اولین سقوط بزرگ جنسیتی؛ انحطاط فرهنگ ایزدبانو
4 جولای, 2022رهبرآپو
منابع سومري نشان ميدهد که فرهنگ مادرسالار تا تأسيس اولين شهر ادامه داشته و هويت خود را کاملاً حفظ کرده است. بافت و ذهنيت اسطورهاي که در اطراف الهه اينانا ـ الهه شهر اوروکـ شکل گرفته, بسيار آموزنده است. مقاومت وي در برابر اوجگيري حاکميت مرد حتي امروزه هم بهعنوان مبنايي اساسي براي مقاومت مهمترين جنبشهاي فمينيستي بهشمار ميآيد؛ در برابر انکي ـکسي که سمبول پدرشاهي در فرهنگ سومري بودـ از کليه تمدنها و فرهنگهاي متعلق به زن دفاع ميکند, جريان ربودن 104 “مه” (اصطلاحات و آفريدههاي تمدن آن دوره) متعلق به اينانا به دست انکي و بازستاندن آنها از انکي را بهصورت شعر بيان ميکند. اين روايت اسطورهاي که در سال 3000ق.م بهوقوع پيوسته است، به طرز شگفتانگيزي نقش زن را در پشت پرده تمدن سومري بيان ميکند. ريشه اينانا به الهه کوهستان, نينخورساگ, برميگردد. معني لغوي نينخورساگ بدين گونه است که نين= الهه, هور = کوه و ساگ= منطقه که در مجموع به معني الهه منطقه کوهستاني است. با توجه به اينکه مفهوم کوه در مزوپوتامياي سفلي, زاگرس و دنباله آن ميباشد بنابراين فرهنگ و سنت الهگي از کوه به آنجا انتقال يافته است.
در فاصله سالهاي 2000 ـ 4000 ق.م فرهنگ زن ـ مادر در مرکز تمدن يعني سومريان تأثير و نفوذ داشته و داراي قدرت و تأثيري همسان با مرد ميباشد. در همه اسناد اسطورهاي آن دوره اين موضوع بهچشم ميخورد. معابد الههها به وفور ديده ميشود. هنوز فرهنگ عيبانگاشتن نسبت به زن شکل نگرفته است. بهويژه ويژگيها و رفتارهاي جنسي وي يکي از اعمال خدايي محسوب ميشود. گذشته از عيبشمردن, حتي در اروتيکترين
(مستهجنترين) داستانها هم شرح ادبي بينظيري موجود است. همه کارها و رفتارهاي جنسي، در حکم ارزش و زيبايي زندگي ميباشد. ويژگيهاي جنسي زن بهعنوان منبع احترام و جذابيتي فوقالعاده ارزش پيدا ميکند. در فرهنگ و شيوه زندگياي که بعدها همچون يک ضدانقلاب ظهور ميکند، هنوز از زن بدگويي و عيبجويي نميشود. بدن زن مايه مباهات و ستايش ميباشد. حتي مراسم ازدواج مقدس هم ـ هرچند هم که تحريف شده و به عمل کريه پليدنمودن زن از طرف مرد تبديل شده استـ متعلق به اين دوران است. موضوع و محتويات بسياري از داستانها از قبيل داستان “مم آلان”, “مهم و زين” و “درويش عبدي” که هنوز هم در کردستان روايت ميگردند جايگاه و موقعيت نيرومند زن را بازتاب ميدهند. ميتوان گفت که نخستين مايه و مأخذ اين داستانها به سال 4000 ق.م برميگردد.
