نوع دیگری نیز ممکن نمی‌گردد.

    جنبش فمینیستی در پرتو آگاهی از این واقعیات، ناچار است که رادیکال‌ترین جنبش مخالف نظام گردد. جنبش زنان که ریشه‌ی حالت مدرن آن نیز را می‌توان به انقلاب فرانسه متکی دانست، بعد از چند مرحله توانسته که تا روزگار ما پیش آید. در اولین مرحله در پی برابری حقوقی بوده است. این برابری که معنای چندانی ندارد، امروزه تقریباً به‌صورت شایعی تحقق یافته؛ اما باید به‌خوبی دانست که محتوای آن تهی است. در حوزه‌های دیگر حقوقی نظیر حقوق بشر، حقوق اقتصادی، ‌اجتماعی و سیاسی نیز پیشرفت‌هایی صوری به‌وجود آمده‌اند. ظاهراً زن با مرد برابر است و به اندازه‌ی او آزاد می‌باشد. این در حالیست که جدی‌ترین فریب در همین شیوه‌ی برابری و آزادی نهفته است. آزادی، برابری و دموکراسی زن که نه‌تنها مدرنیته‌ی رسمی بلکه تمامی ادوار هیرارشی و تمدن در تمامی بافت‌های اجتماعی از لحاظ ذهنی و جسمی وی را به اسارت درآورده و به‌شکل ژرف‌ترین بردگی به‌کار واداشته‌اند، مستلزم فعالیت‌های تئوریک، مبارزات ایدئولوژیک و فعالیت‌های برنامه‌ای‌ـ سازمانی بسیار وسیع و مهم‌تر از همه اقداماتی نیرومند می‌باشد. بدون این‌ها فمینیسم و فعالیت‌های حوزه‌ی زن، فراتر از فعالیت‌های لیبرال زنان که در راستای تسهیل کار نظام صورت می‌گیرند، معنای دیگری نخواهند داشت.

    در صورتی که «زن‌شناسی» توسعه یابد، نشان‌دادن راه‌حل مسائل از طریق یک مثال بسیار آموزنده خواهد بود: باید دانست که غریزه‌ی جنسی[یا سکسوالیته] در رأس کهن‌ترین اَشکال یادگیری حیات می‌آید. پاسخی است که حیات، به نیاز خود‌ـ تداوم‌بخشی می‌دهد. ناممکن‌بودن حیات ابدی فرد،‌ این امر را به‌منزله‌ی راه‌حل، در یک[موجود یا شخص] به‌صورت ناگزیر درآورده که پتانسیل تولیدمثل خویش را پیشبرد بخشد. چیزی که غریزه‌ی جنسی نامیده می‌شود، تکثیر این پتانسیل در شرایط مناسب و بدین ترتیب تداوم حیات است. این نوعی چاره در برابر مرگ و خطر انقراض نسل است. اولین تقسیم سلول، به معنای این است که یک سلول تنها، از طریق تکثیر خود را فناناپذیر گردانیده است. با تعمیمی وسیع‌تر می‌توان گفت که پدیده‌ی تداوم گرایش به لایتناهی و ابدی‌شدن در حیات جاندار از طریق «خودمتنوع‌سازی و تکثیر پیاپی کیهان» در برابر خلأ و نیستی‌ای است که خواهان بلعیدن آن می‌باشد.

    نوع و یا فرد انسانی‌ای که این پدیده‌ی کیهانی[یا جهانشمول] در آن تداوم دارد، عمدتاً زن است. تکثیر، در بدن زن تحقق می‌یابد. نقش مرد در این پدیده، در درجه‌ا‌ی بسیار پایین‌تر و فرعی است. بنابراین در پدیده‌ی تداوم نسل، تمامی مسئولیت ازآن زنان می‌باشد و این امر موردی است که از حیث علمی درک‌پذیر می‌باشد. این در حالیست که زن علاوه بر اینکه جنین را در رحم خویش حمل می‌نماید، می‌پروراند و می‌زاید، به‌طور طبیعی مسئولیت نگهداری آن را نیز تقریباً تا زمان مرگش بر عهده دارد. بنابراین اولین درسی که باید از این پدیده استنباط و کسب نماییم این است که زن در تمامی مناسبات جنسی دارای اختیار عمل مطلق می‌باشد. زیرا هر رابطه‌ی جنسی به‌صورت بالقوه مسائلی را برای زنان به‌همراه می‌آورد که برآمدن از پس آن‌ها بسیار دشوار می‌باشد. باید دانست زنی که ده فرزند به‌دنیا بیاورد، از نظر جسمی و حتی روحی به اوضاعی بسیار بدتر از مرگ دچار می‌گردد.