فرهنگ اسطورهاي اينانا, هم مرد ـ چوپان و هم مرد ـ کشاورز را بهعنوان ياريدهنده نشان ميدهد. “دوموزي” چوپان ـ اصطلاح دوموزي اولين نمونه و مبدأ ارتقاي مرد است ـ و “انکومدي” کشاورز در ابراز احترام و وابستگي به اينانا با هم به رقابت ميپردازند. براي اينکه به معاونان درجه يک تبديل شوند دست به هر کاري ميزدهاند. هنوز هم اينانا از جايگاه پيشاهنگي برخوردار است. درقالب چوپان و کشاورز مرد از دستيابي به موقعيت حاکميت بسيار دور است. در داستان بابل( انوما اليش) که يکي ديگر از داستانهاي مشهور سومريها ميباشد, وضعيت به گونهاي وارونه روايت ميشود. ماردوک, خدايي که بسيار نيرومند شده و تيامات, الههاي که بسيار ضعيفشده، دو مورد بسيار آموزنده هستند. فرهنگ بدنامکردن و عيبانگاشتن در مورد زن ـ مادر و الهه ـ مادر شکل ميگيرد. قالبها و انديشههاي اسطورهاي که زن را عاري از فضيلت، بيفايده، مضر و حتي خوفناک نشان ميدهند، بهوجود ميآيند. از 2000ق.م به بعد اين فرهنگ گسترش مييابد. بهلحاظ موقعيت اجتماعي عليه زن تغييرات بزرگي بهوقوع ميپيوندد. حاکميت جامعه پدرسالار آنچنان قوي شده است که ميتوان از آن داستان سرود. همه چيزهاي مربوط به مرد ارج نهاده شده و به شأن قهرماني رسانده ميشوند. اما هر چيز مربوط به زن تحقيرشده، عيب شمرده شده و بيارزش انگاشته ميشود.
چنان سقوط جنسيتي روي داده است که خواهد توانست راه را بر بزرگترين تغييرات در زندگي اجتماعي در طول تاريخ بگشايد. اين نخستين تغيير مربوط به زن در فرهنگ خاورميانه را ميتوان ضد انقلاب “اولين سقوط بزرگ جنسيتي” ناميد. زيرا هيچ کمکي به پيشرفت مثبت جامعه نميکند، بلکه برعکس، نظام پدرسالاري با تسلط بر امور اجتماعي و طردنمودن زن، راه را بر ايجاد فقري عظيم در زندگي ميگشايد. بهجاي جامعهاي دو صدايي, جامعه تکصداي مرد بهوجود آمده است. اين سقوط در تمدن خاورميانه شايد هم اولين گام در سير قهقرايي است. نتايج آن بيش از پيش زيانآورتر ميشود. به فرهنگ اجتماعياي به شدت مردانه و تکبعدي پاي نهاده ميشود. ذکاي عاطفي زن که تا ديروز شگفتيآفرين و تا نهايت انساني و سرزنده بود بيتأثير شد؛ و از اين پس فرهنگ ظالم ذکاي تحليلگر نفرين شده و ملعوني را ميآفريند که تسليم دگماتيسم شده، جنگ را عاليترين فضيلت دانسته جوي خون به راه انداخته ، با طبيعت بيگانه شده و هرگونه رفتار با زن و مرد برده را براي خود مشروع و روا ميداند، اين ذکاء و يا نوع انديشه, داراي ساخت معکوسي با ذکاي انساني استوار بر طبيعت زنده، خلاقيت انسان و مساواتطلب زن ميباشد.
مرحلهي تمدنيِ مشترك و تشابهات فرهنگي، در دوران نیپور بيشتر از همه در مقولهي نامگذاري خدا خويش را نشان ميدهد. حتي بهمثابهي اسم نيز، ظهور همهي آنها در سالهاي حدود 2000 ق.م امري تصادفي نيست. از فرهنگ ژرف و مشتركي كه در بنيانشان موجود است، سرچشمه ميگيرد. از طريق شكل سمبليزهشدهي خويش(غصب اقتصاد خانهي زنـ مادر از طرف مرد زورگو و حقّهباز) فرهنگ مردسالار را الوهيت ميبخشد. نام ايزدبانوـ مادر اساسياي كه در ميان آرياييها استار، سومريان اينانا، هيتيتها كيبله، ساميها عشتار و هنديان كالي است، بهتدريج رو به زوال نهاده و اسامي خداـ مردها، تعالي داده ميشوند. زن در مسئلهي كشانيدهشدنش به طبقهي زيرين اجتماعي در 2000 ق.م، از نقطهنظر زبان و فرهنگ نيز شكست و تحقير عظيمي را بازتاب ميدهد. زن حقيقتاً بهمثابهي[ابژهي] عميقترين و زيرينترين طبقهي بردگي، تحت موقعيتي شكستخورده، تحقيرشده، به خاموشي گراييده، نفرينگشته و مرگبار قرار داده شده است. «ضعيفگي» و «مردـ شوهر» كه داراي صلاحيت و اختيار بيحد و مرز در حق زن است، بر روي اين بستر فرهنگي رشد مينمايد. تداوم تاكنونيِ موقعيت زنان در ميان اعراب و جوامع خاورميانهاي كه بستر فرهنگي مشتركي دارند، صحت اين ارزيابي را تصديق مينمايند. جنايتهاي ناموسي، عنصر بسيار كوچكي از همين فرهنگ ميباشند.