    نگرش مردان به سکسوالیته[یا حیث جنسی]، بیشتر منحرفانه‌ و نامسئولانه‌ است. بی‌بصیرت‌‌شدن ناشی از جهالت و قدرت، نقش اول را در این امر ایفا می‌کند. همچنین همگام با هیرارشی و دولت خاندانی، داشتن فرزندان متعدد برای مردان به معنای مبدل‌شدن به نیرویی اغماض‌ناپذیر است. تعدد فرزندان نه‌تنها ضامن تداوم نسل است، بلکه ضمانتی می‌گردد برای باقی‌ماندن در مقام قدرت و دولت. از دست نرفتن دولت که به معنای نوعی انحصار مالکیتی است، منوط به بزرگی خاندان است. بدین‌ترتیب هم جهت هستی بیولوژیکی و هم هستی دولتی و قدرت‌محورانه، زنان را به ابزار زادن فرزندان متعدد مبدل می‌نمایند. شالوده‌ی استعمار وحشتناک زنان که در ارتباط با طبیعت اول و دوم است، این‌گونه تدارک دیده می‌شود. تحلیل درهم‌شکستگی زن در ارتباط با این دو طبیعت، حائز اهمیت فراوانی است. چندان نیازی به توضیح نیست که زن تحت این موقعیت دوگانه‌ی طبیعت، ممکن نیست برای مدت‌زمانی طولانی از نظر روحی و جسمی به‌صورت بانشاط و تکیده‌نشده سرپا باقی بماند. فرسودگی جسمی و روحی به‌صورت مختلط و زودهنگام پیش می‌آید و زنان را در ازای تأمین و تداوم حیات سایرین، طی حیاتی دردناک، کوتاه و غم‌انگیز به‌سوی نابودی سوق می‌دهد. تحلیل و خوانش تاریخ تمدن و مدرنیته بر اساس این واقعیت، حائز اهمیت فراوانی است.

    مسئولیت اساسی در زمینه‌ی حل مسئله‌ی دموگرافیک که راه اساسی حل مسئله‌ی زنان و جلوگیری از تخریب محیط‌زیست ـ که از هم‌اکنون ابعادی عظیم به خود گرفته‌اندـ است، باید در دست زنان باشد. اولین شرط این مسئله نیز آزادی و برابری کامل زن، حق تمام‌وکمال وی در امر پرداختن به سیاست دموکراتیک، و اراده‌ی تامّ او در زمینه‌ی کلیه‌ی روابط مربوط به جنسیت است. خارج از این واقعیات، «رهایی، آزادی و برابری» به معنای تمام کلمه برای زنان، جامعه و محیط‌زیست ممکن نیست. به همین نحو، شکل‌گیری سیاست «دموکراتیک و کنفدراتیو» نیز ممکن نیست.

    همچنین زنان به‌مثابه‌ی عضو اصلی جامعه‌ی اخلاقی و سیاسی، در پرتو آزادی، برابری و دموکراتیزاسیون، از لحاظ اتیک[=Ethics] و زیبایی‌شناسی[=Aesthetic] زندگی نیز نقشی حیاتی ایفا می‌نمایند. علم زیبایی‌شناسی و اتیک، بخش‌های تفکیک‌ناپذیر زن‌شناسی هستند. این نکته جای بحث و تردید ندارد که زنان به سبب مسئولیت بزرگ‌شان در حیات، هم به‌منزله‌ی نیروی فکری و هم اجرایی، در تمامی موارد اتیک و زیبایی‌شناسانه گشایش‌ها و پیشرفت‌های بزرگی را رقم خواهند زد. در مقایسه با مردان، پیوند زنان با حیات بسیار گسترده‌تر است. پیشرفته‌بودن بُعد هوش عاطفی‌اش با این مسئله در ارتباط می‌باشد. بنابراین زیبایی‌شناسی[=Aesthetic] به‌منزله‌ی زیباسازی زندگی، از منظر زنان موضوعی هستی‌شناسانه می‌باشد. از نظر اتیک(Ethics = تئوری اخلاقی؛ Aesthetic = تئوری زیبایی) نیز مسئولیت زنان گسترده‌تر می‌باشد. اینکه زنان در ارزیابی، تعیین و تصمیم‌گیری در باب «جوانب نیک و بد آموزش انسان، اهمیت زندگی و صلح، شرّ و دهشت‌انگیزی جنگ، معیارهای برحق‌بودن و عدالت»، از دیدگاه جامعه‌ی اخلاقی و سیاسی رفتارهای واقع‌گرایانه و مسئولیت‌پذیرانه‌ای دارند، اقتضای سرشت‌شان می‌باشد. البته که از زنی سخن نمی‌گویم که بازیچه‌‌ی دست مرد و سایه‌ی وی باشد. زن مورد بحث، زنی آزاد و به برابری رسیده‌ای است که دموکراتیزاسیون را از صمیم دل پذیرفته و درونی‌سازی کرده باشد.

    اگر علم اقتصاد نیز به‌عنوان بخشی از زن‌شناسی پیشبرد داده شود، صحیح‌تر خواهد بود. اقتصاد، شکلی از فعالیت اجتماعی است که از همان ابتدا زن در آن نقش اصلی را بازی نموده‌ است. به سبب اینکه مسئله‌ی تغذیه کودکان برعهده‌ی زن است، اقتصاد بیانگر معنایی حیاتی برای زن است. این در حالیست که معنای واژه‌ی اکونومی «قانون خانه و مقررات معیشتی خانه» می‌باشد. آشکار است که این نیز کار اساسی زنان می‌باشد. سلب اقتصاد از دست زنان و سپردن آن به متنفدین ارباب‌مآبی نظیر نزول‌خوار، بازرگان، پول‌، سرمایه‌دار و قدرت‌ـ دولت، بزرگ‌ترین ضربه بر پیکر حیات اقتصادی را وارد آورده است. اقتصادی که به دست نیروهای اقتصادستیز سپرده شده است، سریعاً به‌صورت هدف اساسی قدرت و میلیتاریسم درآورده شد و بدین ترتیب به عامل اساسی تمامی جنگ‌ها، درگیری‌ها، بحران‌ها و منازعات بی‌حدومرز تمامی طول تاریخ تمدن و مدرنیته متحول شده است. امروزه اقتصاد به صورت یک حوزه‌ی بازی درآمده که در آن اشخاصی که هیچ پیوندی با اقتصاد ندارند، از طریق بازی با کاغذپاره‌ها و با روشی بدتر از قماربازی، به‌صورت نامحدود ارزش اجتماعی را غصب می‌نمایند. پیشه‌ی مقدس زنان به‌صورت بورس‌ها، بازی‌های مربوط به قیمت و بهره‌، کارخانجات محل تولید ماشین‌های جنگی، ابزارهای ترافیک‌سازی که محیط‌‌زیست را به‌شکل زیست‌ناپذیری درمی‌آورند و محصولات زیادی سودآوری که ارتباط چندانی با نیازهای بنیادین انسانی ندارند، درآورده شده است.

    آشکار است که جنبش آزادی‌خواهی، برابری‌طلبی و دموکراتیک زنان که مبتنی بر زن‌شناسی دربرگیرنده‌ی فمینیسم نیز می‌باشد، در حل معضلات اجتماعی نقشی اساسی ایفا خواهد نمود. باید بدون بسنده‌کردن به انتقادات جنبش زنان در گذشته‌ی نزدیک، تاریخ تمدن و مدرنیته‌ای که زنان را از صحنه زدوده است، هرچه بیشتر مورد انتقاد قرار گیرد. اگر در علوم اجتماعی، «موضوع، مسئله و جنبش‌»های زنان تقریباً در درجه‌ی نبود است، مسئول اساسی این امر ساختاربندی فرهنگ مادّی و ذهنیت هژمونیک تمدن و مدرنیته می‌باشد. با رویکردهای مبتنی بر برابری تنگ‌نظرانه‌ی حقوقی و سیاسی‌ خود، شاید فایده‌ای برای لیبرالیسم داشته باشند؛ اما با این رویکردها نه‌تنها مسئله را حل نمی‌نمایند بلکه حتی نمی‌توانند به‌عنوان پدیده، آن را تحلیل کنند. ادعای اینکه جنبش‌های فمینیستی کنونی از لیبرالیسم مجزایند و به‌ حالت نیروهای مخالف نظام درآمده‌اند، به معنای در مغلطه انداختن خویش خواهد بود. یکی از مسائل اساسی فمینیسم این است که اگر طبق آنچه که ادعا می‌کنند رادیکال می‌باشد، بنابراین باید قبل از هرچیز پیوندش را با عادات ریشه‌دار لیبرال، شیوه‌‌های اندیشه، احساس و حیاتش بگسلد، به تحلیل «تمدن و مدرنیته‌»ی پشتیبان آن که دشمن زنان است، بپردازد و بر این اساس راه‌حل‌های بامعنایی را در پیش بگیرد.

    مدرنیته‌ی دموکراتیک، طبیعت زن و جنبش آزادی‌اش را یکی از نیروهای اساسی می‌داند؛ هم پیشبرد آن و هم اتفاق با آن را یکی از وظایف اصلی می‌شمارد و باید در فعالیت‌های مربوط به برساخت دیگرباره‌ی[نظام خویش] آن را مشارکت دهد.

     

     

     

     



    کژار