تاريخ تمدن، در عين حال تاريخ شكستخوردن و مفقودگشتن زن ميباشد. اين تاريخ با تمامي خدايان و بندگانش، حكمرانان و تابعانش، اقتصاد، علم و هنرش، تاريخي است كه شخصيت مردسالار آن را تأييد و تقويت نموده است. بنابراين شكست و ناپديديِ زن، انحطاط و شكستي بزرگ براي جامعه ميباشد. جامعهي جنسيتگرا، نتيجهي اين انحطاط و شكست است. هنگامي كه مرد جنسيتگرا، حاكميت اجتماعياش را بر روي زن برقرار مينمايد، چنان پُر اشتها ميگردد كه هر نوع تماس طبيعي را بهصورت يك نشانه و نمود حاكميت درميآورد. هميشه بر پديدهي بيولوژيكياي نظير رابطهي جنسي، مناسبات قدرت بار شده است. مرد، به هيچ وجه فراموش نميكند كه به هواي پيروزي بر زن، اقدام به تماس جنسي ميكند.
در چارچوب اجتماعي، خانواده بهمثابهي دولت كوچكِ مرد ساخته شده است. اينكه نهادي به نام خانواده در طي تاريخ تمدن، از رهگذر شيوهي كنوني هميشه مكملتر گشته است، به سبب نيروي بزرگي ميباشد كه به دستگاههاي قدرت و دولت ميبخشد. اولاً، خانواده بهواسطهي آنكه در پيرامون مرد به حالت قدرت درميآيد، به سلول جامعهي دولت مبدل ميگردد. دوم اينكه، فعاليت بيحد و مرز و بلاعوضِ زنان تحت ضمانت گرفته ميشود. سوم اينكه، كودكان را پرورش ميدهد و نياز به جمعيت را برآورده ميسازد. چهارم اينكه، بهمثابهي مدل نقشآفرين، «بردگي و فرومايگي» را در سرتاسر جامعه شيوع ميبخشد. خانواده، با اين محتواي خويش، در اصل يك ايدئولوژي است. نهادي است كه ايدئولوژي خانداني در آن حالتي كاركردي يافته است. در خانواده، هر مردي خويش را همانند صاحب يك «خاننشين» تصور ميكند. آنچه باعث ميشود تا خانواده يك واقعيت بسيار مهم تلقي گردد، ناشي از تأثيرگذاري فراوان اين ايدئولوژي خانداني است. به ميزاني كه در يك خانواده زن و فرزند بيشتري وجود داشته باشد، مرد كسب اعتماد و شرف مينمايد. اينكه خانواده با وضعيت موجودش بهعنوان يك نهاد ايدئولوژيك ارزيابي گردد نيز مهم است. اگر زن و خانواده را با وضعيت موجودش از زير سلطهي سيستم تمدن، قدرت و دولت بيرون آوريد، موارد بسيار اندكي تحت نام نظام باقي ميماند. اما بها و تاوان اين شيوه، شيوهي هستيِ «المبار، محرومانه، زبونانه و شكستآميزِ» نهفته در حالت جنگي با شدت پايين، مستمر و پايانناپذير است كه زنان تحت سيطرهي آن ميباشند. انگار «انحصار مرد» بر روي جهانِ زن، دومين زنجير انحصار موازي و مشابه با انحصارات سرمايه است كه در طول تاريخ تمدن بر روي جامعه برقرار نمودهاند؛ و صدالبته قويترين و كهنترين انحصار هم هست. ارزيابي هستيِ زن بهصورت كهنترين جهان مستعمره، موجب دستيابي به نتايجي واقعگرايانهتر خواهد گشت. شايد هم صحيحترين عبارت اين باشد كه آنها را قديميترين خلق استعمارشدهاي بناميم كه به سطح ملت نرسيدهاند.